یادداشتهای یک کچل از خودراضی
شنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۲
بازداشت فضلی نژاد و افشای آنچه فاش بود
توی چه دنيای کثيفی زندگی ميکنيم!
آدمها مثل آب خوردن به يکديگر تهمت مي زنند و وبلاگستان هم تبديل شده به تهمتستان!
در کشوری که همه دارند من و تو و بسياری از دوستان ما را مي کشند ما به فکر افشاگری هايي از نوع مطلب روزنگار می افتيم که فقط خودش مي دانند چقدر حرفهايش درست است!
من برای آقای سينا مطلبي احترام زيادی قايلم حتی لينک وبلاگ ايشان يکي از لينکهای ثابتي که که در وبلاگم هست...
ولی با لحن ايشان موافق نيستم ، به خصوص وقتی اين حرفهايش را در مورد پيام فضلی نژاد خواندم بيشتر ناراحت شدم.
ببينيد اين که بحث من اين نيست که حرفهاي سينا مطلبی درست است يا نه ، اما صحبت بر سر شرافت انسانهاست!
آقای مطلبي با نوشتن مطالبي بدون هيچ مدرک و سندی(فقط با رجوع به خاطرات زندان خودش) و شايد مدارکی که خواننده وبلاگشان از آنها بی خبر است پيام فضلی نژاد را جاسوس و وابسته حکومت معرفي می کند و خبر از دفتری مي دهد در ميدان فاطمی که فضلی نژاد در آن کار مي کرده و...
من از نزديک چند بار با آقای فضلی نژاد برخورد داشته ام
برخورد های ما مربوط به زمانی است که يکی از شرکتهای تهيه کننده سينمايي قصد داشت يک سايت به عنوان خبر گزاری سينمايي بسازد.
قرار بود من و يکی از دوستانم اين سايت را طراحی و مديريت کنيم...(که آخر هم نشد!)
پيام فضلی نژاد هم قرار بود يکی از خبرنگاران و مسئولان سايت باشد.
پيام ضلی نژادی که من ديدم ، جوانی بسيار پر انرژی و مثبت بود، برای گویامطلب می نوشت و به نوعی خبرنگار گويا بود
مصاحبه هايي خواندنی با آدمهايي داشت که سِنا مطلبی حتی شايد جرات نکند نامشان را در وبلاگش بياورد.(از جمله منتظری و خلخالی!)
چند با ر به دادسرا احضار شده بود يکی دو بار او را ربوده بودند بعد آزاد کرده بودند...
فکر می کنيد اين اطلاعات را فضلی نژاد به من داد؟ نه او در مدتی که با او برخورد داشتم حتي يک بار نگفت که بازداشت شده است و...(شايد علاقه نداشت با فرياد زدن اينکه بازداشت شده است و او را تهديد کرده اند شنونده جمع کند)
من اين اطلاعات را بعد ها در جاهاي مختلف(مثل گويا) ديدم، آن روزها فضلی نژاد از ديد من يک آدم حرفه اي و مثبت در دنيای خبررسانی بود.
يادم نمي آيد که آنروزها از آقاي مطلبی چيزی شنيده باشم!(شايد من نشنيده بودم!)
ولي اينکه چه اتفاقي افتاد که فضلی نژادی که من مي شناختم تبديل شد به آدمی که آقای مطلبي مي گويد(اگر حرفش درست باشد) بايد بررسي کرد.
خود آقای مطلبی ميگويد:
فضلی نژاد پیغامی برایم فرستاد و نوشت که
«بی تعارف هرچه که بگویی حق داری، و هرچه از این تندتر بنويسی و نام هم ببری حق من است. اما بدان که من خود قربانی بازی آقايان شدم، اين را چرا نمی بينی؟! من که ذاتم اینگونه نبود و نيست، من که عاشق آنها نيستم و نبودم. مادر تنهايم با برادر کوچکم را چه کنم؟ زندگی ام را چه کنم؟ نه راه پس دارم نه راه پيش، چه کنم واقعا؟ هيچکدام از گفته هايت غلط نيست. اما من، باور کن راهی برای خلاص شدن از این معرکه ندارم. يادت باشد که من مجبورم، 150 ميليون وثيقه، مادري تنها و بيمار٬ برادري خردسال و روحي خسته٬ حالا تو بزن ... تبر بزن»
خوب خيلی چيزها را مي توان فهميد نه؟
البته اين هم برايم عجيب است که بعضی آدمها (مثل نبوی ،مطلبی و..)چطور اينقدر ساده وبدون مشکل از مملکت خارج می شوند و در آن سوي دنيا هم هر چه مي خواهند می نويسند ولی آدمهايي مثل فضلی نژاد در دام مي افتند؟
يک خبر تاييد نشده هم در مورد فضلی نژاد دارم که مي گويد : به علت نارسايي مغزی(در زندان) به بيمارستان منتقل شده است و در حالت کماست!
