یادداشتهای یک کچل از خودراضی
سهشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۷
لیاقت-9
صابر عزیز کامنتای طولانی در پست قبلی نوشته که بع علتو طولانب بودن ترجیح میدهم به پست اصلی بیاوراماش ولی میتوانید کامنت را اینجا بخوانید
این پست در اصل جوابیاست به آن کامنت
برای همین ممکن است برای کسی با بحث آشنا نیست، یا بحث را از اول دنبال نکرده بی منطق یا آزاردهنده باشد، اگر اینطور بود لطفا به دل نگیرید:
این پست در اصل جوابیاست به آن کامنت
برای همین ممکن است برای کسی با بحث آشنا نیست، یا بحث را از اول دنبال نکرده بی منطق یا آزاردهنده باشد، اگر اینطور بود لطفا به دل نگیرید:
چند توضیح مهم:
وقتی جایی جلوی کلمهای توی پرانتز علامت سوال میگذارم معنیاش این است که خودم قبولاش ندارم یا دستکم در مورداش تردید دارم.
دوگوله را نفهمبدم بعنی چی ولی از متن حدس زدم یه چیزی تو مایههای عقل باشه!
یه چیز دیگه سن بالاتر فقط به معنی پیراهن بیشتر پاره پوره کردن نیست، یه معنییه دیگهاش هم اینه که معده بیشتر کارکرده و آدم بیشتر گند زده به دنیا!
نمیدونم کجای نوشته من بیشتر باعث شده قلبت به تپش بیافته و ضرباناش بره بالا برا همین از اول نوشته خودت شروع میکنم، و سعی میکنم اینبار دقیقتر و واضحتر جوابات رو بدم و البته همون قدر هم امیدوارم که زیاد نرنجی!
خب:
من به هیچ کس نسبت بت ندادم، من فقط به بتپرستها اشاره کردم، حرفات منرو یا اون بابایی انداخت که با انگشتاش به ماه اشاره میکرد و مردم فقط انگشتاش رو نگاه میکردن!
اون چند جمله اول از پستام رو خوندی؟
همون که برداشتی نیمهآزاد بود از سارتر؟
من دقیقا منظورم همین بود،
خیلی از آدمها(از جمله خودم) آدمهایی رو به عنوان بت(در ظاهر الگو) انتخاب میکنند و بعد حرف حرف طرفاه نیاز هم به فکرکردن نیست،
مثلا : مگه ممکنه آدمی مثل سارتر اشتباه کنه اونوقت یه آدم یه لا قبای بیسواد بیاد ازش ایراد بگیره؟
بعد هم خیلی راحت برداشتهای شخصی خودشونرو از حرفهای طرف به عنوان یه قانون غیر قابل تغییر و انتقاد استفاده(سواستفاده؟) میکنن.
اینجا مشکل سارتر یا دکتر عزیز ما نیست، مشکل بتپرستهایی هستند که نه سارتر نه دکتر و نه خیلی از بتهای دیگه تحمل دیدناشون رو هم ندارن.
گفتم تا جایی که میدونم، کجای این حرف بوی قانون میده؟ گفتم من میشناسم، معنیاش این نیست که چون من نمیشناسم پس نیست.
در ضمن امیدوارم متوجه شده باشی که منظوزم تو ایران بود نه دنیا!
ولی تو حتی یکی از اون 100 نفری که میگی رو نام نبردی که در مورداش حرف بزنیم.
فکر میکنم برداشت تو از کلمه روشنفکر با من متفاوت باشه برای همین اصلا معنی "روشنفکر کجایی؟روشنفکر نان و قند و آب و نفت و شکم و ماتحت شکم و غیره یا روشنفکر روشنبین اجتماعی و سیاسی و ایدئولوژیکی!" رو نفهمیدم.
-من نگفتم همه اونا جامعه خودشونرو نمیشناختن!
-قبول دارم من واژه فلسفه رو درست به کار نبردم بهتر بود مکتب یا چیز مشابه دیگری رو به کار میبردم ولی به نظرم واژه مکتب هم به همون اندازه نارسا و بودار اه.
نمیدونم چرا تمام حرفهای منرو بر ضد اون شخص عزیز گرفتی، اگه میخواهی میزان ارادت منرو نسبت به اون آدم بدونی میتونی از دوست مشترکامون در موردشاش بپرسی!
