یادداشتهای یک کچل از خودراضی
دوشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۵
گنجی و من،خاطره های شاید مشترک-زاویه دیدهای کاملا مختلف
کوچکتر از آن بودیم که بتوانیم بفهمیم چه اتفاقی دارد می افتد،
خیلی خاطرات هست که هیچ علاقه ای به یاد آوریشان ندارم ولی اگر حس اش بود و شاید رودر رو با گنجی از او بپرسم،می خواهم بدانم ،گشت ثارالله یادش هست؟گشت جندالله؟گشت حزب الله؟...،
می خواهم بدانم وقتی در خیابان ولیعصر جلوی چشمان وحشت زده یک بچه 7 ساله ،روی صورت آن دختر جوان تیغ کشیدند کجا بوده؟
می خواهم بدانم کوچک که بوده صمد بهرنگی را دوست داشته؟ماهی سیاه کوچولو را؟هیچ شده کتاب های مورد علاقه اش را بسوزانند؟
دوست دارم بدانم تصویرش از از آن ادمها چه بوده؟
می خواهم بدانم وقتی امامش را در ماه ندیده چه حسی داشته؟ (شاید هم دیده!)
می خواهم بدانم زمان اختراع "حزب فقط حزب الله ، رهبر فقط روح الله" کجا بوده
می خواهم بدانم وقتی رهبرش سخنرانی می کرد و مردم برای معمولی ترین حرفهایش گریه می کردند،جزو گزیه کننده ها بوده؟
می خواهم بدانم وقتی پسران و دختران نوجوان را اعدام می کزدند کجا بوده؟
این ها انتظار زیادی است؟
- روزنامه های هر روز عکس و لیست کسانی را که اعدام شده بودند چاپ می کردند(در خاطره های گنگ من چیزی شبیه اسامی پذیرفته شده های کنکور بود) و در کابوسهای ما عکس کسانی که دوستشان داشتیم در میانشان بود،معلمی که دوستش داشتیم،پدر،برادر و یا خواهر دوستی...
- راه پیمایی 22 بهمن بود هنوز آدمها خودی و غیر خودی نشده بودند و آدم بزرگها مهربان بودند،در خیابان آزادی گم شده بودم و کمی ترس به گروه های مختلف نگاه می کردم، ناگهان صداهای بلندی شنیدم،آدمهایی(از دید ان روزهای من) در هیبت دیوهای سندباد با چوب هایی بزرگ (چماق؟!)به گروه های مردم حمله کردند،شعارهایی هم از گوشه کنار می شنیدم :"کیش ،کیش،چماقدار!"...
- فروشگاه کوروش ای بود که من گاه گاه بعد از تعطیل شدن مدرسه به کتاب فروشی اش می رفتم و فروشنده مهربانی داشت...جلوی فروشگاه هنوز گروههای مختلف بودند و روزنامه می فروختند(بعدها فهمیدم که سازمانهایی مانند:مجاهدین،توده ای ها و.. بودند)-یک بار هنگام خروج از فروشگاه صدای های زیادی می آمد ،همه در حال فرار بودند و روزنامه ها پاره شده روی زمین ریخته بود،به کوچه ای پناه بردم تا در امان باشم،بعد که سرو صداها کم شد بیرون آمدم همه جا بهم ریخته بود و بعضی جاها خون ریخته بود،کتاب فروش مهربان را دیگر ندیدم،و بعد هم دیگرهیج وقت به آن کتاب فروشی نرفتم!
- در مدرسه می گفتند،"امشب ماه را نگاه کنید،عکس امام توی آن است" و من هر چه زور می زدم جز چاله چوله های ماه هیچ چیز نمی دیدم،ومعلممان(به سبک خیاط های قصه آندرسن)می گفتند باید دلت پاک (حلال زاده؟!)باشد تا ببینی!
- تازه خواندن را یاد گرفته بودم،کتاب پیشاهنگی برادر بزرگترم را با لذت می خواندم،یک بار هم بدون اجازه لباسش را پوشیدم و به مدرسه رفتم!،به کلاس که راهم ندادند هیچ،مادرم را هم به مدرسه احضار کردن که این چه وضعی است؟ما انقلاب کردیم که این فسادها نباشد و....