دردناک است نه؟ به نظر من که نهايت نامردی است در زمانی که کسي( حتي اگر با او مشکل داشته باشيم) در چنين وضعيتی است ، سعی کنيم از آب گل آلود ماهي بگيريم.
حرفهاي آقاي مطلبي من را به ياد حرفهايي انداخت که در مورد مسعود کيميايي مي زدند( و مي زنند) ، از ديد اين دوستان مسعود کيميايي هم با فضلی نژاد همکار بوده و يک جا کار مي کرده اند!(يا جايي مشابه آن)
فقط يک چيز جالب اينکه فضلی نژاد برعکس من ميانه چنداني با کيميايي و فيلمهايش نداشت!(اما دست کم اينقدر مرد بود که به جای نقد فحش ندهد!)
خوب احتمالا از ديد آقا سينا فضلی نژاد در آن موقع بسيار حرفه ای عمل مي کرده و همکارش را لو نداده است!
واقع بين باشيم دوستان!
با فحش دادن و ساختن تئوريهای مختلف توتعه شايد بتوان مدتی روی بورس ماند ولي در نهايت :
زمستان مي رود و رو سياهی به زغال مي ماند!
من که اميدورام همه دوستان و (دشمنان!) حالشان خوب باشد و فضلی نژاد هر چه زودتر از کما بيرون بيايد، تمام روزنامه نگاران و انديشمندان زنداني از زندان آزاد شوند ، حتي کسانی که من با نظراتشان موافق نيستم
و اميدوارم روزی برسد که همه وبلاگ نويسانی که مجبور به ترک ميهن شدند( از جمله سينا مطلبی) بدون نگرانی به ميهن بازگردند.
مطلب طولانی شد، حرف دلم خيلي بيشتر از اينها بود،خيليهايش را نزدم ، نمي خواستم در اين ماجرا وارد بشوم ولی ... در هر حال از همين حالا از آقای مطلبی به خاطر حرفهای بالا عذر خواهی مي کنم و دستهايم به به عنوان تسليم در مقابل جوابيه احتماليشان بال مي برم و مي گويم : حق با شماست ، من اشتباه مي کنم!
توی چه دنيای کثيفی زندگی ميکنيم!
آدمها مثل آب خوردن به يکديگر تهمت مي زنند و وبلاگستان هم تبديل شده به تهمتستان!
در کشوری که همه دارند من و تو و بسياری از دوستان ما را مي کشند ما به فکر افشاگری هايي از نوع مطلب روزنگار می افتيم که فقط خودش مي دانند چقدر حرفهايش درست است!
من برای آقای سينا مطلبي احترام زيادی قايلم حتی لينک وبلاگ ايشان يکي از لينکهای ثابتي که که در وبلاگم هست...
ولی با لحن ايشان موافق نيستم ، به خصوص وقتی اين حرفهايش را در مورد پيام فضلی نژاد خواندم بيشتر ناراحت شدم.
ببينيد اين که بحث من اين نيست که حرفهاي سينا مطلبی درست است يا نه ، اما صحبت بر سر شرافت انسانهاست!
آقای مطلبي با نوشتن مطالبي بدون هيچ مدرک و سندی(فقط با رجوع به خاطرات زندان خودش) و شايد مدارکی که خواننده وبلاگشان از آنها بی خبر است پيام فضلی نژاد را جاسوس و وابسته حکومت معرفي می کند و خبر از دفتری مي دهد در ميدان فاطمی که فضلی نژاد در آن کار مي کرده و...
من از نزديک چند بار با آقای فضلی نژاد برخورد داشته ام
برخورد های ما مربوط به زمانی است که يکی از شرکتهای تهيه کننده سينمايي قصد داشت يک سايت به عنوان خبر گزاری سينمايي بسازد.
قرار بود من و يکی از دوستانم اين سايت را طراحی و مديريت کنيم...(که آخر هم نشد!)
پيام فضلی نژاد هم قرار بود يکی از خبرنگاران و مسئولان سايت باشد.
