یادداشتهای یک کچل از خودراضی
چهارشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۵
خودخواهی
من آدم خودخواهی هستم،
اولین باری که کتاب تنهایی پر هیاهو را در دست کسی دیدم ناراحت شدم،شاید توی دلم فکر می کردم هرابال کتاب را برای من نوشته و دوایی عزیز هم فقط برای شخص من ترجمه کرده.
وقتی دیدم کسی هست که میخواهد فراموش شدهگان را ببیند تمام تلاشم را کردم که منصرفاش کنم،
اصلا دوست نداشتم کسی در جستجوی زمان از دست رفته را بخواند.
خیلی فیلمها هست که دوست ندارم کسی ببیندشان
کتابهای زیادی هست که دوست ندارم کسی بخواندشان
آدمهای هست که دوست ندارم کسی با آنها آشنا شود
و وبلاگهایی هم هست که دوست ندارم کسی از وجودشان خبر داشته باشد!
شاید این خودخواهی من ،ناشی از این باشد که هنوز بعضی چیزها برایم مقدس است و دوست ندارم کسی به مقدساتم (حتی در ذهناش)توهین کند.
(دیده اید بعضی از آدمهای مذهبی اجازه نمیدهند آدمهای بیمذهب حتی به مکان مقدساشان وارد شوند؟)
سالها پیش آشنایی،یکی از فیلمهای مقدس را به امانت گرفت تا ببیند،
فردایش با قیافهای برافروخته به سراغم آمد که آقا آبروی من را پیش خانوادهام بردی،چرا نگفتی فیلم صحنه دارد؟
راستش اولش خودم هم شک کردم که نکند فیلم را اشتباهی دادهام،بعد که تست کردم دیدم نخیر همان فیلم است
گفتم: رفیق مطمئنی که همین فیلم را میگویی؟
گفت: بله!
گفتم: کجایش مشکل دارد؟
گفت: این چه لباسی است که بازیگر زن فیلم پوشیده؟(لباس بازیگر فیلم آستین نداشت و آشنای مورد نظر با همین مشکل داشت!)
یا یک بار در سالهایی که ویدئو هنوز حرام بود،یک نسخه بدون کیفیت از یک اجرای کلاسیک باله پیدا کرده بودم،در بدر دنبال کسی بودم که برایم کپی کند،
آشنایی قبول کرد که فیلم را برایم کپی کند،
فردایش وقتی فیلم را آورد گفت:
این چه چیز مزخرفی بود؟
هر چه نشستم اصلا صحنه نداشت!،فقط لباسهایشان ....
نزدیک بود بالا بیاورم!
از همان روزها تصمیم گرفتهام چیزهای مقدسام را فقط برای خودم نگاه دارم،
و تنها و تنها و تنها وقتی با دیگران در موردشان حرف بزنم که طرف مقابلم خودش را ثابت کرده باشد .
-----------
پ.ن: اول که وقتی شروع کردم این پست را بنویسم ،میخواستم وبلاگی را که مدتهاست (بدون لینک دادن) میخوانم، معرفی کنم اما به همان دلایل بالا معرفیاش نمیکنم!
اولین باری که کتاب تنهایی پر هیاهو را در دست کسی دیدم ناراحت شدم،شاید توی دلم فکر می کردم هرابال کتاب را برای من نوشته و دوایی عزیز هم فقط برای شخص من ترجمه کرده.
وقتی دیدم کسی هست که میخواهد فراموش شدهگان را ببیند تمام تلاشم را کردم که منصرفاش کنم،
اصلا دوست نداشتم کسی در جستجوی زمان از دست رفته را بخواند.
خیلی فیلمها هست که دوست ندارم کسی ببیندشان
کتابهای زیادی هست که دوست ندارم کسی بخواندشان
آدمهای هست که دوست ندارم کسی با آنها آشنا شود
و وبلاگهایی هم هست که دوست ندارم کسی از وجودشان خبر داشته باشد!
شاید این خودخواهی من ،ناشی از این باشد که هنوز بعضی چیزها برایم مقدس است و دوست ندارم کسی به مقدساتم (حتی در ذهناش)توهین کند.
(دیده اید بعضی از آدمهای مذهبی اجازه نمیدهند آدمهای بیمذهب حتی به مکان مقدساشان وارد شوند؟)
سالها پیش آشنایی،یکی از فیلمهای مقدس را به امانت گرفت تا ببیند،
فردایش با قیافهای برافروخته به سراغم آمد که آقا آبروی من را پیش خانوادهام بردی،چرا نگفتی فیلم صحنه دارد؟
راستش اولش خودم هم شک کردم که نکند فیلم را اشتباهی دادهام،بعد که تست کردم دیدم نخیر همان فیلم است
گفتم: رفیق مطمئنی که همین فیلم را میگویی؟
گفت: بله!
گفتم: کجایش مشکل دارد؟
گفت: این چه لباسی است که بازیگر زن فیلم پوشیده؟(لباس بازیگر فیلم آستین نداشت و آشنای مورد نظر با همین مشکل داشت!)
یا یک بار در سالهایی که ویدئو هنوز حرام بود،یک نسخه بدون کیفیت از یک اجرای کلاسیک باله پیدا کرده بودم،در بدر دنبال کسی بودم که برایم کپی کند،
آشنایی قبول کرد که فیلم را برایم کپی کند،
فردایش وقتی فیلم را آورد گفت:
این چه چیز مزخرفی بود؟
هر چه نشستم اصلا صحنه نداشت!،فقط لباسهایشان ....