- پیراهن قشنگی خریده بودم که رویش عکس گل سرخ بودو من از خوشحالی بلافاصله بعد از خریدن پوشیدمش،با ماردم توی خیابان می رفتیم که یک نفر با موتوری بزرگ جلویمان نگاه داشت،بعد از کلی تهدید و توهین به مادرم ،پیراهن را از تن من درآورد و پاره کرد!(کجایی گلسرخی عزیز که ببینی،حتی تحمل عکس گل سرخ را هم ندارند!)
- ....
- هنوز اینترنت اختراع نشده بود و بازار دوست مکاتبه ای و شزکت های دوست یابی گرم بود،ماهنامه ای المانی(که چند زبان از جمله انگلیسی) منتشر می شد و رایگان هم بود را مشترک بودم،یک بار که با دوستی سرگرم ورق زدن صفحه های آن در اتوبوس بودیم ،چند نفر که محاسن بلندی داشتند،مرا به جرم اشعاعه فحشا بازداشت کردند!(در آن سالها اگر در عکس های مجله خارجی،خانمی آستین کوتاه هم پوشیده بود،توسط اداره پست با ماژیک سیاه پر رنگی ،رنگ می شد!) و من بهت زده از اشاعه فحشا را به مسجدی بردند و پنج نفره به شدت کتکم زدند! که نمی فهمم اینها مجله را رایگان برای من می فرستند تا بعدا برایشان جاسوسی کنم(راستش از آن روز هر بار اسم جاسوس می شنوم خنده ام می گیرد،احتمالا همانها امروز هر کس را می گیرند، فکر می کنند جاسوس است،نکند آنها هم در نوجوانی مشترک اسکالا بوده؟!)
خیلی خاطرات هست که هیچ علاقه ای به یاد آوریشان ندارم ولی اگر حس اش بود و شاید رودر رو با گنجی از او بپرسم،می خواهم بدانم ،گشت ثارالله یادش هست؟گشت جندالله؟گشت حزب الله؟...،
می خواهم بدانم وقتی در خیابان ولیعصر جلوی چشمان وحشت زده یک بچه 7 ساله ،روی صورت آن دختر جوان تیغ کشیدند کجا بوده؟
می خواهم بدانم کوچک که بوده صمد بهرنگی را دوست داشته؟ماهی سیاه کوچولو را؟هیچ شده کتاب های مورد علاقه اش را بسوزانند؟
دوست دارم بدانم تصویرش از از آن ادمها چه بوده؟
می خواهم بدانم وقتی امامش را در ماه ندیده چه حسی داشته؟ (شاید هم دیده!)
می خواهم بدانم زمان اختراع "حزب فقط حزب الله ، رهبر فقط روح الله" کجا بوده
می خواهم بدانم وقتی رهبرش سخنرانی می کرد و مردم برای معمولی ترین حرفهایش گریه می کردند،جزو گزیه کننده ها بوده؟
می خواهم بدانم وقتی پسران و دختران نوجوان را اعدام می کزدند کجا بوده؟
این ها انتظار زیادی است؟
اشتراک در:
نظرات پیام
(
Atom
)
جستجوی این وبلاگ
برچسبها
جاهايي که سر ميزنم
کتابخانهها
- کتاب فارسی
- ایرانیان آمریکای شمالی
- کتابخانه رضا قاسمی-دوات
- کتابخانه داتیس
- قفسه
- کتابخانه آشیان
- پارس تک
- کتابخانه مارکسیستها
- امیرحسین خنجی
- کتابخانه خوابگرد
- کتبخانه اهل سنت
- کتابخانه پارس
- آوای آزاد
- نیلوفرانه
- کتابخانه بهاییان
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه ادم و حوا
- جستجو در کتابهای فارسی
- کتابخانه نهضت ملی ایران
- تبرستان
- کتابخانه ایران باستان
اخبار زرتشتیان
CopyLeft! هرگونه کپی برداری مجازاست، اما خوشحال میشوم اگر به خودم هم خبر بدهید. با پشتیبانی Blogger.