در مورد اون معلم عزیز در ادامه بازهم حرف میزنیم،
...
وقتی اون بخش نوشتهات رو که در مورد مقایشه سارتر و گوته و شکسپیر و ونگوگ عزیز رو خوندم خیلی تعجب کردم، البته این تعجب کمتر از مقایسهاشون با کاسترو و دوبوار نبود!
فکر کنم باید چند تا نکته رو توضیح بدم(مثل شهادتین!)
من بیشتر از اونی که فکر کنم مارکسیست شدهای به این فکر افتادم که ماکیاوالیست شدهای اینقدر که دفاعات از مارکس به نظرم عجیب آمد!
یه بار برای من روشن کن:
تو موافقی که برای یک هدف و غایت مقدس و متعالی از ابزارهایی نامشروع (نه لزوما از دیدگاه دینی)استفاده بشه؟
مثلا موافقی که برای به هیجانآوردن تودهها(چقدر از این واژه متنفرم!) و پلی انقلابی ساختن مثلا دستههای کفنپوش راه بیاندازیم( اجیر کنیم)؟
یا مثلا قیمتها را به صورت کاذب بالا ببریم تا تودهها از زور گرسنهگی اعتراض کنند( به حرکت در بیایند)؟
یا مثلا قرآنها را بر سر نیزه کنیم؟
(یک نکته در بیربط میدانستی بیشتر رهبران کمونیست در ایران نماز میخواندند؟)
در مورد سهرودی و حافظ وبقیه هنوز هم فکر میکنم و توضیح تو مشکلام را حل نکرد!
خودت هم میدونی چقد با این کلمه -نگذاشتند- مشکل دارم!
اما فکر میکنم تو باز هم حرف من رو اشتباه فهمیدهای!
منظور من این بود که بجز چند استثنا رسیدن به کانت و سارتر و بقیه چند نسل ادم لازم است، لازم است این ادمها بیایند حرفهای یکدیگر را بخوانند و اندیشههای یکدیگر را نقد کنند،
من گفتم با جامعهای مثل جامعه ما با این مقدار میزان مطالعه چطور میشود به آنجا رسید؟
مثال صادق چوبک را هم برای این زدم که فکر میکنم(من فکر میکنم معنیاش این نیست که حقیقت این است) انتری که لوطیاش مرده بود از خیلی کتابهایی که توسط روشنفکر(؟)های ما نوشته شده روشنگرتر است.
منظورم این است که اگه مردم همانقدر که در میتینگهای حزب توده شرکت میکردند و شعارها(روی شعارها تاکید میکنم)
را بلغور میکردند، کتاب میخواندند،مشکل کمتری داشتیم.
فکر میکنی عزادارت بیل(غلامحسین ساعدی) کم حرف داشت؟
اصلا هم از این حرف منظورم بت ساختن نبود میگویم کتاب خواندن نه کتاب پرستیدن،
نامها را هم فقط برای اشاره به کار بردم نه برای مقایسه یا پرستش!
خب میرسیم به بحث شیرین کتابهای دکتر که تو فکر میکنی من نخواندهام!
اولا تا جایی که من یادم هست نام ان کتاب این بود: تشیع علوی،تشیع صفوی یا تشیع سرخ،تشیع سیاه و مقایسهای بود بین این دو تفکر.
دوما از آن دوست مشترکامان در مورد تایپ کتابهای دکتر هم بپرس و البته پروژه OCR امان!
من گفتم برداشت عوامانه ار تفکر دکتر تو بستاش میدهی،اگر این بتپرستی(دکتر پرستی) نیست پس چیست؟
من گفتم خیلی ساده و عوامانه میتوان از تشیع سرخ به تروریسم رسید و تو برداشت کردی که میگویم نتیجه تشیع سرخ تروریسم است!
فکر نمیکنم کتابی از دکتر باشد که نخوانده باشم( حالا شاید از دید تو سرسری)
به جایش هم اگر بخواهی میتوانیم در مورد تکتکاشن بحث کنیم
میبینی که به قول تو ستیزهجو نیستم
اما حاضرم هر وقت خواستی از همان دیدگاه عوامانه در مورد کتابهای دکتر با تو بحث کنم تا ببینی با یک برداشت عوامانه به کجاها که نمیتوان رسید!
