یادداشتهای یک کچل از خودراضی
جمعه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۶
ممد نبودی ببینی
ممد نبودی ببینی که سیبزمینیپوستکن های آشپزخانههای صحرایی به نام تو و به نام دفاع از ارزشهای تو چه بلایی بر سر فرزندان این آبوخاک میآورند!
نبودی ببینی که چگونه همرزمانات را به گوشه خانهها و آسایشگاهها تبعید کردهاند تا فجایع را نبینند.
نبودی ببینی که به نام تو وبه یاد تو چگونه فاشیسم را به عنوان ارزشهای تو به خورد مردم میدهند.
نبودی ببینی که تو و یارانت و رشادتهایتان را چگونه به نفع خودشان مصادره میکنند.
و امروز ممدی که آنها میگویند ممدی است که نه برای آب و خاک وطنش و نه برای مردمش،بلکه فقط و فقط به خاطر پاداش آخروی و چند حوری و غلمان جنگیده است،
برای این جنگیده که بعد از این در خیابان همه چادر سیاه بپوشند.
و تو ممد عزیز اینگونه تبدیل شدی به یک فاشیست،به یک بیمار روانی با کلی عقده و کمبود
و خوش بحالت ، نبودی که ببینی!
نبودی ببینی که چگونه همرزمانات را به گوشه خانهها و آسایشگاهها تبعید کردهاند تا فجایع را نبینند.
نبودی ببینی که به نام تو وبه یاد تو چگونه فاشیسم را به عنوان ارزشهای تو به خورد مردم میدهند.
نبودی ببینی که تو و یارانت و رشادتهایتان را چگونه به نفع خودشان مصادره میکنند.
و امروز ممدی که آنها میگویند ممدی است که نه برای آب و خاک وطنش و نه برای مردمش،بلکه فقط و فقط به خاطر پاداش آخروی و چند حوری و غلمان جنگیده است،
برای این جنگیده که بعد از این در خیابان همه چادر سیاه بپوشند.
و تو ممد عزیز اینگونه تبدیل شدی به یک فاشیست،به یک بیمار روانی با کلی عقده و کمبود
و خوش بحالت ، نبودی که ببینی!
چهارشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۶
عذرخواهی رسمی
من در اینجا به صورت کاملا رسمی از تمام شما برادران (و خواهران!) زحمتکش و جان برکف انتظامی و بسیجی و تمام امت همیشه در صحنه به خاطر پست قبلی عذرخواهی میکنم.
باور کنید یادم رفته بود که هر کس وظیفهای دارد و باید به وظیفهاش عمل کند
اگر کسی به وظیفهاش عمل کرد که نباید او را بازخواست کنیم!
فراموش کرده بودم که وظیفه شماست که با فساد مبارزه کنید ٬فراموش کرده بودم که 'به فرموده' دارید که این عناصر خودفروخته را مجازات کنید.
فراموش کرده بودم که مافوق شما هم 'به فرموده' ای دارد و مافوق او هم
فراموش کرده بودم که مافوق مافوق مافوق ... شما 'به فرموده' است که آدمها گوسفندان شما هستند و شما باید با چوب یا باتوم یا قنداق تفنگ و یا هر چه بدستتان رسید آنها را آغول ببرید!
فکر میکنم در خواب دیده بودم که وقتی قرار بود شما چوپانمان شوید میگفتید اجباری در کار نیست٬-و حجاب اجباری نیست-
من دچار دوگانگی شدهام٬
نمیدانم کدام خواب است کدام بیداری٬
شنیدهاید که :
الان نمیدانم کدام خواب بوده کدام بیداری!
این که قرار بود-حجاب اجباری نباشد-خواب بوده یا چیزهایی که الان میبینم٬
حتما یک کدام خواب بوده وگرنه نمیشود که مافوق مافوق مافوق ... شما کسانی را برای چوپانی رمه انتخاب کند که زیر قولشان میزنند!
خودتان میگویید که مافوق مافوق مافوق ... شما از دروغگویی و بدقولی بدش میآید
شما را به خدا من را از این دوگانگی نجات دهید کدام خواب بوده؟ من گربهای هستم که خواب می بینید انسان است یا انسانی که از خواب بیدار شده؟
باور کنید یادم رفته بود که هر کس وظیفهای دارد و باید به وظیفهاش عمل کند
اگر کسی به وظیفهاش عمل کرد که نباید او را بازخواست کنیم!