نزدیک بود بالا بیاورم!
از همان روزها تصمیم گرفتهام چیزهای مقدسام را فقط برای خودم نگاه دارم،
و تنها و تنها و تنها وقتی با دیگران در موردشان حرف بزنم که طرف مقابلم خودش را ثابت کرده باشد .
-----------
پ.ن: اول که وقتی شروع کردم این پست را بنویسم ،میخواستم وبلاگی را که مدتهاست (بدون لینک دادن) میخوانم، معرفی کنم اما به همان دلایل بالا معرفیاش نمیکنم!
No related post available
اشتراک در:
نظرات پیام
(
Atom
)
جستجوی این وبلاگ
برچسبها
جاهايي که سر ميزنم
کتابخانهها
- کتاب فارسی
- ایرانیان آمریکای شمالی
- کتابخانه رضا قاسمی-دوات
- کتابخانه داتیس
- قفسه
- کتابخانه آشیان
- پارس تک
- کتابخانه مارکسیستها
- امیرحسین خنجی
- کتابخانه خوابگرد
- کتبخانه اهل سنت
- کتابخانه پارس
- آوای آزاد
- نیلوفرانه
- کتابخانه بهاییان
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه ادم و حوا
- جستجو در کتابهای فارسی
- کتابخانه نهضت ملی ایران
- تبرستان
- کتابخانه ایران باستان
اخبار زرتشتیان
CopyLeft! هرگونه کپی برداری مجازاست، اما خوشحال میشوم اگر به خودم هم خبر بدهید. با پشتیبانی Blogger.
آرشیو وبلاگ
-
2009
(53)
- دسامبر (4)
- نوامبر (3)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (4)
- اوت (6)
- ژوئیهٔ (10)
- ژوئن (4)
- مهٔ (3)
- آوریل (3)
- فوریهٔ (7)
- ژانویهٔ (7)
-
2008
(77)
- دسامبر (4)
- نوامبر (4)
- اکتبر (3)
- سپتامبر (4)
- اوت (15)
- ژوئیهٔ (11)
- ژوئن (7)
- مهٔ (2)
- آوریل (7)
- مارس (11)
- فوریهٔ (2)
- ژانویهٔ (7)
-
2007
(60)
- دسامبر (7)
- نوامبر (1)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (3)
- اوت (2)
- ژوئیهٔ (8)
- ژوئن (10)
- مهٔ (5)
- آوریل (2)
- مارس (8)
- فوریهٔ (3)
-
2006
(130)
- دسامبر (8)
- نوامبر (6)
- اکتبر (6)
- سپتامبر (6)
- اوت (8)
- ژوئیهٔ (15)
- ژوئن (15)
- مهٔ (21)
- آوریل (15)
- مارس (8)
- فوریهٔ (6)
- ژانویهٔ (16)
بیشتر خواندهشدهها
-
در پسلرزهای اولیهی «اسناد پاناما»، وقتی مشخص شد در برخی از این اسناد، نام «محمود احمدینژاد» ذکر شده، گروهی که به اصلاحطلبان معروف شده...
-
وقتی بنفشه را با گل سرخ برانداز می کنند ممکن است این نظر به میان بیاید که چرا بنفشه اینقدر کبود است؟ بخشی از یک نامه از نیمای یوش به احمد شا...
-
من در این آبادی، پی چیزی میگشتم، پی خوابی شاید، پی نوری، ریگی، لبخندی... سهراب (گلستانه)
-
«اگر دیگر پای رفتنمان نیست، باری، قلعهبانان این حجّت با ما تمام کردهاند که اگر میخواهید در این دیار اقامت گزینید میباید با ابلیس قرار...
-
بعد از مدتها یک خنده اساسی فرمودیم! نمیدانم ایمیل ' آقا پرفسور ابراهیم میرزایی بنیاد پیدایش علم حق و عدالت از زمین تا آسمانهای بیکران ...
-
ميخواهم از شما که از ما هزار بار بگوييد بگويند با قاري بزرگ، ميکاريم عشق بزرگ را، تا گل دهد به دامن بيزاري بزرگ... لینک
-
یادت هست، چند سال پیش بود؟ شاید بیشتر از ۱۵ سال؟ خیلی ساده، وسط سرمای زمستان،اخرین بطری ودکا را ورداشتی و بدون لباس مناسب و تجهیزات زمستانی...
-
ما را به نیمهی پر لیوان چهکار این باقی سمیاست که پیشتر خوردهاند ساقی تمام کن قصه را که روشده است آنان که خراب تو بودند مردهاند. ...
-
کاش آخر همه قصهها خوب تمام میشد!
-
هر روز مینشست توی بالکن بی نردهی روبرو، روی صندلی پلاستیکی کوتاه قرمزاش با همان شلوارک راهراه سفید و آبی اول سیگاری روشن میکرد بعد ...
© ما اينيم 2013 . Powered by Bootstrap , Blogger templates and RWD Testing Tool
۲ نظر :
Kamelan ehsaaset ro dark mikonam...Zaal!
dust daram un weblogi ke migi ro bebinam!!
ارسال یک نظر