یادداشتهای یک کچل از خودراضی
دوشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۷
لیاقت -8
-پیشنهاد می کنم اول پست قبلی را بخوانید
2- با اجازه شما تمام کامننهای مربوط به این پست -بجز انهایی که توهیین آمیز باشد یا نویسنده درخواست کند- به پست اصلی منتقل می شود
2- با اجازه شما تمام کامننهای مربوط به این پست -بجز انهایی که توهیین آمیز باشد یا نویسنده درخواست کند- به پست اصلی منتقل می شود
سارتر که مینوشت (بابک احمدی):
علی جان!
با بخش اول حرفت در مورد قشر الیت موافقم, به شعور جمعی هم احترام می گذارم، اما آنجایی که صحبت از روشنفکرها می کنی را نمیفهمم!
ببین دستکم تا جایی که من میدانم ما تا به امروز -بجز چند مورد خاص- کسی را به معنای روشنفکر-حتی در مقیاس روشنفکران قرن 19ام هم نداشتهایم،
چند نفر از کسانی را که عنوان روشنفکر شناختهایم دستکم مردم خودشان را میشناختهاند؟
روشنفکران ما یا دربست پیرو فلسفه غرب بودهاند یا کمونیستهای دو آتشه،
وقتی حرف میزنند انگاز طرف صحبتاشان مردم فرانسهاند
انگار طرف صحبتاشت همین الان از سر کلاس ویتگنشتاین بیرون آمدهاند.
جالب اینکه هنوز هم همه چیز را با متر مارکسیسم یا هگل و ویتکنشتاین و پوپر میسنجند، غافل از اینکه حتی یک کلمه از حرفهایشان برای مردماشان قابل درک نیست.
میزان مطالعه مردم دور و برت را ببین تا بفهمی چه میگویم،
ببین،
وقتی مردم ندانند و نخواهند بدانند، منصفانهترین حکومت دیکتاتوری صالح است که چون این هم خیلی به ندرت پیش میآید اینی میشود که میبینی،
شاید زمانی(10-20 سال پیش) بهانه در دسترس نبودن کتاب برای مطالعه بهانه قابل قبولی بود
ولی امروز در دنیای اینترنت،بهانه مسخرهایست.
حتی در صورت نبود اینترنت هم کسی کتابهای موجود را نمیخواند(2000 تیراژ برای کشوری 80 میلیونی مسخره نیست؟)
خب در صورت وجود قشر الیت( که من در وجودشان شک دارم) این قشر محترم چطور میتواند مردم را راهنمایی کند؟
چطور میتوانند به قول تو تابلوها را نشان بدهد؟
ببین خیلی به این فکر کردهام که چرا بعد از اینهمه سال چرا ما سهروردی دیگری نداشتهآیم؟
چرا حافظ نداشتهایم؛ چرا فردوسی و ... دیگر تکرار نشدند؟
چرا اصلاعات مردم ما در مورد همینها هم در حد نام یک خیابان، یا فال گرفتن است؟
نفوذ شکسپیر را بر ادبیات دنیا(حتی ایران!) ببین، حافظ را هم ببین
گوته را ببین، سهروردی را هم ببین،
اشتیاق و انتظار مردم را برای چاپ شدن کتاب نویسنده مورد علاقهاشان در قرن 19 ببین و تیراژ کتابهای خودمان را هم ببین!
من ماندهآم که چطور بدون شکسپیر، بدون گوته، بدون داوینچی و یا حتی بدون ونگوگ عزیز میتوان به سارتر و ویتگنشتاین و پوپر و ... رسید؟
ما ادبیاتامان را رها مردیم و به سیاسیون بدنام پناه بردیم،
ما صادق چوبک را رها کردیم تا به سراغ ... برویم
ما درویشیان را فراموش کردیم، تا...
ساعدی را هم...
بدتر از همه ما سیاستمدار خوشنامی مثل بازرگان را رها کردیم تا به خاتمی پتاه ببریم!( نوشتههای خاتمی در باره بازرگان را حتما بخوان در کیهان سالهای اول انقلاب!)
ما از گنجی بت ساختیم
....
ما حتی به خودمان زحمت نمیدهیم که تاریخ 30 سال قبلامان را بخوانیم.
مثال متاسفانه زیاد نیست اما از همه هم نمیشود نام برد شاید یک جایی یک روزی در موردشاش حرف زدیم.
