یادداشتهای یک کچل از خودراضی
جمعه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۵
یک خواب عجیب
دلمان گرفته بود ،با نادر عزیز راه افتادیم و با دوچرخه رفتیم بازار بزرگ تهران،
دوچرخهها بیرون بازار پارک کردیم (بدون اینکه قفلشان کنیم!) و رفتیم راسته فرش فروشها،
برای دیدن،نه برای خریدن
راسته فرش فروشها اینطوری که الان میبینیم نبود،میدانگاه بزرگی بود که دورش مغازهدارهای اصیل فرشهای گرانشان را میفروختند و در وسط میدان دستفروشان فرشهای ارزانشان را،
ما هم فرششناسهای قابلی بودیم،
در بین دست فروشها پیرمردی بود که فرش بزرگی را میفروخت،
میگفت هشتصدهزار تومان،وما میدانستیم فرشاش چند ملیونی میارزد!
میگفت با همسرش فرش را با هم بافتهاندوحالا که همسرش مرده دیگر نمیتواند هر روز فرش را ببیند،برای همین آمده فرش را بفروشد تا با پولش برود زیارت.
گفتم پدر جان میدانی قیمت فرشات در این فروشگاههای اطراف چقدر است؟
گفت از من بیشتر از پانصدتومان نخریدند،تازه نقد هم نه،
گفتم میدانی چند میفورشند؟
گفت احتمالا دو سه ملیون!
گفتم : تو که میدانی ،چرا ایمقدر ارزان میفروشی؟
گفت میخواهم هرچه زودتر بفروشماش...
کلی درد دل کرد،
از همسرش گفت که از کودکی عاشق هم بودند،
از مجلس عروسیاش گفت
و از فرزندانی که نداشت،
از 50 سال زندگی مشترک گفت،
هم ما،هم خودش میدانستیم که در آخر مجبور است فرش را به همان مغازهدارهایی اطراف بفروشد.
انگار در حاشیه میدان همه منتظر بودند تا ببیند کی طاقتاش تمام میشود(این اولین باری بود در زندگیام که از لاشخورها بدم آمد)
وما پول نداشتیم که فرشاش را بخریم،
فکر میکرد ما خبرنگاریم،
میگفت تا به حال چند بار با او مصاحبه کردهاند...
و از ما قول گرفت که بنویسیم...
توی دالان تاریک بازار که بودیم نادر گفت: هیچ وقت معنی این شعر سهراب را اینقدر روشن ندیده بودم که می گفت:
از همان خانهها که حیاط بزرگی دارند و دور تا دورش اتاقهای کوچکی دارد و توی فیلم گوزنها هم بود.
طبقه دوم سمت راست اتاق اول یا به قول خودش خانه اول،خانه دوستی بود که میهمانمان کرد
برایمان با ویلون صالحیاش ساز زد،نمیدانم چه زد،اما هنوز (حتی بعد از بیدار شدن) صدای سازش توی گوشم هست...
------
این مطلب را فقط به خاطر قولی که به آن پیرمرد دادم نوشتم و به احترام دوست عزیزی که تا به امروز فقط سه بار صدای سازش را شنیدهام،
بار اول در خانه واقعیاش بعد از تماشای فیلمی که من برایش برده بودم ،نمایش مذخرفی بود که در آن دو نفر ویولون میزدند و من فکر میکردم آن دوست عزیز خوشش بیاید، (اگر امروز کسی چنین فیلمی به من نشان دهد و بگوید چه خوب ساز میزنند به احتمال زیاد خودم خفهاش می کنم) و دوست عزیز فیلمی نشانم داد از یک اجرای واقعی ویولون و بعد خودش کمی برایم ساز زد...
بار دوم در تالار وحدت بود،
و بار سوم در این خواب عجیب
پ.ن1: شناخت من از فرش در دنیای بیداری در حدی است که به سختی میتوانم فرش دست باف را از ماشینی تشخیص دهم(شاید هم نتوانم)
پ.ن2: این اولین باریست در عمرم که خوابی را اینقدر واضح و کامل به یاد دارم!