آرشیو وبلاگ
-
2009
(53)
- دسامبر (4)
- نوامبر (3)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (4)
- اوت (6)
- ژوئیهٔ (10)
- ژوئن (4)
- مهٔ (3)
- آوریل (3)
- فوریهٔ (7)
- ژانویهٔ (7)
-
2008
(77)
- دسامبر (4)
- نوامبر (4)
- اکتبر (3)
- سپتامبر (4)
- اوت (15)
- ژوئیهٔ (11)
- ژوئن (7)
- مهٔ (2)
- آوریل (7)
- مارس (11)
- فوریهٔ (2)
- ژانویهٔ (7)
-
2007
(60)
- دسامبر (7)
- نوامبر (1)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (3)
- اوت (2)
- ژوئیهٔ (8)
- ژوئن (10)
- مهٔ (5)
- آوریل (2)
- مارس (8)
- فوریهٔ (3)
- ژانویهٔ (9)
-
2006
(130)
- دسامبر (8)
- نوامبر (6)
- اکتبر (6)
- سپتامبر (6)
- اوت (8)
-
ژوئیهٔ
(15)
- هولوکاست اسلامی
- شاملو
- یه اتفاق خوب تو روزای بد!
- گنجی و مخملباف
- برای دوستی که این روزا دلش گرفته
- پیغام ماهی ها- یادت بخیر سهراب عزیز
- رویاهای گم شده
- از حال بد به حال خوب------>از حال خوب به حال بد!
- ارکستر مجلسی جوانان
- Wish You Were Here
- گنجی و من،خاطره های شاید مشترک-زاویه دیدهای کاملا...
- سند شماره 3-
- سند شماره 2-
- - سند شماره 1
- به مرده رو بدهی به کفن خودش ...
- ژوئن (15)
- مهٔ (21)
- آوریل (15)
- مارس (8)
- فوریهٔ (6)
- ژانویهٔ (16)
بیشتر خواندهشدهها
-
در پسلرزهای اولیهی «اسناد پاناما»، وقتی مشخص شد در برخی از این اسناد، نام «محمود احمدینژاد» ذکر شده، گروهی که به اصلاحطلبان معروف شده...
-
در دنیای اینترنت هک کردن معنای خاصی دارد، هک کردن یعنی استفاده از نقطهضعفهای سیستمی برای نفوذ در آن و اینکه ادعا میشود دامین پرشینبلاگ...
-
1- نفرین ملا: اما ناقلان شکرشکن و راویان اخبار چنین حکایت کنند که در روزگارقدیم مطربی بود بس مشهور، بزم بزمیان را با ساز و آواز خود گرم میک...
-
بعد از مدتها یک خنده اساسی فرمودیم! نمیدانم ایمیل ' آقا پرفسور ابراهیم میرزایی بنیاد پیدایش علم حق و عدالت از زمین تا آسمانهای بیکران &...
-
از طلا بودن پشیمان گشته ایم / لطف فرموده ما را مس کنید! اصلا فکر نمی کردم یه Comment ساده -که به طنز هم نوشته شده- بتونه باعث دلخوری کسی بش...
-
یادت هست، چند سال پیش بود؟ شاید بیشتر از ۱۵ سال؟ خیلی ساده، وسط سرمای زمستان،اخرین بطری ودکا را ورداشتی و بدون لباس مناسب و تجهیزات زمستانی...
-
وقتی بنفشه را با گل سرخ برانداز می کنند ممکن است این نظر به میان بیاید که چرا بنفشه اینقدر کبود است؟ بخشی از یک نامه از نیمای یوش به احمد شا...
-
نوشي كجاست؟ من كه خيلي دلم براش تنگ شده قرار بود فقط 2 هفته نباشه ولي الان نزديك 1 ماه كه نيست
-
ميخواهم از شما که از ما هزار بار بگوييد بگويند با قاري بزرگ، ميکاريم عشق بزرگ را، تا گل دهد به دامن بيزاري بزرگ... لینک
-
در تقسیمبندی ذهنی من٬آدمها انواع مختلفی دارند که یک نوع آنرا من ترانسپرنت نامیدهام٬آدمهای ترانسورنت آدمهایی هستند که حضورشان را حس نمیکن...
