یادداشتهای یک کچل از خودراضی
جمعه، مهر ۲۶، ۱۳۸۷
باز هم ارکستر مجلسی جوانان
وقتی حالت خراب است و حس خوبی نداری،
وقتی دو هفته تمام مجبور بو ده ای، لبخند بزنی و سعی کنی که اوضاع را جمع کنی در حالی که دلت داشته می ترکیده،
وقتی زمین و زمان و البته خدا(؟) دست به دست هم دادهاند تا همه چیزبدتر شود(یا بدتر به نظر بیاید)
...
...
...
در این میان دیدن تلاش بچههای ارکستر مجلسی جوانان برای بهترین بودن چه حسی به تو میدهد؟
من هیچ وقت معتاد موسیقی کلاسیک نبودهام وشناخت چندانی هم از موسیقی کلاسیک ندارم ولی احساس آرامشی که بعد از شنیدن موسیقی کلاسیک دارم را نمیتوانم با هیچ چیز عوض کنم.
باز هم تشکر از همه بچههای ارکستر مجلسی جوانان بخصوص فرهاد عزیز که آرامشی که در حال حاضر دارم- بعد از دو هفته کابوس- مدیون اجرای زیبا و دلنشین آنهاست.
وقتی دو هفته تمام مجبور بو ده ای، لبخند بزنی و سعی کنی که اوضاع را جمع کنی در حالی که دلت داشته می ترکیده،
وقتی زمین و زمان و البته خدا(؟) دست به دست هم دادهاند تا همه چیزبدتر شود(یا بدتر به نظر بیاید)
...
...
...
در این میان دیدن تلاش بچههای ارکستر مجلسی جوانان برای بهترین بودن چه حسی به تو میدهد؟
من هیچ وقت معتاد موسیقی کلاسیک نبودهام وشناخت چندانی هم از موسیقی کلاسیک ندارم ولی احساس آرامشی که بعد از شنیدن موسیقی کلاسیک دارم را نمیتوانم با هیچ چیز عوض کنم.
باز هم تشکر از همه بچههای ارکستر مجلسی جوانان بخصوص فرهاد عزیز که آرامشی که در حال حاضر دارم- بعد از دو هفته کابوس- مدیون اجرای زیبا و دلنشین آنهاست.
پنجشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۷
گوش کن و بخند!
یک بار... گوش کن و بخند!... آن اولهای شروع کارم، یک بچه هشت ساله مریض من بود که نزله و تنگی نفس داشت و آخرش هم درقید... .
دیدنش خیلی سخت است و طاقت خرکی میخواهد. باور کن که حتا آدمهایی که عادت دارند هم برایشان سخت است...مادره تا آن وقت سه جهار تایی بچه سقط کرده بود و این یکی آخریش بود...بیچاره! یک چهل سالی هم از عمرش میرفت...زن بینوا خودش را میانداخت روی پاهای من رو خاک غلط میزد، زنجموره میکرد و میگفت:"دکتر جان! نگذارید بمیرد! چی بهتان بدهم که زندهاش کنید؟... تورا به خدا تو رو به مذهبات دکتر نگذار بمیرد!" و این زرنجهها و این حرفها و نالهها،تصورش را بکن،عجیب و وحشتناک بود! حس میکردم در گیوهام باز شده و هر چی داشتهام ول کردهام توی شلوارم... بچه طفلکی دارد خفه میشود، مادره دارد توی سرش میزند و شیهه میکشد، من هم دارم شلوارم را خیس میکنم. فکر کن چه حال و وضعی است!هر کاری بلد بودم کرده بودم؛برای بچه بینوا فقط قد یک سوراخ به قد ته سوزن باقی مانده بود که از همان نفس میکشید... آن وقت من کاری کردم که اصلا ممکن نیست بتوانم برایت تعریف کنم... میدانی چه کار کردم؟-رفتم بیرون!... زمستان بود . زمستانیخبندان. آسمان هم مثل آینه.دیگر خودت خوب میتوانی حدس بزنی که زمستان، شب، زیر یک چنان آسمانی، چه سوزی ممکن است بزند! سوزی میزد که در عرض یک ثانیه خون توی رگهای آدم یح میبست... آن وقت توی یک چنین هوایی رفتم بیرون تو حیاط زانو زدم و شروع کردم به دعا خواندن و دست به دامن خدا شدن، که لطفاش را شامل حال این بچه بدبخت و مادر بدبختترش بکند... گفتم:"خدایا به این فلک زده بینوا که دارد خفه میشود فقط یک ذره هوا عنایت بفرما! نه هیچ چیز عجیب و غریب، نه یک گنج، نه نمیدانم یک چیز.بلکه فقط و فقط یک ذره هوا!" با وجود این، خدای مهربان همان یک ذره هوایی را که میتوانست ریههای این بچه را پر کند و از مرگ نجاتاش دهد از او دریغ کرد، که کرد که کرد... وقتی به اتاق برگشتم بچه بیچاره از دست رفته بود...