ما قدر داشتههای اندکمان را نداستیم و امروز از زور نداشتن پناه بردهایم به بهارلو و برنامههای صدای آمریکا
حالا تو بگو کدام مقصر تریم؟
روشنفکرانی که فراموشاشان کردیم تا نسلاشان منقرض شود یا ما؟
در مقدمه کتاب تنهایی پر هیاهو(هرابال- ترجمه پرویز دوایی) خاطره قشنگی هست در مورد زن خدمتکاری که میخواهد نمایش را ببیند، پیشنهاد میکنم بخوانیاش تا تفاوت ر ا حس کنی!
پ.ن:نامهای ییشتری در این نوشته بود که حذف کردم، همینطور مثالهای بیشتری
دلیلاش هم خیلی ساده است، اگر این نمونهها نتواند منظور من را برساند آنها هم نمیتوانند، خب پس چه دلیلی میماند برای عنوان کردناشان وقتی برای بعضیها بت هستند؟
پ.ن2:صابر جان پیشنهاد میکنم کمی بیشتر کتابهای دکتر را بخوانی بخصوص تشیع سرخ،تشیع سیاه را، بعد ببینی که برداشت عوامانه(؟) از این تفکر چه دنیایی را میسازد،ببین چه کسانی ایدوئولوژیاشان را با استفاده(؟) از این تفکرتبیین کردند.
آزادی چنان با مسوولیت، تعهد و دلهره همراه است که بیشتر مردماز آشنایی با آزادی خودو یا استفاهده از آن، سرپیچی میکنند....
بیشتر افراد چون میدانند که باید مسوولیت گزینش آزادانهی خود را بپذیرند(و به طور معمول از این مسوولیت سنگین میگریزند) ترجیح میدهند که به آغوش کسی که به جای آنها برمیگزیند، تصمیم میگیرد، نیروی مقتندر و نظارتناپذیر، مستبدی پدرسالار ژناه حویند که هر چه هم به آنها زور بگوید دست:م این مزیت را دارد که شر گزینش آگاهانه را از سر آنها کم میکند.
علی جان!
با بخش اول حرفت در مورد قشر الیت موافقم, به شعور جمعی هم احترام می گذارم، اما آنجایی که صحبت از روشنفکرها می کنی را نمیفهمم!
ببین دستکم تا جایی که من میدانم ما تا به امروز -بجز چند مورد خاص- کسی را به معنای روشنفکر-حتی در مقیاس روشنفکران قرن 19ام هم نداشتهایم،
چند نفر از کسانی را که عنوان روشنفکر شناختهایم دستکم مردم خودشان را میشناختهاند؟
روشنفکران ما یا دربست پیرو فلسفه غرب بودهاند یا کمونیستهای دو آتشه،
وقتی حرف میزنند انگاز طرف صحبتاشان مردم فرانسهاند
انگار طرف صحبتاشت همین الان از سر کلاس ویتگنشتاین بیرون آمدهاند.
جالب اینکه هنوز هم همه چیز را با متر مارکسیسم یا هگل و ویتکنشتاین و پوپر میسنجند، غافل از اینکه حتی یک کلمه از حرفهایشان برای مردماشان قابل درک نیست.
میزان مطالعه مردم دور و برت را ببین تا بفهمی چه میگویم،
ببین،
وقتی مردم ندانند و نخواهند بدانند، منصفانهترین حکومت دیکتاتوری صالح است که چون این هم خیلی به ندرت پیش میآید اینی میشود که میبینی،
شاید زمانی(10-20 سال پیش) بهانه در دسترس نبودن کتاب برای مطالعه بهانه قابل قبولی بود
ولی امروز در دنیای اینترنت،بهانه مسخرهایست.
حتی در صورت نبود اینترنت هم کسی کتابهای موجود را نمیخواند(2000 تیراژ برای کشوری 80 میلیونی مسخره نیست؟)
خب در صورت وجود قشر الیت( که من در وجودشان شک دارم) این قشر محترم چطور میتواند مردم را راهنمایی کند؟
چطور میتوانند به قول تو تابلوها را نشان بدهد؟
ببین خیلی به این فکر کردهام که چرا بعد از اینهمه سال چرا ما سهروردی دیگری نداشتهآیم؟
چرا حافظ نداشتهایم؛ چرا فردوسی و ... دیگر تکرار نشدند؟
چرا اصلاعات مردم ما در مورد همینها هم در حد نام یک خیابان، یا فال گرفتن است؟
نفوذ شکسپیر را بر ادبیات دنیا(حتی ایران!) ببین، حافظ را هم ببین
گوته را ببین، سهروردی را هم ببین،
اشتیاق و انتظار مردم را برای چاپ شدن کتاب نویسنده مورد علاقهاشان در قرن 19 ببین و تیراژ کتابهای خودمان را هم ببین!