"حقیقت را میشود دید یا ندید، اما لمس کردنش چیز دیگریست که اگر لمس کردی نمیتوانی بگویی ندیدمش " فکر کنم این جمله را باید به این صورت اصلاح کنی:
"حقیقت را میشود دید یا ندید، اما لمس کردنش چیز دیگریست که اگر لمس کردی نمیتوانی بگویی نیست"
منظورت را از این جمله هم نفهمیدم:
"در مورد برداشت عوامانه و عوام هم باید بگویم عوام قادرند از نوشتههای هایدگر و توکویل و کانت و دکتر عباس آگاهی و دکتر
سروش هم دنیایی رو بسازند که اکنون..."
وقتی جایی جلوی کلمهای توی پرانتز علامت سوال میگذارم معنیاش این است که خودم قبولاش ندارم یا دستکم در مورداش تردید دارم.
دوگوله را نفهمبدم بعنی چی ولی از متن حدس زدم یه چیزی تو مایههای عقل باشه!
یه چیز دیگه سن بالاتر فقط به معنی پیراهن بیشتر پاره پوره کردن نیست، یه معنییه دیگهاش هم اینه که معده بیشتر کارکرده و آدم بیشتر گند زده به دنیا!
نمیدونم کجای نوشته من بیشتر باعث شده قلبت به تپش بیافته و ضرباناش بره بالا برا همین از اول نوشته خودت شروع میکنم، و سعی میکنم اینبار دقیقتر و واضحتر جوابات رو بدم و البته همون قدر هم امیدوارم که زیاد نرنجی!
خب:
من به هیچ کس نسبت بت ندادم، من فقط به بتپرستها اشاره کردم، حرفات منرو یا اون بابایی انداخت که با انگشتاش به ماه اشاره میکرد و مردم فقط انگشتاش رو نگاه میکردن!
اون چند جمله اول از پستام رو خوندی؟
همون که برداشتی نیمهآزاد بود از سارتر؟
من دقیقا منظورم همین بود،
خیلی از آدمها(از جمله خودم) آدمهایی رو به عنوان بت(در ظاهر الگو) انتخاب میکنند و بعد حرف حرف طرفاه نیاز هم به فکرکردن نیست،
مثلا : مگه ممکنه آدمی مثل سارتر اشتباه کنه اونوقت یه آدم یه لا قبای بیسواد بیاد ازش ایراد بگیره؟
بعد هم خیلی راحت برداشتهای شخصی خودشونرو از حرفهای طرف به عنوان یه قانون غیر قابل تغییر و انتقاد استفاده(سواستفاده؟) میکنن.
اینجا مشکل سارتر یا دکتر عزیز ما نیست، مشکل بتپرستهایی هستند که نه سارتر نه دکتر و نه خیلی از بتهای دیگه تحمل دیدناشون رو هم ندارن.
گفتم تا جایی که میدونم، کجای این حرف بوی قانون میده؟ گفتم من میشناسم، معنیاش این نیست که چون من نمیشناسم پس نیست.
در ضمن امیدوارم متوجه شده باشی که منظوزم تو ایران بود نه دنیا!
ولی تو حتی یکی از اون 100 نفری که میگی رو نام نبردی که در مورداش حرف بزنیم.
فکر میکنم برداشت تو از کلمه روشنفکر با من متفاوت باشه برای همین اصلا معنی "روشنفکر کجایی؟روشنفکر نان و قند و آب و نفت و شکم و ماتحت شکم و غیره یا روشنفکر روشنبین اجتماعی و سیاسی و ایدئولوژیکی!" رو نفهمیدم.
-من نگفتم همه اونا جامعه خودشونرو نمیشناختن!
-قبول دارم من واژه فلسفه رو درست به کار نبردم بهتر بود مکتب یا چیز مشابه دیگری رو به کار میبردم ولی به نظرم واژه مکتب هم به همون اندازه نارسا و بودار اه.
نمیدونم چرا تمام حرفهای منرو بر ضد اون شخص عزیز گرفتی، اگه میخواهی میزان ارادت منرو نسبت به اون آدم بدونی میتونی از دوست مشترکامون در موردشاش بپرسی!