فراموش کرده بودم که وظیفه شماست که با فساد مبارزه کنید ٬فراموش کرده بودم که 'به فرموده' دارید که این عناصر خودفروخته را مجازات کنید.
فراموش کرده بودم که مافوق شما هم 'به فرموده' ای دارد و مافوق او هم
فراموش کرده بودم که مافوق مافوق مافوق ... شما 'به فرموده' است که آدمها گوسفندان شما هستند و شما باید با چوب یا باتوم یا قنداق تفنگ و یا هر چه بدستتان رسید آنها را آغول ببرید!
فکر میکنم در خواب دیده بودم که وقتی قرار بود شما چوپانمان شوید میگفتید اجباری در کار نیست٬-و حجاب اجباری نیست-
من دچار دوگانگی شدهام٬
نمیدانم کدام خواب است کدام بیداری٬
شنیدهاید که :
مردی در بالکن خانهاش خوابیده بود و خواب میدید گربهایست که کنار خیابان خوابیده و دارد خواب میبیند آدم است..مدتی است دچار مشکلی مشابه مشکل آن مرد-گربه شدهام٬
وقتی بیدار شد دچار این شک شد که کدام است؟
گربهای که خواب میبیند انسان است یا واقعا انسانی است که از خواب بیدار شده؟
الان نمیدانم کدام خواب بوده کدام بیداری!
این که قرار بود-حجاب اجباری نباشد-خواب بوده یا چیزهایی که الان میبینم٬
حتما یک کدام خواب بوده وگرنه نمیشود که مافوق مافوق مافوق ... شما کسانی را برای چوپانی رمه انتخاب کند که زیر قولشان میزنند!
خودتان میگویید که مافوق مافوق مافوق ... شما از دروغگویی و بدقولی بدش میآید
شما را به خدا من را از این دوگانگی نجات دهید کدام خواب بوده؟ من گربهای هستم که خواب می بینید انسان است یا انسانی که از خواب بیدار شده؟
دوشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۶
و خدایی هم هست؟
ای صاحب فتوا ز تو پر کارتریم
با این همه مستی ز تو هشیار تریم
تو خون کسان خوری و ما خون رزان
انصاف بـده کـدام خونخوار تریم؟
مطلب قبلی را که مینوشتم ،فکر نمی کردم نمونه اش را فردایش میبینم ،
یاد هفته پیش افتادم که در ایستگاه مترو آریاشهر - جلوی دستگاه ATM نمیدانم کدام بانک - یکی از همین اعضای تیم عملیات نسوان به خانم محترمی که همراه دختر 12-13 سالهاش بودند توهین میکرد و میگفت اگر تو خودت خراب نباشی اجازه نمیدهی دخترت این لباس را بپوشد! و دخترک فقط مانتوی کوتاهی پوشیده بود...
اما این عکس بیشتر مرا به یاد روزی انداخت که در خیابان ولیعصر تهران یکی از اجداد این دایناسورها جلوی چشمان وحشتزده یک پسر بچه ،بر صورت دختر جوانی به تیغ کشیدند.
بسیاری از طبیعتشناسان معتقدند حتی گرگها -برخلاف چیزی که مردم فکر میکنند-همنوعان خود را نمیخورند.
اما ...
یکشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۶
خیام
ای صاحب فتوا ز تو پر کارتریم
با این همه مستی ز تو هشیار تریم
تو خون کسان خوری و ما خون رزان
انصاف بـده کـدام خونخوار تریم؟
هر قدر هم دوست دارند بگویند که این شعرها از خیام ریاضی دان و منجم نیست
اما آن خیامی که این شعر ها را سروده دوست تر دارم تا کاشف آن مثلث مشهور
گــر مــن ز می مغانه مـستم هستم
گر کافر و گبر و بت پرستم هستم
هر طایفه ای بمن گــمـانی دارد
من زان خودم چنان که هستم هستم
با این همه مستی ز تو هشیار تریم
تو خون کسان خوری و ما خون رزان
انصاف بـده کـدام خونخوار تریم؟
هر قدر هم دوست دارند بگویند که این شعرها از خیام ریاضی دان و منجم نیست
اما آن خیامی که این شعر ها را سروده دوست تر دارم تا کاشف آن مثلث مشهور
گــر مــن ز می مغانه مـستم هستم
گر کافر و گبر و بت پرستم هستم
هر طایفه ای بمن گــمـانی دارد
من زان خودم چنان که هستم هستم
چهارشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۶
سه آرزو
کوچک که بودیم،میگفتند:اگر آرزویت را بگویی برآورده نمیشود،برای همین آرزوهایمان را در تاریکترین و دور از دسترسترین نقطه دلمان پنهان میکردیم تا شیطان ندزدشان!