من ماندهآم که چطور بدون شکسپیر، بدون گوته، بدون داوینچی و یا حتی بدون ونگوگ عزیز میتوان به سارتر و ویتگنشتاین و پوپر و ... رسید؟
ما ادبیاتامان را رها مردیم و به سیاسیون بدنام پناه بردیم،
ما صادق چوبک را رها کردیم تا به سراغ ... برویم
ما درویشیان را فراموش کردیم، تا...
ساعدی را هم...
بدتر از همه ما سیاستمدار خوشنامی مثل بازرگان را رها کردیم تا به خاتمی پتاه ببریم!( نوشتههای خاتمی در باره بازرگان را حتما بخوان در کیهان سالهای اول انقلاب!)
ما از گنجی بت ساختیم
....
ما حتی به خودمان زحمت نمیدهیم که تاریخ 30 سال قبلامان را بخوانیم.
مثال متاسفانه زیاد نیست اما از همه هم نمیشود نام برد شاید یک جایی یک روزی در موردشاش حرف زدیم.
ما قدر داشتههای اندکمان را نداستیم و امروز از زور نداشتن پناه بردهایم به بهارلو و برنامههای صدای آمریکا
حالا تو بگو کدام مقصر تریم؟
روشنفکرانی که فراموشاشان کردیم تا نسلاشان منقرض شود یا ما؟
در مقدمه کتاب تنهایی پر هیاهو(هرابال- ترجمه پرویز دوایی) خاطره قشنگی هست در مورد زن خدمتکاری که میخواهد نمایش را ببیند، پیشنهاد میکنم بخوانیاش تا تفاوت ر ا حس کنی!
پ.ن:نامهای ییشتری در این نوشته بود که حذف کردم، همینطور مثالهای بیشتری
دلیلاش هم خیلی ساده است، اگر این نمونهها نتواند منظور من را برساند آنها هم نمیتوانند، خب پس چه دلیلی میماند برای عنوان کردناشان وقتی برای بعضیها بت هستند؟
پ.ن2:صابر جان پیشنهاد میکنم کمی بیشتر کتابهای دکتر را بخوانی بخصوص تشیع سرخ،تشیع سیاه را، بعد ببینی که برداشت عوامانه(؟) از این تفکر چه دنیایی را میسازد،ببین چه کسانی ایدوئولوژیاشان را با استفاده(؟) از این تفکرتبیین کردند.
اشتراک در:
نظرات پیام
(
Atom
)
جستجوی این وبلاگ
برچسبها
جاهايي که سر ميزنم
کتابخانهها
- کتاب فارسی
- ایرانیان آمریکای شمالی
- کتابخانه رضا قاسمی-دوات
- کتابخانه داتیس
- قفسه
- کتابخانه آشیان
- پارس تک
- کتابخانه مارکسیستها
- امیرحسین خنجی
- کتابخانه خوابگرد
- کتبخانه اهل سنت
- کتابخانه پارس
- آوای آزاد
- نیلوفرانه
- کتابخانه بهاییان
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه ادم و حوا
- جستجو در کتابهای فارسی
- کتابخانه نهضت ملی ایران
- تبرستان
- کتابخانه ایران باستان
اخبار زرتشتیان
CopyLeft! هرگونه کپی برداری مجازاست، اما خوشحال میشوم اگر به خودم هم خبر بدهید. با پشتیبانی Blogger.