در مورد اون معلم عزیز در ادامه بازهم حرف میزنیم،
...
وقتی اون بخش نوشتهات رو که در مورد مقایشه سارتر و گوته و شکسپیر و ونگوگ عزیز رو خوندم خیلی تعجب کردم، البته این تعجب کمتر از مقایسهاشون با کاسترو و دوبوار نبود!
فکر کنم باید چند تا نکته رو توضیح بدم(مثل شهادتین!)
- من یک شکسپیر، یک ونگوگ، یک بتهوون و ... به صدها کاسترو ترجیح میدم
- من اعتقاد دارم در بسیاری از موارد شکسپیر موفقتر از سارتر است.
- من اعتقاد دارم بدون شکسپیر و بتهوون و باخ و... نمیشه با سارتر رسید.2-
- من به هیچ وجه و با هیچ شرایطی "با هدف وسیله را توجیه میکند" کنار نمیآیم.
من بیشتر از اونی که فکر کنم مارکسیست شدهای به این فکر افتادم که ماکیاوالیست شدهای اینقدر که دفاعات از مارکس به نظرم عجیب آمد!
یه بار برای من روشن کن:
تو موافقی که برای یک هدف و غایت مقدس و متعالی از ابزارهایی نامشروع (نه لزوما از دیدگاه دینی)استفاده بشه؟
مثلا موافقی که برای به هیجانآوردن تودهها(چقدر از این واژه متنفرم!) و پلی انقلابی ساختن مثلا دستههای کفنپوش راه بیاندازیم( اجیر کنیم)؟
یا مثلا قیمتها را به صورت کاذب بالا ببریم تا تودهها از زور گرسنهگی اعتراض کنند( به حرکت در بیایند)؟
یا مثلا قرآنها را بر سر نیزه کنیم؟
(یک نکته در بیربط میدانستی بیشتر رهبران کمونیست در ایران نماز میخواندند؟)
در مورد سهرودی و حافظ وبقیه هنوز هم فکر میکنم و توضیح تو مشکلام را حل نکرد!
خودت هم میدونی چقد با این کلمه -نگذاشتند- مشکل دارم!
اما فکر میکنم تو باز هم حرف من رو اشتباه فهمیدهای!
منظور من این بود که بجز چند استثنا رسیدن به کانت و سارتر و بقیه چند نسل ادم لازم است، لازم است این ادمها بیایند حرفهای یکدیگر را بخوانند و اندیشههای یکدیگر را نقد کنند،
من گفتم با جامعهای مثل جامعه ما با این مقدار میزان مطالعه چطور میشود به آنجا رسید؟
مثال صادق چوبک را هم برای این زدم که فکر میکنم(من فکر میکنم معنیاش این نیست که حقیقت این است) انتری که لوطیاش مرده بود از خیلی کتابهایی که توسط روشنفکر(؟)های ما نوشته شده روشنگرتر است.
منظورم این است که اگه مردم همانقدر که در میتینگهای حزب توده شرکت میکردند و شعارها(روی شعارها تاکید میکنم)
را بلغور میکردند، کتاب میخواندند،مشکل کمتری داشتیم.
فکر میکنی عزادارت بیل(غلامحسین ساعدی) کم حرف داشت؟
اصلا هم از این حرف منظورم بت ساختن نبود میگویم کتاب خواندن نه کتاب پرستیدن،
نامها را هم فقط برای اشاره به کار بردم نه برای مقایسه یا پرستش!
خب میرسیم به بحث شیرین کتابهای دکتر که تو فکر میکنی من نخواندهام!
اولا تا جایی که من یادم هست نام ان کتاب این بود: تشیع علوی،تشیع صفوی یا تشیع سرخ،تشیع سیاه و مقایسهای بود بین این دو تفکر.
دوما از آن دوست مشترکامان در مورد تایپ کتابهای دکتر هم بپرس و البته پروژه OCR امان!
من گفتم برداشت عوامانه ار تفکر دکتر تو بستاش میدهی،اگر این بتپرستی(دکتر پرستی) نیست پس چیست؟
من گفتم خیلی ساده و عوامانه میتوان از تشیع سرخ به تروریسم رسید و تو برداشت کردی که میگویم نتیجه تشیع سرخ تروریسم است!