آنقدر دور که بیشتر وقتها خودمان هم فراموش میکردیم که آرزویمان را کجا گذاشتهایم و اصلا آرزویمان چه بود؟
بعدتر ،آرزوهای دم دست نمیشد داشت،باید آرزوی بزرگ میداشتیم،به قول بزرگترها:"هم سن و سال های شما در جبهه با بعثی های کافر میجنگند، با نارنجک خودشان را به زیر تانک میاندازند،آنوقت شما دوچرخه میخواهید؟"
Arms and the Boy(Wilfred Owen)
Let the boy try along this bayonet-blade
How cold steel is, and keen with hunger of blood;
Blue with all malice, like a madman's flash;
And thinly drawn with famishing for flesh.
Lend him to stroke these blind, blunt bullet-leads,
Which long to nuzzle in the hearts of lads,
Or give him cartridges whose fine zinc teeth,
Are sharp with sharpness of grief and death.
For his teeth seem for laughing round an apple.
There lurk no claws behind his fingers supple;
And God will grow no talons at his heels,
Nor antlers through the thickness of his curls
در آن موقعیت بزرگترین آرزویی که میشد داشت،شهید شدن در جنگ علیه دشمن بعثی بود یا اینکه باید آرزو میکردیم منافقین کوردل(!) از همت انقلابی ما بترسند و ما را ترور کنند.
اما نمیدانم چرا هیچ کس ما را به جنگ نمیبرد و منافقین کوردل هم نمیتوانستند ما راببینید،
اینطوری بود که آرزوهای ما کم کم تبدیل شد به حسرت و ای کاش...
و بعدتر حتی فراموش کردیم که میشود آرزو هم داشت ....
-----------------------------------
پ.ن : این مطلب پاسخی است به دعوت غیر مستقیم جناب پاسپارتو
آنقدر دور که بیشتر وقتها خودمان هم فراموش میکردیم که آرزویمان را کجا گذاشتهایم و اصلا آرزویمان چه بود؟
بعدتر ،آرزوهای دم دست نمیشد داشت،باید آرزوی بزرگ میداشتیم،به قول بزرگترها:"هم سن و سال های شما در جبهه با بعثی های کافر میجنگند، با نارنجک خودشان را به زیر تانک میاندازند،آنوقت شما دوچرخه میخواهید؟"
Arms and the Boy(Wilfred Owen)
Let the boy try along this bayonet-blade
How cold steel is, and keen with hunger of blood;
Blue with all malice, like a madman's flash;
And thinly drawn with famishing for flesh.
Lend him to stroke these blind, blunt bullet-leads,
Which long to nuzzle in the hearts of lads,
Or give him cartridges whose fine zinc teeth,
Are sharp with sharpness of grief and death.
For his teeth seem for laughing round an apple.
There lurk no claws behind his fingers supple;
And God will grow no talons at his heels,
Nor antlers through the thickness of his curls
در آن موقعیت بزرگترین آرزویی که میشد داشت،شهید شدن در جنگ علیه دشمن بعثی بود یا اینکه باید آرزو میکردیم منافقین کوردل(!) از همت انقلابی ما بترسند و ما را ترور کنند.
اما نمیدانم چرا هیچ کس ما را به جنگ نمیبرد و منافقین کوردل هم نمیتوانستند ما راببینید،
اینطوری بود که آرزوهای ما کم کم تبدیل شد به حسرت و ای کاش...
و بعدتر حتی فراموش کردیم که میشود آرزو هم داشت ....