آرشیو وبلاگ
-
2009
(53)
- دسامبر (4)
- نوامبر (3)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (4)
- اوت (6)
- ژوئیهٔ (10)
- ژوئن (4)
- مهٔ (3)
- آوریل (3)
- فوریهٔ (7)
- ژانویهٔ (7)
-
2008
(77)
- دسامبر (4)
- نوامبر (4)
- اکتبر (3)
- سپتامبر (4)
- اوت (15)
- ژوئیهٔ (11)
- ژوئن (7)
- مهٔ (2)
- آوریل (7)
- مارس (11)
- فوریهٔ (2)
- ژانویهٔ (7)
-
2007
(60)
- دسامبر (7)
- نوامبر (1)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (3)
- اوت (2)
- ژوئیهٔ (8)
- ژوئن (10)
- مهٔ (5)
- آوریل (2)
- مارس (8)
- فوریهٔ (3)
- ژانویهٔ (9)
-
2006
(130)
- دسامبر (8)
- نوامبر (6)
- اکتبر (6)
- سپتامبر (6)
- اوت (8)
- ژوئیهٔ (15)
- ژوئن (15)
- مهٔ (21)
- آوریل (15)
- مارس (8)
- فوریهٔ (6)
- ژانویهٔ (16)
بیشتر خواندهشدهها
-
در پسلرزهای اولیهی «اسناد پاناما»، وقتی مشخص شد در برخی از این اسناد، نام «محمود احمدینژاد» ذکر شده، گروهی که به اصلاحطلبان معروف شده...
-
در دنیای اینترنت هک کردن معنای خاصی دارد، هک کردن یعنی استفاده از نقطهضعفهای سیستمی برای نفوذ در آن و اینکه ادعا میشود دامین پرشینبلاگ...
-
1- نفرین ملا: اما ناقلان شکرشکن و راویان اخبار چنین حکایت کنند که در روزگارقدیم مطربی بود بس مشهور، بزم بزمیان را با ساز و آواز خود گرم میک...
-
بعد از مدتها یک خنده اساسی فرمودیم! نمیدانم ایمیل ' آقا پرفسور ابراهیم میرزایی بنیاد پیدایش علم حق و عدالت از زمین تا آسمانهای بیکران &...
-
از طلا بودن پشیمان گشته ایم / لطف فرموده ما را مس کنید! اصلا فکر نمی کردم یه Comment ساده -که به طنز هم نوشته شده- بتونه باعث دلخوری کسی بش...
-
یادت هست، چند سال پیش بود؟ شاید بیشتر از ۱۵ سال؟ خیلی ساده، وسط سرمای زمستان،اخرین بطری ودکا را ورداشتی و بدون لباس مناسب و تجهیزات زمستانی...
-
وقتی بنفشه را با گل سرخ برانداز می کنند ممکن است این نظر به میان بیاید که چرا بنفشه اینقدر کبود است؟ بخشی از یک نامه از نیمای یوش به احمد شا...
-
نوشي كجاست؟ من كه خيلي دلم براش تنگ شده قرار بود فقط 2 هفته نباشه ولي الان نزديك 1 ماه كه نيست
-
ميخواهم از شما که از ما هزار بار بگوييد بگويند با قاري بزرگ، ميکاريم عشق بزرگ را، تا گل دهد به دامن بيزاري بزرگ... لینک
-
در تقسیمبندی ذهنی من٬آدمها انواع مختلفی دارند که یک نوع آنرا من ترانسپرنت نامیدهام٬آدمهای ترانسورنت آدمهایی هستند که حضورشان را حس نمیکن...
© ما اينيم 2013 . Powered by Bootstrap , Blogger templates and RWD Testing Tool
۱ نظر :
رضا جان از اینکه توانستی با این پست اخرت ضربان قلب من رو تشدید کنی بهت تبریک میگم چون کمتر کسی توان اینکار رو داره و شدت یافتن ضربان قلب من خوشحال کنندست زیرا مشاهده میکنم که دیگران هم دارن معنای احساس مسئولیت رو درک میکنن.
خوشحالم از اینکه همان کسانی که آنها را به بت نسبت دادی با همان تفکرات و بیانات مرتبط با فرهنگ و اجتماع فرانسه سبب شدند تا کسی دوگوله را به حرکت درآورد و تفاوتها رو ببیند و احساس مسئولیت کند. خوشا به حالشان که توانستند سالها پس از مرگشان مسبب چنین انقلابی در روح واحد یک شخص بشن، نه هر شخصی، شخصی که خواهان این انقلاب درونی است.