فکر نمیکنم کتابی از دکتر باشد که نخوانده باشم( حالا شاید از دید تو سرسری)
به جایش هم اگر بخواهی میتوانیم در مورد تکتکاشن بحث کنیم
میبینی که به قول تو ستیزهجو نیستم
اما حاضرم هر وقت خواستی از همان دیدگاه عوامانه در مورد کتابهای دکتر با تو بحث کنم تا ببینی با یک برداشت عوامانه به کجاها که نمیتوان رسید!
"حقیقت را میشود دید یا ندید، اما لمس کردنش چیز دیگریست که اگر لمس کردی نمیتوانی بگویی ندیدمش " فکر کنم این جمله را باید به این صورت اصلاح کنی:
"حقیقت را میشود دید یا ندید، اما لمس کردنش چیز دیگریست که اگر لمس کردی نمیتوانی بگویی نیست"
منظورت را از این جمله هم نفهمیدم:
"در مورد برداشت عوامانه و عوام هم باید بگویم عوام قادرند از نوشتههای هایدگر و توکویل و کانت و دکتر عباس آگاهی و دکتر
سروش هم دنیایی رو بسازند که اکنون..."
اشتراک در:
نظرات پیام
(
Atom
)
جستجوی این وبلاگ
برچسبها
جاهايي که سر ميزنم
کتابخانهها
- کتاب فارسی
- ایرانیان آمریکای شمالی
- کتابخانه رضا قاسمی-دوات
- کتابخانه داتیس
- قفسه
- کتابخانه آشیان
- پارس تک
- کتابخانه مارکسیستها
- امیرحسین خنجی
- کتابخانه خوابگرد
- کتبخانه اهل سنت
- کتابخانه پارس
- آوای آزاد
- نیلوفرانه
- کتابخانه بهاییان
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه ادم و حوا
- جستجو در کتابهای فارسی
- کتابخانه نهضت ملی ایران
- تبرستان
- کتابخانه ایران باستان
اخبار زرتشتیان
CopyLeft! هرگونه کپی برداری مجازاست، اما خوشحال میشوم اگر به خودم هم خبر بدهید. با پشتیبانی Blogger.
آرشیو وبلاگ
-
2009
(53)
- دسامبر (4)
- نوامبر (3)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (4)
- اوت (6)
- ژوئیهٔ (10)
- ژوئن (4)
- مهٔ (3)
- آوریل (3)
- فوریهٔ (7)
- ژانویهٔ (7)
-
2008
(77)
- دسامبر (4)
- نوامبر (4)
- اکتبر (3)
- سپتامبر (4)
- اوت (15)
- ژوئیهٔ (11)
- ژوئن (7)
- مهٔ (2)
- آوریل (7)
- مارس (11)
- فوریهٔ (2)
- ژانویهٔ (7)
-
2007
(60)
- دسامبر (7)
- نوامبر (1)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (3)
- اوت (2)
- ژوئیهٔ (8)
- ژوئن (10)
- مهٔ (5)
- آوریل (2)
- مارس (8)
- فوریهٔ (3)
- ژانویهٔ (9)
-
2006
(130)
- دسامبر (8)
- نوامبر (6)
- اکتبر (6)
- سپتامبر (6)
- اوت (8)
- ژوئیهٔ (15)
- ژوئن (15)
- مهٔ (21)
- آوریل (15)
- مارس (8)
- فوریهٔ (6)
- ژانویهٔ (16)
بیشتر خواندهشدهها
-
در پسلرزهای اولیهی «اسناد پاناما»، وقتی مشخص شد در برخی از این اسناد، نام «محمود احمدینژاد» ذکر شده، گروهی که به اصلاحطلبان معروف شده...
-
در دنیای اینترنت هک کردن معنای خاصی دارد، هک کردن یعنی استفاده از نقطهضعفهای سیستمی برای نفوذ در آن و اینکه ادعا میشود دامین پرشینبلاگ...
-
1- نفرین ملا: اما ناقلان شکرشکن و راویان اخبار چنین حکایت کنند که در روزگارقدیم مطربی بود بس مشهور، بزم بزمیان را با ساز و آواز خود گرم میک...