دوچرخهها بیرون بازار پارک کردیم (بدون اینکه قفلشان کنیم!) و رفتیم راسته فرش فروشها،
برای دیدن،نه برای خریدن
راسته فرش فروشها اینطوری که الان میبینیم نبود،میدانگاه بزرگی بود که دورش مغازهدارهای اصیل فرشهای گرانشان را میفروختند و در وسط میدان دستفروشان فرشهای ارزانشان را،
ما هم فرششناسهای قابلی بودیم،
در بین دست فروشها پیرمردی بود که فرش بزرگی را میفروخت،
میگفت هشتصدهزار تومان،وما میدانستیم فرشاش چند ملیونی میارزد!
میگفت با همسرش فرش را با هم بافتهاندوحالا که همسرش مرده دیگر نمیتواند هر روز فرش را ببیند،برای همین آمده فرش را بفروشد تا با پولش برود زیارت.
گفتم پدر جان میدانی قیمت فرشات در این فروشگاههای اطراف چقدر است؟
گفت از من بیشتر از پانصدتومان نخریدند،تازه نقد هم نه،
گفتم میدانی چند میفورشند؟
گفت احتمالا دو سه ملیون!
گفتم : تو که میدانی ،چرا ایمقدر ارزان میفروشی؟
گفت میخواهم هرچه زودتر بفروشماش...
کلی درد دل کرد،
از همسرش گفت که از کودکی عاشق هم بودند،
از مجلس عروسیاش گفت
و از فرزندانی که نداشت،
از 50 سال زندگی مشترک گفت،
هم ما،هم خودش میدانستیم که در آخر مجبور است فرش را به همان مغازهدارهایی اطراف بفروشد.
انگار در حاشیه میدان همه منتظر بودند تا ببیند کی طاقتاش تمام میشود(این اولین باری بود در زندگیام که از لاشخورها بدم آمد)
وما پول نداشتیم که فرشاش را بخریم،
فکر میکرد ما خبرنگاریم،
میگفت تا به حال چند بار با او مصاحبه کردهاند...
و از ما قول گرفت که بنویسیم...
توی دالان تاریک بازار که بودیم نادر گفت: هیچ وقت معنی این شعر سهراب را اینقدر روشن ندیده بودم که می گفت:
"-چرا گرفته دلت ؟مثل آنکه تنهایی..بیرون بازار با کمی فاصله، نزدیک ناصر خسرو خانهای قدیمی بود،
-چقدر هم تنها..."
از همان خانهها که حیاط بزرگی دارند و دور تا دورش اتاقهای کوچکی دارد و توی فیلم گوزنها هم بود.
طبقه دوم سمت راست اتاق اول یا به قول خودش خانه اول،خانه دوستی بود که میهمانمان کرد
برایمان با ویلون صالحیاش ساز زد،نمیدانم چه زد،اما هنوز (حتی بعد از بیدار شدن) صدای سازش توی گوشم هست...
------
این مطلب را فقط به خاطر قولی که به آن پیرمرد دادم نوشتم و به احترام دوست عزیزی که تا به امروز فقط سه بار صدای سازش را شنیدهام،
بار اول در خانه واقعیاش بعد از تماشای فیلمی که من برایش برده بودم ،نمایش مذخرفی بود که در آن دو نفر ویولون میزدند و من فکر میکردم آن دوست عزیز خوشش بیاید، (اگر امروز کسی چنین فیلمی به من نشان دهد و بگوید چه خوب ساز میزنند به احتمال زیاد خودم خفهاش می کنم) و دوست عزیز فیلمی نشانم داد از یک اجرای واقعی ویولون و بعد خودش کمی برایم ساز زد...
بار دوم در تالار وحدت بود،
و بار سوم در این خواب عجیب
پ.ن1: شناخت من از فرش در دنیای بیداری در حدی است که به سختی میتوانم فرش دست باف را از ماشینی تشخیص دهم(شاید هم نتوانم)
پ.ن2: این اولین باریست در عمرم که خوابی را اینقدر واضح و کامل به یاد دارم!