پيام ضلی نژادی که من ديدم ، جوانی بسيار پر انرژی و مثبت بود، برای گویامطلب می نوشت و به نوعی خبرنگار گويا بود
مصاحبه هايي خواندنی با آدمهايي داشت که سِنا مطلبی حتی شايد جرات نکند نامشان را در وبلاگش بياورد.(از جمله منتظری و خلخالی!)
چند با ر به دادسرا احضار شده بود يکی دو بار او را ربوده بودند بعد آزاد کرده بودند...
فکر می کنيد اين اطلاعات را فضلی نژاد به من داد؟ نه او در مدتی که با او برخورد داشتم حتي يک بار نگفت که بازداشت شده است و...(شايد علاقه نداشت با فرياد زدن اينکه بازداشت شده است و او را تهديد کرده اند شنونده جمع کند)
من اين اطلاعات را بعد ها در جاهاي مختلف(مثل گويا) ديدم، آن روزها فضلی نژاد از ديد من يک آدم حرفه اي و مثبت در دنيای خبررسانی بود.
يادم نمي آيد که آنروزها از آقاي مطلبی چيزی شنيده باشم!(شايد من نشنيده بودم!)
ولي اينکه چه اتفاقي افتاد که فضلی نژادی که من مي شناختم تبديل شد به آدمی که آقای مطلبي مي گويد(اگر حرفش درست باشد) بايد بررسي کرد.
خود آقای مطلبی ميگويد:
فضلی نژاد پیغامی برایم فرستاد و نوشت که
«بی تعارف هرچه که بگویی حق داری، و هرچه از این تندتر بنويسی و نام هم ببری حق من است. اما بدان که من خود قربانی بازی آقايان شدم، اين را چرا نمی بينی؟! من که ذاتم اینگونه نبود و نيست، من که عاشق آنها نيستم و نبودم. مادر تنهايم با برادر کوچکم را چه کنم؟ زندگی ام را چه کنم؟ نه راه پس دارم نه راه پيش، چه کنم واقعا؟ هيچکدام از گفته هايت غلط نيست. اما من، باور کن راهی برای خلاص شدن از این معرکه ندارم. يادت باشد که من مجبورم، 150 ميليون وثيقه، مادري تنها و بيمار٬ برادري خردسال و روحي خسته٬ حالا تو بزن ... تبر بزن»
خوب خيلی چيزها را مي توان فهميد نه؟
البته اين هم برايم عجيب است که بعضی آدمها (مثل نبوی ،مطلبی و..)چطور اينقدر ساده وبدون مشکل از مملکت خارج می شوند و در آن سوي دنيا هم هر چه مي خواهند می نويسند ولی آدمهايي مثل فضلی نژاد در دام مي افتند؟
يک خبر تاييد نشده هم در مورد فضلی نژاد دارم که مي گويد : به علت نارسايي مغزی(در زندان) به بيمارستان منتقل شده است و در حالت کماست!
دردناک است نه؟ به نظر من که نهايت نامردی است در زمانی که کسي( حتي اگر با او مشکل داشته باشيم) در چنين وضعيتی است ، سعی کنيم از آب گل آلود ماهي بگيريم.
حرفهاي آقاي مطلبي من را به ياد حرفهايي انداخت که در مورد مسعود کيميايي مي زدند( و مي زنند) ، از ديد اين دوستان مسعود کيميايي هم با فضلی نژاد همکار بوده و يک جا کار مي کرده اند!(يا جايي مشابه آن)
فقط يک چيز جالب اينکه فضلی نژاد برعکس من ميانه چنداني با کيميايي و فيلمهايش نداشت!(اما دست کم اينقدر مرد بود که به جای نقد فحش ندهد!)
خوب احتمالا از ديد آقا سينا فضلی نژاد در آن موقع بسيار حرفه ای عمل مي کرده و همکارش را لو نداده است!
واقع بين باشيم دوستان!
با فحش دادن و ساختن تئوريهای مختلف توتعه شايد بتوان مدتی روی بورس ماند ولي در نهايت :
زمستان مي رود و رو سياهی به زغال مي ماند!
من که اميدورام همه دوستان و (دشمنان!) حالشان خوب باشد و فضلی نژاد هر چه زودتر از کما بيرون بيايد، تمام روزنامه نگاران و انديشمندان زنداني از زندان آزاد شوند ، حتي کسانی که من با نظراتشان موافق نيستم
و اميدوارم روزی برسد که همه وبلاگ نويسانی که مجبور به ترک ميهن شدند( از جمله سينا مطلبی) بدون نگرانی به ميهن بازگردند.