-
بعد از مدتها یک خنده اساسی فرمودیم! نمیدانم ایمیل ' آقا پرفسور ابراهیم میرزایی بنیاد پیدایش علم حق و عدالت از زمین تا آسمانهای بیکران &...
-
از طلا بودن پشیمان گشته ایم / لطف فرموده ما را مس کنید! اصلا فکر نمی کردم یه Comment ساده -که به طنز هم نوشته شده- بتونه باعث دلخوری کسی بش...
-
یادت هست، چند سال پیش بود؟ شاید بیشتر از ۱۵ سال؟ خیلی ساده، وسط سرمای زمستان،اخرین بطری ودکا را ورداشتی و بدون لباس مناسب و تجهیزات زمستانی...
-
وقتی بنفشه را با گل سرخ برانداز می کنند ممکن است این نظر به میان بیاید که چرا بنفشه اینقدر کبود است؟ بخشی از یک نامه از نیمای یوش به احمد شا...
-
نوشي كجاست؟ من كه خيلي دلم براش تنگ شده قرار بود فقط 2 هفته نباشه ولي الان نزديك 1 ماه كه نيست
-
ميخواهم از شما که از ما هزار بار بگوييد بگويند با قاري بزرگ، ميکاريم عشق بزرگ را، تا گل دهد به دامن بيزاري بزرگ... لینک
-
در تقسیمبندی ذهنی من٬آدمها انواع مختلفی دارند که یک نوع آنرا من ترانسپرنت نامیدهام٬آدمهای ترانسورنت آدمهایی هستند که حضورشان را حس نمیکن...
© ما اينيم 2013 . Powered by Bootstrap , Blogger templates and RWD Testing Tool
۲ نظر :
قبل از هر چیز باید بگویم که نمیدانم چرا اینهمه نگران طولانی بودن نوشتهها هستی و از ارسال کامنت من به پست اصلی سر باز زدی کما اینکه پست اخیرت چندان هم کوتاهتر از کامنت من نبود! اما به عرضت برسانم که اگر نگران این هستی که دیگران مطالب را به دلیل طولانی بودنشان نخوانند؛ بگذار بهت بگم که مخاطب نوشتهی قبلی من 90 درصد تو، 9 درصد علی همپای بحثمان و 1 درصد دیگران بودند، مطلبی که هم اکنون نیز قصد نوشتن اون را دارم بر همین قیاس است اما چون تو 1 درصد را به 99 درصد ترجیح میدهی تا حد امکان و حتی فراتر از حد امکان که اینگونه دیگر حدی باقی نمیماند خلاصهاش میکنم و از توضیحات اضافهی مفید صرف نظر میکنم، اگرچه نوشتن تنها در مورد خطوط به رنگ سبز صلحطلبانهات به قدر کافی بسیط و گسترده خواهد بود، چه برسد به کل مطلب... نگران دیگران هم نباش، کسی که مشتاق باشد ای التزام رو به خود میده که پیگیر باشه و از بلندی اون نرنجه، علی ایهاالحال از بالا به پایین متن نگارش شدهات رو مورد پالایش قرار میدم بدون هیچ حب یا بغضی، فقط نکاتی که اشارهای به آنها نمیکنم به معنای پذیرفتن یا علامت رضا و بالعکس اون نیست، به دلیل جلوگیری از طولانی شدن مطلب از دادن توضیح دربارشون صرف نظر کردم و موکول کردم به فرصتی دیگر.
مقصود از "دوگوله را به حرکت درآوردن" که به حسب مزاح و شوخطبعی موجود در هردومان بیان کردم همان به حرکت در آوردن و بالقوه کردن اندیشه و فکر و تعقل کردن در امور است.
با تو موافقم که سن بالاتر فقط پاره کردن پیرهن و غیره نیست اما تعبیر تو خیلی خطاکارانهتر و خطرناک تر به جان آدم است! تو آدم و بشریت رو تنها یک دستگاه و کارخانهی کثافتسازی فرض کردی و قوهی ادراک و عقل رو ازش سلب نمودی که این درست نیست، مضحکانهتر هم که به قضیه نگاه کنیم تو ارزش کود انسانی را تا حد گند زدن به دنیا پایین آوردی و کارکرد معده با آنهمه پیچیدگی و حرف و حدیث نهفته در دلش را زیر سوال بردی حتی به آن آنزیم فعال بیچارهی مستخدم کالبد آدم هم رحم نکردهای!