از داستان خزه نوشته هربر لوپوریه
ترجمه احمد شاملو
ترجمه احمد شاملو
پنجشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۷
من آزاد هستم
مسیح علی نژاد کتاب جدیدش را -که البته قرار است خارج از ایران چاپ شود- برای پیشفروش گذاشته
خب به احترام آزادیای که رییسجمهور محترم درآمریکا فرمودند، ما فعلا باید به فریضه مقدس سماق مکیدن مشغول باشیم!
اما شما اهالی محترم ولایات خارجه، جای ما هم از اختناق موجود در کشورتان استفاده کنید و کتاب را بخوانید، که در کشور آزاد ما ...
مسیح عزیز کتاب را برای ما اهالی داخله هم پیشفروش کرده
و قرار است کتابها را همراه خودش به ایران بیاورد و برای پیشخریدکنندهها بفرستد
کاری که با توجه به وضعیت گمرک و تعداد کتابها میتواند برایش دردسر ساز باشد.
بد نیست ما هم در پیشخریداش سهیم شویم، هرچند احتمال رسیدن کتاب به دستمان بالا نیست ولی خب، شاید ما هم -دستکم توی دلمان- بتوانیم بگوییم: من آزاد هستم!
خب به احترام آزادیای که رییسجمهور محترم درآمریکا فرمودند، ما فعلا باید به فریضه مقدس سماق مکیدن مشغول باشیم!
اما شما اهالی محترم ولایات خارجه، جای ما هم از اختناق موجود در کشورتان استفاده کنید و کتاب را بخوانید، که در کشور آزاد ما ...
مسیح عزیز کتاب را برای ما اهالی داخله هم پیشفروش کرده
و قرار است کتابها را همراه خودش به ایران بیاورد و برای پیشخریدکنندهها بفرستد
کاری که با توجه به وضعیت گمرک و تعداد کتابها میتواند برایش دردسر ساز باشد.
بد نیست ما هم در پیشخریداش سهیم شویم، هرچند احتمال رسیدن کتاب به دستمان بالا نیست ولی خب، شاید ما هم -دستکم توی دلمان- بتوانیم بگوییم: من آزاد هستم!
اشتراک در:
پستها
(
Atom
)
جستجوی این وبلاگ
برچسبها
جاهايي که سر ميزنم
کتابخانهها
- کتاب فارسی
- ایرانیان آمریکای شمالی
- کتابخانه رضا قاسمی-دوات
- کتابخانه داتیس
- قفسه
- کتابخانه آشیان
- پارس تک
- کتابخانه مارکسیستها
- امیرحسین خنجی
- کتابخانه خوابگرد
- کتبخانه اهل سنت
- کتابخانه پارس
- آوای آزاد
- نیلوفرانه
- کتابخانه بهاییان
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه ادم و حوا
- جستجو در کتابهای فارسی
- کتابخانه نهضت ملی ایران
- تبرستان
- کتابخانه ایران باستان
اخبار زرتشتیان
CopyLeft! هرگونه کپی برداری مجازاست، اما خوشحال میشوم اگر به خودم هم خبر بدهید. با پشتیبانی Blogger.