مطلب طولانی شد، حرف دلم خيلي بيشتر از اينها بود،خيليهايش را نزدم ، نمي خواستم در اين ماجرا وارد بشوم ولی ... در هر حال از همين حالا از آقای مطلبی به خاطر حرفهای بالا عذر خواهی مي کنم و دستهايم به به عنوان تسليم در مقابل جوابيه احتماليشان بال مي برم و مي گويم : حق با شماست ، من اشتباه مي کنم!
اشتراک در:
نظرات پیام
(
Atom
)
جستجوی این وبلاگ
برچسبها
جاهايي که سر ميزنم
کتابخانهها
- کتاب فارسی
- ایرانیان آمریکای شمالی
- کتابخانه رضا قاسمی-دوات
- کتابخانه داتیس
- قفسه
- کتابخانه آشیان
- پارس تک
- کتابخانه مارکسیستها
- امیرحسین خنجی
- کتابخانه خوابگرد
- کتبخانه اهل سنت
- کتابخانه پارس
- آوای آزاد
- نیلوفرانه
- کتابخانه بهاییان
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه ادم و حوا
- جستجو در کتابهای فارسی
- کتابخانه نهضت ملی ایران
- تبرستان
- کتابخانه ایران باستان
اخبار زرتشتیان
CopyLeft! هرگونه کپی برداری مجازاست، اما خوشحال میشوم اگر به خودم هم خبر بدهید. با پشتیبانی Blogger.
آرشیو وبلاگ
-
2009
(53)
- دسامبر (4)
- نوامبر (3)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (4)
- اوت (6)
- ژوئیهٔ (10)
- ژوئن (4)
- مهٔ (3)
- آوریل (3)
- فوریهٔ (7)
- ژانویهٔ (7)
-
2008
(77)
- دسامبر (4)
- نوامبر (4)
- اکتبر (3)
- سپتامبر (4)
- اوت (15)
- ژوئیهٔ (11)
- ژوئن (7)
- مهٔ (2)
- آوریل (7)
- مارس (11)
- فوریهٔ (2)
- ژانویهٔ (7)
-
2007
(60)
- دسامبر (7)
- نوامبر (1)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (3)
- اوت (2)
- ژوئیهٔ (8)
- ژوئن (10)
- مهٔ (5)
- آوریل (2)
- مارس (8)
- فوریهٔ (3)
- ژانویهٔ (9)
-
2006
(130)
- دسامبر (8)
- نوامبر (6)
- اکتبر (6)
- سپتامبر (6)
- اوت (8)
- ژوئیهٔ (15)
- ژوئن (15)
- مهٔ (21)
- آوریل (15)
- مارس (8)
- فوریهٔ (6)
- ژانویهٔ (16)
-
2005
(59)
- دسامبر (3)
- نوامبر (6)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (7)
- اوت (8)
- ژوئیهٔ (2)
- مهٔ (8)
- آوریل (10)
- مارس (10)
- ژانویهٔ (3)
-
2004
(75)
- دسامبر (3)
- نوامبر (1)
- ژوئن (2)
- مهٔ (5)
- آوریل (10)
- مارس (12)
-
فوریهٔ
(38)
- در حمله تازيان به ايران ،ايرانيان بسياری بدست لشگر...
- گيله مرد! یک لينک بدرد بخور و قشنگ اين آقای حسن رج...
- يک لينک قديمی که فکر مي کنم قبلا هم داده بودم را د...
- همين الان يک خبر خوب به من رسيد آن خبر قبلي يعني ا...
- بازداشت فضلی نژاد و افشای آنچه فاش بود توی چه دن...
- کبرا رحمانپور امروز اعدام نمی شود. اين خبر بسيار ...
- دوست خوب و ناديده ام آرمين گيله مرد ( که احتمالا ت...
- نوشی و جو جه هايش دات نت شد! حالا نوشی یه خونه جدي...
- يک خبر جدي دست اول و مهم! اين خبر به نقل از يک منب...
- يك ليوان آب پشت سررسانة ملي! چه شرم آور است زيستن ...
- بروز نا آرامی خونين در ايذه(ارBBC) به نظر شما خنده...
- يك جامعه شناس: جشن والنتاين ريشه در فرهنگ ايراني ن...
- اين متن را در وبلاگ ترسا ديدم، که او هم از طبرستان...
- قسم حضرت عباس را بور کنيم یا دم خروس را؟ آقا جان م...
- دلتنگيها -1 ديروز با يکی از دوستان قديمی توی خيابا...