خوشحالم که سعی خودت رو کردی تا جوابم را دقیقتر و موشکافنهتر بدهی اما نکته اینجاست که من سوالی مطرح نکرده بودم که خواهان پاسخ از جانب تو باشم و البته خوشحالم که امیدت را پایدار و دست یافتنی میکنم چون اصلا از مطالبت نرنجیدم و خوشحال نیز شدم زیرا در بسیاری از امور تو رو موافق حال خود دیدم.
خوب است فاعل و مفعول را در این جملهات مشخص کنی:
پ.ن:نامهای ییشتری در این نوشته بود که حذف کردم، همینطور مثالهای بیشتری
دلیلاش هم خیلی ساده است، اگر این نمونهها نتواند منظور من را برساند آنها هم نمیتوانند، خب پس چه دلیلی میماند برای عنوان کردناشان وقتی برای بعضیها بت هستند؟
آیا "بعضیها" فاعل تواند یا "نمونهها"یی که از عنوان نامشان امتناع ورزیدی؟
(با فرض اینکه اگر تو اینطور (امیدوارم با بیان فرضیهها در فلسفه آشنا باشی)):
از اینکه کسی را به عنوان الگو انتخاب نمودی و حرف حرف او شده یا بهتر بگم حرف او حرفت شده، برات صمیمانه متاسفم چراکه حتی مفهوم الگو و پترن رو درک نکردی به جای الگو چیز دیگری را پذیرفتهای.
در کل من هم با بت کردن و بت جلوه دادن افراد مخالفم، یکی از تفاوتهای واضح و بارز روشنفکر با دانشمند نقاد بودن روشنفکره، روشنفکر نقد میکنه، از نظر من دکتر شریعتی، ژان پل سارتر، کانت یا هر کس دیگر نیز باید نقد بشن و تحلیل بشن زوایا و اشتباهات کارشون بررسی بشه، نمیدونم چرا فکر کردی من به کسی تعصب خاصی دارم در حالی که من به عنوان یک موجود زنده و یک انسان مخالف شدید و سرسخت داگماتیسم و جزمیتم.
با مثالی که زدی کاملا موافقم با وجود اینکه ارتباطی بین اون و موضوع بحث پیدا نکردم. یک نظر شخصی هم در مورد لغات بهکار رفته در بیان و نوشتهات بدم با توجه به اینکه معتقدم آدمها هر حرفی رو بیدلیل نمیزنن و بر حسب کلامشون مورد قضاوت قرار میگیرن، پس بیشتر باید در کلامشون دقت و تامل کنن این رو میگم وگرنه منظور خاصی ندارم، همیشه با این عبارت یه لا قبای بیسواد یا بیسواد یهلاقبا مشکل داشتم و برطرف شدنی هم نیست که نیست. چرا یهلا قبای بدبخت بیسواد است و چند لاقبای خوشبخت باسواد، مگر حکیم عمربن خیام چند لا قبا داشت؟به چه چیز این دنیا دل بسته بود؟چقدر متمکن بود؟ چه بسا چندلاقبایانی که بیسوادند و چه بسیار یهلا قبایان باسواد و خوشبخت... من که سعی میکنم هیچگاه نه یهلاقبایی رو بیسواد بخوانم نه چندلاقبایی رو باسواد...
باز هم در این جملهات از چند اندیشمند خواه بزرگ و خواه کوچک که من در حد مقیاس گذاری اونها نیستم از بت یاد کردی و به اونها و امثال اونها کلمهی بت را اطلاق نمودی در حالی که میگویی به هیچکس نسبت بت نمیدهی! هیهات، بهتر است این بحث بتها را فعلا پایان بدیم تا اینگونه مشکلات فنی و داخلی حل شوند:
"اینجا مشکل سارتر یا دکتر عزیز ما نیست، مشکل بتپرستهایی هستند که نه سارتر نه دکتر و نه خیلی از بتهای دیگه تحمل دیدناشون رو هم ندارن."
