یادداشتهای یک کچل از خودراضی
دوشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۷
جنگ - یک نفرین یا قانونی ابدی؟
حس خوبی ندارم از اینهمه تنفر و خوی شیطانی اینها، + + + + + + + +
هیج غلطی هم از دستام برنمیآید...
حس موشی را دارم که از بهت دیدن مار خشکش زده،
میداند چه اتفاقی دارد میافتد ولی توانایی فرار ندارند.
تمام بدنم یخ زد وقتی دیدم کسی اینقدر راحت از 300هزار قبر حرف میزند و ککاش هم نمیگزد.
امیدوارم حسام غلط باشد ولی اگر درست باشد، روزهای آینده، روزهای خوبی نخواهند بود....
+ +
تیرگان
...تشتر، ستاره ی رایومند فرهمند را می ستاییم؛ که شتابان به سوی «فراخکرت» بتازدتو را میستاییم ای تشتر به پاکی آب،
چون آن تیر ِدر هوا پَران که آرش تیرانداز از کوه «اَیریو خشتوثَ» به سوی کوه «خوانونـَت» بیانداخت ...
و به آروزهای هفت رنگ امان.
باشد که اینبار چکُ دولَه مژده بهتری برایمان داشته باشد!
جمعه، تیر ۰۷، ۱۳۸۷
لینکدونی یا ...
بعضی وقتها(شاید از زور بیکاری یا هر علت دیگر) سری به این آرشیو میزنم
این لینک را امروز توی آرشیوام پیدا کردم، از وبلاگ برای روز مبادا
گمان نكنم ديگر مادر يادش باشد كه درست فرداي روزي كه آقا بزرگ مرد ، من به دل درد مزمني دچار شدم كه تا مدتها دست از سرم بر نمي داشت . يادم هست ، با اينكه همه درگير مراسم ختم و سوم و هفتم و ... بودند اما مرا پيش چند دكتر مختلف بردند تا شايد افاقه كند . هر دكتر هم كلي قرص و شربت و آمپول تجويز مي كرد ، بدون اينكه هيچيك سر در بياورند واقعن مشكل كجاست . هيچ كس ، هيچوقت از من نپرسيد وگرنه خودم همان روز اول مي گفتم . كار بدي نكرده بودم كه ...
آقا جان پدر بزرگ مادر بود و هر دو همديگر را خيلي دوست داشتند . يك روز صبح وقتي از خواب بيدار شدم و آمدم طبقه پائين تا صبحانه بخورم ، ديدم مادر نشسته روي زمين و گريه مي كند . من سه سال بيشتر نداشتم . روزهائي كه مادر خانه بود ، ميز صبحانه چيده شده بود و من مي نشستم تا او چاي بياورد . مثل هر روز نشستم . اما هر چه صبر كردم فايده اي نداشت . مادر همچنان گريه مي كرد ...
« مادر ، چرا گريه مي كني ؟ »
« آقا بزرگ مرد . »
« يعني مريض شده ؟ »
« نه . يعني مرده . »
« مرده يعني چي ؟ »
« يعني ديگر نيست . يعني از پيش ما رفت . »
« كجا رفت ؟ »
« پيش خدا . تو آسمونها »
« خدا آقا بزرك را اذيت مي كند ؟ »
« نه ، خدا همه را دوست دارد . »
« خدا آقا بزرگ را هم دوست دارد ؟ »
« آره »
« پس تو چرا گريه مي كني ؟ »
مادر با بدخلقي من را فرستاد دنبال نخود سياه . آخرين حرفش اين بود كه تو بچه اي ، نمي فهمي ...