© ما اينيم 2013 . Powered by Bootstrap , Blogger templates and RWD Testing Tool
۲ نظر :
با درود به شما
متن نظری را که در قسمت نطریات حُسن آقا
http://blog.hasanagha.org/ گذاشته ام برای اطلاع شما اینجا هم میگذارم. امید است مایه کدورتی نباشد و جسارت مرا اغماض نمایید
حُسن آقای گل گلاب و سایر دوستان که هر کدام نظری داده و یا نداده اند: با احترام به اندیشه های یکایک شما چند کلامی را مینویسم. من از گنجی یا هیچ کس دیگری در اینجا دفاع نمیکنم. همیشه گفته و باز هم میگویم انسان بدون خطا وجود ندارد و بقای انسان را بر آگاهی و آموزش و درس گیری از خطا تصور میکنم و مسلم آنکه هیچ انسان بی خطا و یا کم خطا وجود ندارد. همه اشتباه کرده و باز هم خواهیم کرد و بعید میدانم روزی را که ادعا کنم که خطا نکرده و یا نخواهیم کرد.
قصد آن ندارم که خود را پاک و منزه و بی عیب نشان داده و ادعای عصمت و طهارت هم نمیکنم. در زندگی اشتباهات فراوان کرده ، سیاست دیده و سیاست شده ام. انسانها را بخاطر رنگ پوست و عقیده و مرام و سن و جنسیت قضاوت نکرده ام بلکه اعمال و افکارشان را مورد مداقه و تحلیل قرار داده و نقد و تفسیر کرده ام زیرا قضاوت هیچ کس را هم خالی از خطا نمیدانم. مسایل را روشن و تاریک طبقه بندی نمیکنم. و جهان را سیاه و سفید تصور نمیکنم . ایران را دوست دارم ولی شیفته نیستم.
این حق را بر همه واجب میدانم که از روزگار و سیاست و حاکمیت ، شکایت و انتقاد مسالمت آمیز کند و خشونت را نشانه خوی حیوانی هنوز موجود در عروق انسان میدانم.
طناب فرصت را هم آنقدر در دسترس دیگران قرار میدهم که اگر لازم دیدند با آن خود را حلق آویز کنند نه دیگران را!
علت مخالفت با ملایان را هم در یک جمله خلاصه میکنم که: شرافت و پاکی بشر را نه در مذهب میبینم و نه در مذهبیون.
نه عاشق گنجی ، سازگارا ، همایون ، بهنود یا نوریزاده و یا کس دیگری هستم و نه از مارکس ، انگلس ، هدایت و ارسطو ... یا حتی خودم! نفرت دارم. تا حدی که که نویسنده و دگراندیشی قصد " استحمار " (احمق انگاری) مردم را نداشته باشد مورد احترام و علاقه و حمایت من است.
..................
از همگی خواهشی شاید بزرگ هم دارم : امروز روز گنجیست و طناب مجانی ، فرصت دهید و گنه ناکرده را قاضی نباشید
دوست من جناب گاور مقدس،
نه تنها برای نظر شما احترام فایلم،بلکه باید بگویم تا حد زیادی هم با شما موافقم،
از دید من هم انسان بدون خطا وجود ندارد،
از دید من هم گنجی حق دارد عوض شود
مخملباف هم حق دارد عوض شود،
حتی از دید من خامنه ای هم حق دارد عوض شود،!!
ما هم باید از همه استقبال کنیم،
هیچ کس هم حق ندارد کس دیگری را فقط به این علت که قبلا جور دیگر فکر(یا حتی عمل) می کرده بایکوت کند،
مشکل جای دیگری است!
من فقط چند سوال پرسیدم،هر وقت گنجی و دوستدارانش جواب قانع کننده ای دادند،با احترام و افتخار به جمع هواداران گنجی می پیوندم.
اما اعتقاد ندارم که امروز روز گنجی است،
امروز تبلیغات با گنجی است،...
ارسال یک نظر