از میزان ارادتت نسبت به این معلم بزرگ باخبرم ولی ارادت دلیل نمیشود، میبینی که من به تو ارادت دارم ولی به این شکل نقدت هم میکنم و تو هم همین حق رو داری نسبت به دکتر که اون رو نقد کنی، ولی به شکلی درست و اصولی و نه با ستیزهجویی و دخالت دادن امور فعلی و ایدئولوژیهای کنونی و نسبت دادن اونها و تشکیل شدن حزب ها به او. خودش، وجودش و افکار و اندیشهاش را نقد کن، چه بسا خواهی توانست نقد مثبت هم بکنی. مثل کسی که تی ان تی را کشف کرد یا دینامیت را ساخت و اگر میدانست در آینده چه استفادهای از آن میشود هرگز آن را نمیساخت یا حتی فکر نمیکرد عوام و خواص چه جنایتها و چه بلاهتها با این وسیله انجام دهند، با این دید به شناخت دکتر و نقد او برو، ارادتت و فعالیتت در حفظ و اشاعهی آثار و OCR نمودن نوشتههایش جای خود و دارای ارزش خود.
در مورد شهادتینت :
1- موافقم، هرکس نظر، سلیقه و ... خاص خودش را دارد.
2- با اعتقادت موافقم ولی توجه کن که این رابطهای دیالکتیک و دوسویه است.
3- هیچ ربطی ندارد؛ سارتر در دوران و عصر خود زیسته و باخ و شیکسپیر در دوران خود و هر کدام به نحوی موثر و موفق در عرصهی خود ودر خیلی موارد ناکام عصر خود بودن.
4- از نظر من هم این اعتقاد انسانی تره
مطالبی در ارسال قبلیم ارائه کردم که تو اصلا دربارهی مارکسیست شدن و نشدن من فکر نکنی! چه برسد به اینکه من رو پیرو مکتبی بخونی که مربوط به سیاستمدارای قرن 14 یا 15 ایتالیاست (فکر میکنم) درحالی که من سیاستمدار نیستم که بخوام با روشها و اخلاق اونها به قدرت برسم، ماکیاوالیسم مکتب مردود پیش پا افتادهای بیش نیست. من قصد رسیدن به قدرتی رو ندارم که بخوام ماکیاوالیست باشم و از ماکیاوالیسم به فدرت برسم!!! این حرفت خیلی عجیب بود.
"تو موافقی که برای یک هدف و غایت مقدس و متعالی از ابزارهایی نامشروع (نه لزوما از دیدگاه دینی)استفاده بشه؟"
به هیچ وجه؛ در شهادتین چهارمات نظرم را دادم. من معتقدم که برای به هیجانآوردن تودههای تنفر بر انگیز باید روشنگری کرد.
در مورد نامگذاری کتاب دکتر هم بگویم که من تشیع علوی، تشیع صفوی و تشیع سرخ را شنیدم و تشیع سیاه تا به حال به گوشم نخورده بود و با پیگیریای که امروز کردم باز هم در جایی مشاهده نکردم. به هر حال میدونی که اسم گذاری زیاد شده چون این اثر اسم نداره.
در مورد جملهام بگویم که اون جمله متعلق به منه و کاربردش به همان شکلیه که به کاربردم و تو نباید به زعم خودت اون رو تحریف کنی و به انحراف بکشانی، منظور از دیدن اینجا صحه گذاشتن بر وجود و ماهیت است نه تماشا به قوهی بینایی.
در مورد آن جمله هم منظورم این بود که از نوشتههای توکویل و کانت و دکتر سروش و ... هم به همان سادگی و عوامانه میتوان به تروریسم، آنارشیسم یا ایسم دیگری رسید و فقط این موضوع تشیع سرخ رو شامل نمیشود.
حرف زیاد بود که متاسفانه مجال نبود، ببخش اگر در جایی مدام انگشت صحه بر اشتباه لپی و غیر لپیت گذاشتم، الان حدودا نزدیک صبحه و تا قبل از نوشتن این مطالب کار سنگینی داشتم که به اندازه کافی مغزم رو زدود، ممکن است جایی ناخواسته موجبات رنجیدنت رو فراهم کرده باشم، ببخش و بگذار به حساب خستگی و بی خوابی...
صابر جان:
چند روزی وقت می دهی برای جواب؟
برای جواب دادن به مقداری دوباره خوانی و البته جدید حوانی نیاز دارم تا بتوانم با مرجع و کامل جواب بدهم...
ارسال یک نظر