-----------------------------------
پ.ن : این مطلب پاسخی است به دعوت غیر مستقیم جناب پاسپارتو
اشتراک در:
پستها
(
Atom
)
جستجوی این وبلاگ
برچسبها
جاهايي که سر ميزنم
کتابخانهها
- کتاب فارسی
- ایرانیان آمریکای شمالی
- کتابخانه رضا قاسمی-دوات
- کتابخانه داتیس
- قفسه
- کتابخانه آشیان
- پارس تک
- کتابخانه مارکسیستها
- امیرحسین خنجی
- کتابخانه خوابگرد
- کتبخانه اهل سنت
- کتابخانه پارس
- آوای آزاد
- نیلوفرانه
- کتابخانه بهاییان
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه ادم و حوا
- جستجو در کتابهای فارسی
- کتابخانه نهضت ملی ایران
- تبرستان
- کتابخانه ایران باستان
اخبار زرتشتیان
CopyLeft! هرگونه کپی برداری مجازاست، اما خوشحال میشوم اگر به خودم هم خبر بدهید. با پشتیبانی Blogger.
آرشیو وبلاگ
-
2009
(53)
- دسامبر (4)
- نوامبر (3)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (4)
- اوت (6)
- ژوئیهٔ (10)
- ژوئن (4)
- مهٔ (3)
- آوریل (3)
- فوریهٔ (7)
- ژانویهٔ (7)
-
2008
(77)
- دسامبر (4)
- نوامبر (4)
- اکتبر (3)
- سپتامبر (4)
- اوت (15)
- ژوئیهٔ (11)
- ژوئن (7)
- مهٔ (2)
- آوریل (7)
- مارس (11)
- فوریهٔ (2)
- ژانویهٔ (7)
-
2007
(60)
- دسامبر (7)
- نوامبر (1)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (3)
- اوت (2)
- ژوئیهٔ (8)
- ژوئن (10)
- آوریل (2)
- مارس (8)
- فوریهٔ (3)
- ژانویهٔ (9)
-
2006
(130)
- دسامبر (8)
- نوامبر (6)
- اکتبر (6)
- سپتامبر (6)
- اوت (8)
- ژوئیهٔ (15)
- ژوئن (15)
- مهٔ (21)
- آوریل (15)
- مارس (8)
- فوریهٔ (6)
- ژانویهٔ (16)
بیشتر خواندهشدهها
-
در پسلرزهای اولیهی «اسناد پاناما»، وقتی مشخص شد در برخی از این اسناد، نام «محمود احمدینژاد» ذکر شده، گروهی که به اصلاحطلبان معروف شده...
-
یادت هست، چند سال پیش بود؟ شاید بیشتر از ۱۵ سال؟ خیلی ساده، وسط سرمای زمستان،اخرین بطری ودکا را ورداشتی و بدون لباس مناسب و تجهیزات زمستانی...
-
يه نكته خوب انتخابات تو ايران اينه كه رقيبا ﭘﺘﻪ همو مي ريزن رو آب! البته اين وسط آدماي بدبختي مثل عليرضا امير قاسمي هم بى جوري سه مي شن!( شا...
-
Yesterday when I was young The taste of life was sweet as rain upon my tongue I teased at life as if it were a foolish game The way the even...
-
لطفا اصرار نکن که رای بدهم، اگر بر فرض محال رای هم بدهم، به کسانی رای نمیدهم که نامشان با #فلاحیان و #ریشهری در یک لیست باشد.
-
هر روز مینشست توی بالکن بی نردهی روبرو، روی صندلی پلاستیکی کوتاه قرمزاش با همان شلوارک راهراه سفید و آبی اول سیگاری روشن میکرد بعد ...
-
در دنیای اینترنت هک کردن معنای خاصی دارد، هک کردن یعنی استفاده از نقطهضعفهای سیستمی برای نفوذ در آن و اینکه ادعا میشود دامین پرشینبلاگ...
-
خواب دبدم "ادوارد" ام، با دستهایی شبیه قیچی توی قطاری اتوبوسی بودم، پر از آدمهایی که بعضیها را میشناختم و خیلیها را نه... ا...
-
«اگر دیگر پای رفتنمان نیست، باری، قلعهبانان این حجّت با ما تمام کردهاند که اگر میخواهید در این دیار اقامت گزینید میباید با ابلیس قرار...
-
بعد از مدتها یک خنده اساسی فرمودیم! نمیدانم ایمیل ' آقا پرفسور ابراهیم میرزایی بنیاد پیدایش علم حق و عدالت از زمین تا آسمانهای بیکران &...
© ما اينيم 2013 . Powered by Bootstrap , Blogger templates and RWD Testing Tool