آرشیو وبلاگ
-
2009
(53)
- دسامبر (4)
- نوامبر (3)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (4)
- اوت (6)
- ژوئیهٔ (10)
- ژوئن (4)
- مهٔ (3)
- آوریل (3)
- فوریهٔ (7)
- ژانویهٔ (7)
-
2008
(77)
- دسامبر (4)
- نوامبر (4)
- سپتامبر (4)
- اوت (15)
- ژوئیهٔ (11)
- ژوئن (7)
- مهٔ (2)
- آوریل (7)
- مارس (11)
- فوریهٔ (2)
- ژانویهٔ (7)
-
2007
(60)
- دسامبر (7)
- نوامبر (1)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (3)
- اوت (2)
- ژوئیهٔ (8)
- ژوئن (10)
- مهٔ (5)
- آوریل (2)
- مارس (8)
- فوریهٔ (3)
- ژانویهٔ (9)
-
2006
(130)
- دسامبر (8)
- نوامبر (6)
- اکتبر (6)
- سپتامبر (6)
- اوت (8)
- ژوئیهٔ (15)
- ژوئن (15)
- مهٔ (21)
- آوریل (15)
- مارس (8)
- فوریهٔ (6)
- ژانویهٔ (16)
بیشتر خواندهشدهها
-
لطفا اصرار نکن که رای بدهم، اگر بر فرض محال رای هم بدهم، به کسانی رای نمیدهم که نامشان با #فلاحیان و #ریشهری در یک لیست باشد.
-
یادت هست، چند سال پیش بود؟ شاید بیشتر از ۱۵ سال؟ خیلی ساده، وسط سرمای زمستان،اخرین بطری ودکا را ورداشتی و بدون لباس مناسب و تجهیزات زمستانی...
-
خواب دبدم "ادوارد" ام، با دستهایی شبیه قیچی توی قطاری اتوبوسی بودم، پر از آدمهایی که بعضیها را میشناختم و خیلیها را نه... ا...
-
يه نكته خوب انتخابات تو ايران اينه كه رقيبا ﭘﺘﻪ همو مي ريزن رو آب! البته اين وسط آدماي بدبختي مثل عليرضا امير قاسمي هم بى جوري سه مي شن!( شا...
-
هر روز مینشست توی بالکن بی نردهی روبرو، روی صندلی پلاستیکی کوتاه قرمزاش با همان شلوارک راهراه سفید و آبی اول سیگاری روشن میکرد بعد ...
-
تو کاملا آزادی که انتخاب کنی انتخاب اینکه توسط گرگها خورده شوی یا کفتارها ایکه بگویی رای نمیدهم نشانهی بیسوادی سیاسی توست تو میدانی ...
-
«اگر دیگر پای رفتنمان نیست، باری، قلعهبانان این حجّت با ما تمام کردهاند که اگر میخواهید در این دیار اقامت گزینید میباید با ابلیس قرار...
-
میگویند اگر قورباغهای را داخل آب جوش بیاندازی، بیرون میپرد ولی اگر آب را کمکم گرم کنی، قورباغه توی آب میپزد و متوجه نمیشود، این دقیق...
-
Yesterday when I was young The taste of life was sweet as rain upon my tongue I teased at life as if it were a foolish game The way the even...
-
یادم نیست کجا برای احساس خوشبختی 10 کار را ضروری دانسته بود، یکی از این کارها یاد گرفتن نواختن یک ساز بود-بقیه را چون (دستکم از دید من) مهم...
© ما اينيم 2013 . Powered by Bootstrap , Blogger templates and RWD Testing Tool