خانهء آقا بزرگ شلوغ بود . همه گريه مي كردند . آقا بزرگ دراز كشيده بود وسط اطاق خودش . همان كه پنجره بزرگي رو به حياط داشت و او از آنجا هميشه مواظب بود تا كسي يا چيزي گلهاي محمدي اش را خراب نكند ... وقتي مادر رفت تا روي پدربزرگش را ببيند من هم لاي دست و پاي آدمها پنهان شدم و سر خوردم به اطاق . لحاف كلفتي كشيده بودند روي آقا بزرگ . مادر لحاف را كنار زد و شروع كرد به گريه كردن . صورت آقا بزرگ آرام بود . نمي فهميدم كه مادر و بقيه چرا گريه مي كنند . اما من هم از گريه آنها به گريه افتادم ... دستي مرا از لابلاي جمعيت بيرون كشيد و بغل كرد و به حياط برد .
« دائي جان ، آقا بزرگ دردش مي آيد؟ غصه مي خورد ؟ »
« نه ديگر . آلان حالش خوب است . خوب خوب .»
صداي جمعيت بلند شد . بعضي از زنها با صداي بلند گريه مي كردند . مردها هم چيزي را فرياد مي زدند . بعدها فهميدم لاالله الله مي گويند . آقا بزرگ را پيچيدند داخل فرش تبريزي كه وسط اطاقش پهن بود و با خود بردند ...
« دائي جان ، ما نمي رويم ؟ »
« نه . آنجا به درد بچه ها نمي خورد . »
« مگر پيش خدا نمي روند ؟ آنجا ، به آسمان ؟ »
« تو چقدر سوال مي كني دخترك . نه . اينها مي روند آقا جان را مي رسانند و برمي گردند . »
« مي رسانند پيش خدائي كه همه را خيلي دوست دارد ؟ »
« اين را كي به تو گفت ؟ »
« مادر »
« آره ، مي رسانندش همان جا . »
شب با پدر برگشتيم خانه . برادر كوچكترم پيش مادر ماند .
« مي شود امشب پيش شما بخوابم ؟ »
« نه . برو به اطاق خودت . »
سر پاگرد راه پله ، پر بود از گلدان . مادر هميشه مي گفت كه دست به خاك گلدانها نزنيم . مريض مي شويم ، ميميريم ... به بزرگترين گلدان كه رسيدم ، چند مشتي از خاك آن خوردم . وقتي با دست زدن به خاك گلدان ممكن بود بميرم پس اينجوري حتمن مي مردم ...
دراز كشيدم روي تختم در آن اطاق تك افتادهء طبقهء دوم و منتظر شدم تا كسي بيايد و پتو را روي سرم بكشد و بعد هم لاي فرش بپيچد و ببرد به آسمان ، پيش خدائي كه همه را دوست دارد ...
آن شب كسي نيامد ، جز درد . شب بعد هم . از شب سوم خودم پتو را روي سرم كشيدم و منتظر شدم تا شايد خدا خودش بيايد براي بردنم ... سالها گذشت ، خداي من مرد و من هنوز زنده ام اما از آن زمان به بعد، عادت كرده ام كه هرشب پتو را روي سرم بكشم و بخوابم . درست مثل آقا بزرگ وقتي مرده بود .لینک مطلب
شنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۷
نظرسنجی عجیب شیعه نیوز
جدا از گزینه های انتخاب شده، پیش بینی جنگ آینده بین حزب الله و اسراییل هم جالب است.
اما جالب تر از خود نظرسنجی نتیجه آن تا به امروز است که بدون شک به شدت بر خلاف نظر و دیدگاه دست اندرکار این رسانه ست!