- جشن اسپندگان در ما اسفند هستيم! چند لحظه به انتخاب...
- من با اين آقای سيد ابراهيم نبوی زياد ميانه ای ندار...
- حضور پرشور و بي سابقه!!!!!!!مردم در پای صندوقهای ر...
- اينها هم چه رويي دارند! متن کامل نامه نمايندگان مع...
- بعد از ديدن این عکس کلی خندیدم ( اين خانم دارد ب...
- بلاگ اسکای دوباره راه افتاده اما اینکه چه بلایی بر...
- اینها خیلی محشرند همین! بعید نیست تعداد آرای شمارش...
- شايد حقيقت آن دو دست جوان بود آن دو دست جوان که ...
- چه حسی به تو دست می دهد وقتی یک نفر حرف تو و هم نس...
- تقصير درختچه كنار سالن چيه كه نميتونه خوشبخت باشه ...
- دیشب توی تهرون باد خیلی تندی می آمد، باد بیشتر پوس...
- این میکروسافت هم کم کم دارد تبدیل می شود به همان چ...
- از سایت ایران امروز قطعنامه پارلمان اروپا درباره ا...
- این تعطیلی چند روزه بد جوری چسبید! این که بعد از م...
- زندگی دکمه Undo ندارد! دیروز طی یک عملیات انتحاری...
- درخواست عفو بين الملل: اقدام فوري براي نجات جان ما...
- جالب است که در اوج تحجر هم می توان کارهایی کرد ، گ...
- این را بخوانید بعد ببینید باز هم می توانید رای بده...
- به یاد شراره های آفتاب روز نگار حرفهایی را که مد...
- آقایان بد جوری به التماس افتاده اند! دو سه روز پیش...
- از وبلاگ خسن آقا: با شناسائی اين جوان او را از خ...
- این رو بخونید جالبه من اونجام پيش شما، به همه زند...
- لطفا یکی من را تبعید کند! یکی بود یکی نبود، غیر ا...
- ژانویهٔ (4)
بیشتر خواندهشدهها
-
در پسلرزهای اولیهی «اسناد پاناما»، وقتی مشخص شد در برخی از این اسناد، نام «محمود احمدینژاد» ذکر شده، گروهی که به اصلاحطلبان معروف شده...
-
در دنیای اینترنت هک کردن معنای خاصی دارد، هک کردن یعنی استفاده از نقطهضعفهای سیستمی برای نفوذ در آن و اینکه ادعا میشود دامین پرشینبلاگ...
-
1- نفرین ملا: اما ناقلان شکرشکن و راویان اخبار چنین حکایت کنند که در روزگارقدیم مطربی بود بس مشهور، بزم بزمیان را با ساز و آواز خود گرم میک...
-
بعد از مدتها یک خنده اساسی فرمودیم! نمیدانم ایمیل ' آقا پرفسور ابراهیم میرزایی بنیاد پیدایش علم حق و عدالت از زمین تا آسمانهای بیکران &...
-
از طلا بودن پشیمان گشته ایم / لطف فرموده ما را مس کنید! اصلا فکر نمی کردم یه Comment ساده -که به طنز هم نوشته شده- بتونه باعث دلخوری کسی بش...
-
یادت هست، چند سال پیش بود؟ شاید بیشتر از ۱۵ سال؟ خیلی ساده، وسط سرمای زمستان،اخرین بطری ودکا را ورداشتی و بدون لباس مناسب و تجهیزات زمستانی...
-
وقتی بنفشه را با گل سرخ برانداز می کنند ممکن است این نظر به میان بیاید که چرا بنفشه اینقدر کبود است؟ بخشی از یک نامه از نیمای یوش به احمد شا...
-
نوشي كجاست؟ من كه خيلي دلم براش تنگ شده قرار بود فقط 2 هفته نباشه ولي الان نزديك 1 ماه كه نيست
-
ميخواهم از شما که از ما هزار بار بگوييد بگويند با قاري بزرگ، ميکاريم عشق بزرگ را، تا گل دهد به دامن بيزاري بزرگ... لینک
-
در تقسیمبندی ذهنی من٬آدمها انواع مختلفی دارند که یک نوع آنرا من ترانسپرنت نامیدهام٬آدمهای ترانسورنت آدمهایی هستند که حضورشان را حس نمیکن...
© ما اينيم 2013 . Powered by Bootstrap , Blogger templates and RWD Testing Tool
هیچ نظری موجود نیست :
ارسال یک نظر