من نمیخواستم این مباحثه رو ادامه بدم اما چون در مطالبت من رو خطاب قرار دادی چه مستتر و چه آشکارا با اشاره به اسمم، یه نقد کلی نسبت به نوشتههات که برگرفته از اندیشهات است مینوسیم، به این نکته هم واقفم که تو بزرگتر از منی و پیراهنهای بیشتری پارهپوره کردی و بیشتر (از حیث زمان)در این اجتماع هفترنگ زندگی کردی، اما بالفعل بودن و در حال زندگی کردن بسیار متفاوت است با در گذشته زندگی کردن و آن را تجربه نامیدن، تجربهای که فقط به درد این میخورد که به دیگران بفهمانی عمر گذشتهات را تباه نکردهای و خوب زیستسی! با اینکه در اینجا با افکارت در خودم احساس تغیّر کردم اما همچون دوستی برایم قابل احترامی و همیشه هم این را گفتهام که از عجایب شیخ عجیبی (منظورم از شیخ عجیب خدای من است نه آن خدایی که حالا به بقیه بر بخورد!!!) و همیشه به عنوان برادر بزرگترم احترامی خاص و فرای دوست برایت قائلم، پس امیدم و چشمداشتم از تو اینه که از انتقادات و دفاعیهی من ناراحت و دلگیر نشی.
در ابتدا گفتی که تا جایی که من میدانم ما تا به امروز -بجز چند مورد خاص- کسی را به معنای روشنفکر-حتی در مقیاس روشنفکران قرن 19ام هم نداشتهایم،
"از سخنان خود عادل شمرده خواهید شد و از سخنهای تو بر تو حکم خواهد شد. عیسی مسیح"
گفتی تا جایی که من میدانم، پس حرفت مردود است زیرا نمیدانی! آن چند مورد خاص چندین و چندصد مورد خاص و البته بدون شک خاص هستند که میتونم با حضور ذهن فعلیم کم و بیش 100 نفر از اونها رو نام ببرم که همه در همین قرن 20ام زیستن و بسیاری از اونها در میان ما و در قرن 21ام بودهاند و همین هوایی رو تنفس کردن که من و تو. و اگر کلی تر بگم و خاصیت و برچسب بالاخص بودن رو کنار بگذارم، چندین و چندهزار روشنفکر وجود دارن که نزدیک تر از قرن نوزده به مااند، ولی باید بگی چه روشنفکری و روشنفکر کجایی؟روشنفکر نان و قند و آب و نفت و شکم و ماتحت شکم و غیره یا روشنفکر روشنبین اجتماعی و سیاسی و ایدئولوژیکی! بله همهی اینهایی که به مضامین مختلف امروزه قادریم عنوان روشنفکر رو به اونها اطلاق کنیم در نوع خود روشنفکر بودن ولی به قول تو همهی اونها مردم اجتماع خودشون رو نشناختن، باید بگی از چه حیث نشناختن... از حیث بورژوازی و سرمایهداری و سودطلبی و منفعتخواهی چه بسا بهترین شناختگرایانی باشن که شاید گشتالت هم به عمرش باورش نمیشد.اما آن عده که روشنفکران خاصی هستند که بیش از آن چند نفری هستن که تو میشناسی و اسمی نبردی و من هم میدانم چه کسانیاند (دست کم در نیم قرن اخیر) باید بگم که بدون شک مردم زمان خویش رو خوب شناختن، اگر بخواهی میتوانم رقم به رقم و قدم به قدم چه با منطق زمان خودشان و چه با منطق حاکم امروزی به اثبات این موضوع بپردازم.کار شاقی هم نیست، همه با چنین شواهد گویا و روشنی میتوانند.
همهی روشنفکران ما پیرو فلسفهی غرب نبودهاند چرا که پیرو فلاسفهی غرب نبودهاند، ظاهرا باید کمی دربارهی کلمهی فلسفه و تفاوت آن با مکتب فلسفی توضیحاتی بدم، آقا رضا فلسفه چیست؟ فلسفه متعلق به غرب یا شرق نیست با وجود اینکه فیلسوف غربی یا شرقی باشد. فلسفه متعلق به عام بشریت است ولی مکتبی که بر پایهی اون فلسفه شکل میگیره و ساخته و پرداخته میشه و رشد میکنه پلاک غرب یا شرق به خود میآویزه... در مورد اینکه میگویی وقتی روشنفکر ما حرف میزند انگار طرف صحبتش مردم فرانسهاند مشخص است از که حرف میزنی که این نشان دهندهی شناخت ناکافی و بسا ضعیف تو از آن شخص است که مخلوط و ترکیب شده با تعصب و داگماتیسم غیر مذهبیت (منظورم از مذهب شیعه و اسلام و غیره نیست) و اینگونه به دملی چرکی بروز مییابد، من قصد دفاع از این شخص رو ندارم و تعصب خیلی خاصی هم به او ندارم و تعصبم به حق او است کما اینکه یکی از طرفداران اندیشهی بزرگ این شخصم، چه در زمان زندگی این شخص و چه پس از مرگش (مرگ نه به معنای فقدان که اندیشهاش همیشه زنده است زیرا قبلا هم حضوری بهت گفتم متعلق به زمانی که گذشت نیست) همیشه اینگونه کجرویهای کوتهنظرانه و دفاعیات بد از او شده و هر بار به نحوی از انحاء بد به دیگران خورانیده شده که نشان از شناخت ناکافی از این شخص و اندیشهی اونه.