اشتراک در:
نظرات پیام
(
Atom
)
جستجوی این وبلاگ
برچسبها
جاهايي که سر ميزنم
کتابخانهها
- کتاب فارسی
- ایرانیان آمریکای شمالی
- کتابخانه رضا قاسمی-دوات
- کتابخانه داتیس
- قفسه
- کتابخانه آشیان
- پارس تک
- کتابخانه مارکسیستها
- امیرحسین خنجی
- کتابخانه خوابگرد
- کتبخانه اهل سنت
- کتابخانه پارس
- آوای آزاد
- نیلوفرانه
- کتابخانه بهاییان
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه ادم و حوا
- جستجو در کتابهای فارسی
- کتابخانه نهضت ملی ایران
- تبرستان
- کتابخانه ایران باستان
اخبار زرتشتیان
CopyLeft! هرگونه کپی برداری مجازاست، اما خوشحال میشوم اگر به خودم هم خبر بدهید. با پشتیبانی Blogger.
آرشیو وبلاگ
-
2009
(53)
- دسامبر (4)
- نوامبر (3)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (4)
- اوت (6)
- ژوئیهٔ (10)
- ژوئن (4)
- مهٔ (3)
- آوریل (3)
- فوریهٔ (7)
- ژانویهٔ (7)
-
2008
(77)
- دسامبر (4)
- نوامبر (4)
- اکتبر (3)
- سپتامبر (4)
- اوت (15)
- ژوئیهٔ (11)
- ژوئن (7)
- مهٔ (2)
- آوریل (7)
- مارس (11)
- فوریهٔ (2)
- ژانویهٔ (7)
-
2007
(60)
- دسامبر (7)
- نوامبر (1)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (3)
- اوت (2)
- ژوئیهٔ (8)
- ژوئن (10)
- مهٔ (5)
- آوریل (2)
- مارس (8)
- فوریهٔ (3)
-
2006
(130)
- دسامبر (8)
- نوامبر (6)
- اکتبر (6)
- سپتامبر (6)
- اوت (8)
- ژوئیهٔ (15)
- ژوئن (15)
- مهٔ (21)
- آوریل (15)
- مارس (8)
- فوریهٔ (6)
- ژانویهٔ (16)
بیشتر خواندهشدهها
-
در پسلرزهای اولیهی «اسناد پاناما»، وقتی مشخص شد در برخی از این اسناد، نام «محمود احمدینژاد» ذکر شده، گروهی که به اصلاحطلبان معروف شده...
-
در دنیای اینترنت هک کردن معنای خاصی دارد، هک کردن یعنی استفاده از نقطهضعفهای سیستمی برای نفوذ در آن و اینکه ادعا میشود دامین پرشینبلاگ...
-
1- نفرین ملا: اما ناقلان شکرشکن و راویان اخبار چنین حکایت کنند که در روزگارقدیم مطربی بود بس مشهور، بزم بزمیان را با ساز و آواز خود گرم میک...
-
بعد از مدتها یک خنده اساسی فرمودیم! نمیدانم ایمیل ' آقا پرفسور ابراهیم میرزایی بنیاد پیدایش علم حق و عدالت از زمین تا آسمانهای بیکران &...
-
از طلا بودن پشیمان گشته ایم / لطف فرموده ما را مس کنید! اصلا فکر نمی کردم یه Comment ساده -که به طنز هم نوشته شده- بتونه باعث دلخوری کسی بش...
-
یادت هست، چند سال پیش بود؟ شاید بیشتر از ۱۵ سال؟ خیلی ساده، وسط سرمای زمستان،اخرین بطری ودکا را ورداشتی و بدون لباس مناسب و تجهیزات زمستانی...
-
وقتی بنفشه را با گل سرخ برانداز می کنند ممکن است این نظر به میان بیاید که چرا بنفشه اینقدر کبود است؟ بخشی از یک نامه از نیمای یوش به احمد شا...
-
نوشي كجاست؟ من كه خيلي دلم براش تنگ شده قرار بود فقط 2 هفته نباشه ولي الان نزديك 1 ماه كه نيست
-
ميخواهم از شما که از ما هزار بار بگوييد بگويند با قاري بزرگ، ميکاريم عشق بزرگ را، تا گل دهد به دامن بيزاري بزرگ... لینک
-
در تقسیمبندی ذهنی من٬آدمها انواع مختلفی دارند که یک نوع آنرا من ترانسپرنت نامیدهام٬آدمهای ترانسورنت آدمهایی هستند که حضورشان را حس نمیکن...
© ما اينيم 2013 . Powered by Bootstrap , Blogger templates and RWD Testing Tool
۱ نظر :
ehyanan un kasi ke violin zade Farhad Shakerin nabude?????????? :D
ارسال یک نظر