جمعه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۷
اقدامات دولتهای فاشیستی
از ویکیپدیا :
... طولی نکشید که میلیونها آلمانی آمادگی خود را برای پیروی از پیشوا اعلام کردند. هر کس که تردیدی نسبت به ایدئولوژی جدید داشت یا از کشور گریخت و یا سکوتی سنگین پیشه کرد. آن هایی که علیه او حرف میزدند به اردوگاههای کار اجباری نازی اعزام میشدند تا به یهودیها، کولیها و سایر «طفیلیهای بشر» ملحق شوند. نازیها در ترتیب تظاهرات و نمایشهای عمومی احساسبرانگیز از قوهٔ تشخیص قوی برخوردار بودند و طولی نکشید که تمامی ملت (این طور به نظر میرسید) شعاری واحد را بر زبان جاری کردند: «یک کشور، یک مردم، یک پیشوا» به این ترتیب تمام ملت از فلسفه هیتلر که میگفت : «جنگ، ابدی است. جنگ، زندگی است» پشتیبانی کردند. نظریات مشهور هیتلر به هیچوجه اساس اخلاقی یا عملی نداشت ولی سیاستهایی که او بر اساس این نظریات اجرا کرد در وهله اول تماماً موفق بود. راهحل نهایی او برای مسئلهٔ یهود، شش میلیون یهودی را به کام مرگ فرستاد. آرزوی دیرینش برای تصرف جهان، آتش جنگ جهانی دوم را برافروخت و سرانجام برای کشور و مردمش فاجعه آفرید.
پس از جنگ جهانی دوم، ایتالیا و قسمت غربی آلمان به عنوان دموکراسیهای لیبرال تجدید سازمان یافتند و نازیسم اعتبار و آبروی خود را از دست داد. ولی ترس از حیات دوباره فاشیسم در جهان پس از جنگ و به ویژه در کشورهایی مثل شوروی که بیش از همه از تهاجم آلمان صدمه دیده بود پا بر جا ماند. این ترس به شدت در سیاست شوروی نسبت به آلمان تأثیر گذاشت.
به طور کلی فاشیسم، در عملکرد برخی از دولتهای جناح راست افراطی، برای مثال در دیکتاتوری نظامی «سرهنگان» یونان از «۱۹۶۰ تا ۱۹۷۴» و جذبهای که فاشیسم برای برخی از مردمان دارد، به چشم میخورد. برخی از گروههای سیاسی در غرب مثل جبهه ملی بریتانیا، بازتابدهندهٔ نظریات فاشیسم قبل از جنگ هستند. ...
چهارشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۷
نامردی ربطی به جنسيت ندارد. قديمها کسی که لوطیگری سرش نمیشد و به مقتضای فضا خود را چماق میکرد میگفتند نامرد. نامردی يعنی نامردمی، يعنی زور، يعنی اسلحه، يعنی معرفت را مثل هستهی آلبالو قورت دادن و طلبکار بودن. نامردی يعنی زنی سبيلکلفت که با باتوم از آدمها انتقام عقدههاش را میگيرد، و شب در بغل مردی خود را عق میزند، بی دليل.
22 خرداد سالروز شرمساری و شکست بزرگی است برای خیلیها
امید که هیچگاه فراموش نکنیم چه اتفاقی افتاد...
عکسها مربوط به 22 خرداد سال 85 است:
سهشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۷
آخر بازی
عاشقان
سرشکسته گذشتند،
شرمسار ترانههای بیهنگام خویش
و کوچه ها
بیزمزمه ماند و صدای پا
سربازان
شکسته گذشتند
خسته
بر اسبان تشریح
و لتههای بیرنگ غروری نگونسار بر نیزههایشان.
تو را چه سود
فخر به فلک برفروختن
هنگامی که
هر غبار راه لعنت شده نفرینات میکند؟
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاسها
به داس سخن گفتهای؟
آن جا که قدم بر نهاده باشی،
گیاه
از رستن تن می زند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را
هرگز
باور نداشتی
فغان! که سرگذشت ما
سرود بیاعتقاد سربازان تو بود
که از فتح قلعهی روسبیان
باز می آمدند!
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد،
که مادران سیاه پوش
داغ داران زیباترین فرزندان آفتاب و باد
هنوز از سجاده ها سر بر نگرفته اند!