کاری نداریم...
فکر میکنم تو روشنفکر جامعه شناس و تاریخدان و مذهب شناس و مبارز اندیشهگر و اندیشمند رو با مبارزینی چون کاسترو و چه گوارا و دوبوار و بادر و غیره اشتباه گرفتی و کار فکری اونها رو از کار یدی تمیز ندادی... همانطور که گوته و شیکسپیر و ونگوگ دوست داشتنی رو با اونهمه آثار ادبی و هنری با سارتر صاحب اندیشه و خالق مکتب اگزیستانسیالیسم مبتنی بر آزادی مقایسه می کنی (نمیخواهم خلط در صحبت کنی چرا که من هم میدانم که شیکسپیر و گوته و ... هم صاحب اندیشه بودند و از اونطرف هم سارتر نیز صاحب رمان و نمایشنامه و آثار ادبی؛ اما مضمون بحث چیز دیگریست)
همانطور که علی آقا گفتن کار روشنفکر روشنگری است،
روشنفکر جامعهشناس سیاستمدارشناس(تاکید میکنم روشنفکر جامعهشناس سیاستمدارشناس) لزوما و باید مکاتب بزرگ دنیا را بداند و بشناسد و مارکسیسم هم یکی از آنهاست، خوب روشنفکر ما با قشر تحصیلکرده و صاحب اندیشه و متفکر هم سروکار دارد و فقط قشر امی و بیسواد و فقیر علمی طرف او نیستن و خوبی مارکس در عین فلسفهای بودن مکتبش و انتخابی بودنش، انقلابی بودن اونه. مانیفست حزب کمونیست یکجور سلاح مبارزه است در زمانی که و دورانی که درگیری و انقلاب لازم بود و در این دوران حاضر و فعلی این مانیفست همه فهم کردن اندیشه است، همه چیز را با متر مارکسیسم سنجیدنی در کار نیست، اخلاق مارکس و فلسفهی مارکس و کمونیسم پلی در میان داره که همون مانیفسته و پلی انقلابیه، حالا اگه ما هم نیاز به چنین التزامی داریم و انقلاب نیاز وجود ماست چرا از زاویهی مارکس و با متر مارکس اندازهای نزنیم،چرا مارکس دستگیر ما و پلهی اول ما برای نیل به هدفمان نشه؟ امیدوارم متوجه منظورم شده باشی و اشتباه برداشت نکنی که من یک مارکسیست شدم، نه، من با فلسفهی مارکس خیلی مشکل دارم و این مستلزم مطالعهی اندک و ارضا نکنندهی من در این مکتبه که رفع خواهد شد و پس از این ترفیع شاید باز هم یک غیر مارکسیسم باقی بمونم...
در مورد اینکه خیلی فکر کردی که چرا تا امروز دیگر سهروردی یا حافظ دیگری نداشتیم هم ای کاش فکر میکردی چرا خودت یا این صابر از درون متلاشی شده یا علی آقای چهارپایهی بحث، سهروردی یا حافظ و امثالهم نشدن!!! آیا رضا باقری سهروردی ثانی نشد یا نگذاشتن بشه یا شد و نگذاشتن مطرح بشه یا شد و مطرح شد و سرنگونش کردن!!! توضیح بیشتری نمیدم و موکولش می کنم به بعد.
چرا فکر میکنی همهی مردم ما صادق چوبک یا درویشیان و غیره را رها کردهاند و به سراغ سیاسیون رفتهاند، آیا صادق چوبک یک رمان نویس سیاستمدار است یا یک رمان نویس سیاست گذار یا یک فیلسوف صاحب مکتب رمانپرداز... درست است که آثار چوبک و امثال چوبک جزئی از ادبیات ماست و من هم قبول دارم، اما نمیتوانی بگویی فلان اندیشمند مثل دکارت بت باشد اما چوبک چون مال ماست نمیتواند بت باشد، پس هیچوقت کلمهی بت را دربارهی اینگونه افراد بهکار نبر چون ذات و معنی کلمهی بت شایستهی اینگونه افراد و شایستهی کسانی که پیرو این اندیشهها هستند نیست و همانقدر که لاکپشت را گاز بگیری کار نپسندیدهایست!!!
اما نکتهی مهم و اساسی و آشکارا مرتبط به من اینکه من کتابهایی که نام بردی را خواندهام و سخنرانی تشیع سرخ و مثل آن را هم گوش دادهام،جزمیت و داگماتیسمی که در بالا به آن اشاره کردم همین عنوانگذاری تشیع سیاه تو بر این اثر است، معلوم است خودت درست تشیع سرخ را نخواندهای که به آن تشیع سیاه اطلاق میکنی، رنگی که اکنون شایستهی تشیع است و اکنون سیاه است نه آنچیزی که دکتر به آن اشاره دارد...(قهرمانپردازی جزء ذات و نیاز روح انسان است و دنکیشوت هم قهرمانیست در خور و مورد پسند انسانهای خواهانش) مشکل تو و افرادی که بر چنین پایهای ایدئولوِژی بنا کردهاند اینست که سیرمطالعاتی کتابها و سخنرانیهای دکتر را رعایت نکردهاند و اصلا مقصود و سادهتر بگویم حرف دکتر رو نفهمیدهاند و این هم طبیعی است، وقتی فردی را و اعتقادات و افکارش را نفهمیدی و نشناختی و با نیزهی درونگرایی خودت به آن حمله بردی بهتر از این نمیشود، میتوانی همه جا سرت زیر برف باشد و این را بیان کنی و در دلت خوشی را احساس، قصد ندارم از دکتر دفاع کنم چرا که اورا همانند همهی آدمهای دیگر مطلق نمیبینم کما اینکه در بسیاری از مقولهها قبولش دارم. یکی از دلایلی که بحث نمیکنم همین است؛ زیرا این قدرت را دارم که به طور مثال با دفاع از چنین شخص یا اشخاصی با ادله چنان طرف بحثم را خجل و یا طالب مطالب کنم که شاید خودش هم قبل از بحث نمیدانسته اما میدانم که در حضورم نخواهد پذیرفت و مدام پتکش را بالا خواهد برد، رضا جان اگر تو تاکنون فقط تشیع سرخ را خواندهای به تو پیشنهاد میکنم مطالعاتت را دربارهی این شخص و دربارهی افکارش و نوشتهها و گفتههایش بیشتر کنی یا جلسهای بگذاری تا به تفصیل و تفضیل و تفسیر موضوع را برایت بگشایم تا فقط در مقابل چنین افرادی ستیزهجو نباشی و فقط و فقط ستیزهجو نباشی، (حقیقت را میشود دید یا ندید، اما لمس کردنش چیز دیگریست که اگر لمس کردی نمیتوانی بگویی ندیدمش)وگرنه نیازی نمیبینم از اندیشهها و افکار خواه درست یا نادرست شخصی در برابر تو به دفاعیه بپردازم و لزومی هم ندارد. تو از بهتریت دوستان من بودی و خواهی بود حتی اگر در تفکر و شناخت دیگری متفاوت باشیم.
در مورد برداشت عوامانه و عوام هم باید بگویم عوام قادرند از نوشتههای هایدگر و توکویل و کانت و دکتر عباس آگاهی و دکتر سروش هم دنیایی رو بسازند که اکنون...
از اونجایی که خودت گفتی حوصلهی خوندن مطالب بلند و طولانی رو نداری تمام سعیم رو کردم که مطالب رو کوتاه و خلاصه و بیشتر با اشاره بنویسم و چندین و چند خط رو پاک کردم تا کوتاه تر بشه، اما بیش از این میسر نبود؛ امیدوارم بخونی رضاجون و از طولای اون ببخشی منو...
ارسال یک نظر