جستجوی این وبلاگ
برچسبها
جاهايي که سر ميزنم
کتابخانهها
- کتاب فارسی
- ایرانیان آمریکای شمالی
- کتابخانه رضا قاسمی-دوات
- کتابخانه داتیس
- قفسه
- کتابخانه آشیان
- پارس تک
- کتابخانه مارکسیستها
- امیرحسین خنجی
- کتابخانه خوابگرد
- کتبخانه اهل سنت
- کتابخانه پارس
- آوای آزاد
- نیلوفرانه
- کتابخانه بهاییان
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه ادم و حوا
- جستجو در کتابهای فارسی
- کتابخانه نهضت ملی ایران
- تبرستان
- کتابخانه ایران باستان
اخبار زرتشتیان
آرشیو وبلاگ
-
2009
(53)
- دسامبر (4)
- نوامبر (3)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (4)
- اوت (6)
- ژوئیهٔ (10)
- ژوئن (4)
- مهٔ (3)
- آوریل (3)
- فوریهٔ (7)
- ژانویهٔ (7)
-
2008
(77)
- دسامبر (4)
- نوامبر (4)
- اکتبر (3)
- سپتامبر (4)
- اوت (15)
- ژوئیهٔ (11)
- ژوئن (7)
- مهٔ (2)
- آوریل (7)
- مارس (11)
- فوریهٔ (2)
- ژانویهٔ (7)
-
2007
(60)
- دسامبر (7)
- نوامبر (1)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (3)
- اوت (2)
- ژوئیهٔ (8)
- ژوئن (10)
- مهٔ (5)
- آوریل (2)
- مارس (8)
- فوریهٔ (3)
- ژانویهٔ (9)
-
2006
(130)
- دسامبر (8)
- نوامبر (6)
- اکتبر (6)
- سپتامبر (6)
- اوت (8)
- ژوئیهٔ (15)
- ژوئن (15)
- مهٔ (21)
- آوریل (15)
- مارس (8)
- فوریهٔ (6)
- ژانویهٔ (16)
بیشتر خواندهشدهها
-
در پسلرزهای اولیهی «اسناد پاناما»، وقتی مشخص شد در برخی از این اسناد، نام «محمود احمدینژاد» ذکر شده، گروهی که به اصلاحطلبان معروف شده...
-
یادت هست، چند سال پیش بود؟ شاید بیشتر از ۱۵ سال؟ خیلی ساده، وسط سرمای زمستان،اخرین بطری ودکا را ورداشتی و بدون لباس مناسب و تجهیزات زمستانی...
-
يه نكته خوب انتخابات تو ايران اينه كه رقيبا ﭘﺘﻪ همو مي ريزن رو آب! البته اين وسط آدماي بدبختي مثل عليرضا امير قاسمي هم بى جوري سه مي شن!( شا...
-
Yesterday when I was young The taste of life was sweet as rain upon my tongue I teased at life as if it were a foolish game The way the even...
-
لطفا اصرار نکن که رای بدهم، اگر بر فرض محال رای هم بدهم، به کسانی رای نمیدهم که نامشان با #فلاحیان و #ریشهری در یک لیست باشد.
-
هر روز مینشست توی بالکن بی نردهی روبرو، روی صندلی پلاستیکی کوتاه قرمزاش با همان شلوارک راهراه سفید و آبی اول سیگاری روشن میکرد بعد ...
-
در دنیای اینترنت هک کردن معنای خاصی دارد، هک کردن یعنی استفاده از نقطهضعفهای سیستمی برای نفوذ در آن و اینکه ادعا میشود دامین پرشینبلاگ...
-
خواب دبدم "ادوارد" ام، با دستهایی شبیه قیچی توی قطاری اتوبوسی بودم، پر از آدمهایی که بعضیها را میشناختم و خیلیها را نه... ا...
-
«اگر دیگر پای رفتنمان نیست، باری، قلعهبانان این حجّت با ما تمام کردهاند که اگر میخواهید در این دیار اقامت گزینید میباید با ابلیس قرار...
-
بعد از مدتها یک خنده اساسی فرمودیم! نمیدانم ایمیل ' آقا پرفسور ابراهیم میرزایی بنیاد پیدایش علم حق و عدالت از زمین تا آسمانهای بیکران &...
© ما اينيم 2013 . Powered by Bootstrap , Blogger templates and RWD Testing Tool