یادداشتهای یک کچل از خودراضی
چهارشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۸
برای محسن مخملباف و "صفر تا صد" اش!
حالا که انتخابات تمام شده اجازه هست این پست را دوباره نمایش بدهم
به رای کسی که صدمه نزدم؟
قرار بود تا بعد از انتخابات چیزی در موردش ننویسم،
اما این نوشته محسنخان مخملباف و البته ایمیلها و آفلاینهای روازانه دوستان-که در محبت و صداقتاشان شکی ندارم-در حمایت باعث شد این پاسخ را بنویسم،
به سبک محسن مخملباف:
پیشگفتار :یادم هست اولین بار که نام مخملباف را خوندم بعد از اکران فیلم توبهٔ نصوح بود،
با سواد آن زمانام نامش را محملباف(مهملباف؟) خواندم که بدوم شک از اثرات جملههایی مثل مهمل گویان شرق و غرب بوده است.
۱-کوچک که بودیم یکی از معدود بازیهایی که هنوز حرام اعلام نشده بود(شاید هم شده بود و ما نمیدانستیم) کارت بازی بود،یک سری کارت بود که روی هر کدام مشخصات یک ماشین نوشته شده بود، کارتها را بین هم پخش میکردیم و بازی میکردیم، نوبت هر کس که میشد باید مشخصهای را از کارت اولاش میخواند، مثلا سرعت، تعداد دنده و ...
هر کس کارتاش بهتر بود توی آن برگ برنده بود...
یکی از مشخصههایی که اوایل نمیدانستیم چیست،صفر تا صد بود، خب توی این مورد هم ما مثل سرعت رفتار میکردیم، یعنی هر ماشینی صفر تا صد اش بیشتر بود، برنده بود، تا مدتها از این که صفر تا صد پیکان بیشتر از بنز است احساس غرور میکردیم!
خب بعدتر فهمیدیم که یک جای کار میلنگد و نمیشود که پیکان بهتر از بنز باشد، این بود که از این و ان پرسیدیم تا به این نتیجه رسیدیم که هر چه صفر تا صد یک ماشین کمتر باشد، بهتر است، یادش بخیر بر سر این موضوع توی بازی با کسانی که نمیدانستند چه بحث و شاید دعواها که نکردیم!
۲- یکی از شعارهای محبوب آن روزهااین بود: عراق آفتابه سازه، ایران پیکان میسازه!
۳-دانشگاههاتازه بازگشایی شده بود، و آدمبدها از دانشگاهها اخراج و بیشتر اعدام شده بودند، خواهر بزرگه میخواست کنکور بدهد، ما که عادت کرده بودیم همه نمرهها را از بیست ببینیم با نمره تازهای آشنا شدیم: ۱۰۰!
یادم هست که کلی کیف میکردیم که چقدر خوب میشد نمره آدم به جای ۲۰ میشد مثلا ۸۰ یا حتی ۱۰۰ با ۱۰۰۰ !
۴-آن روزها با مفهوم جدیدی آشنا شدیم،پرسشهای چهار گزینهای،
یادم هست پیش خودم فکر میکردم چقدر خوب، آدم اگر جواب سوالی را هم نمیدانست شانسی یکی را انتخاب میکند، احتمال زیادی وجود دارد که درست انتخاب کرده باشد،
بعدش فهمیدم که نه! طراحان از من زرنگتر بودهاند، اگر اشتباه انتخاب کنی نمره منفی میگیری!
و اگر جواب سوالی را نمیدانی بهتر است که جواب ندهی، و به این نتیجه رسیدیم که صد رحمت به امتحانهای کتبی خودمان!
۵-امیر نادری فیلمی دارد به نام سازدهنی، امیرو برای سازدهنی زدن راضی به کولی دادن به عبدالله تازه ختنه شده میشود تا جایی که «خر عبدول، کل عبدالله» تبدیل میشود، بعد عصیان میکند و برای رهایی از خر بودن، سازدهنی عبدالله(عامل خر بودن اش) را به دریا پرتاب میکند.
۶-از آن آقایی گفتهای که با او در زندان ستمشاهی، آشنا شدهای، نکند او هم برای چاقو زدن به پاسبانی زندانی شده بوده که گفته میشده ساواکی بوده؟(فقط گفته میشده!)
گفتهای که بسیار برای ظلمهایی که به دیگران شده گریه میکرده است، به نظرت بعد از ماجرای حکم حکومتی همم گریه کرده است؟
به نظرت اگر گریه هم کرده باشد، گریهاش فایدهای هم داشته؟
حکایت ملا زا شنیدهای که شکایت از مردی یش حاکم برد و حاکم مرد را نفرین کرد، ملا بدون حرف زدن خارج شد، حاکم گفت:" کجا میروی؟"، ملا گفت :"پیش مادر بزرگمام، او بهتر از تو نفرین میکند"
۷- نفر دوم اما جالبتر است، هنرمندی است که در سالهای اول انقلاب با او آشنا شدهای، احتمالا همان سالهایی که دو چشم بیسو را میساختی و فریاد میزدی "مرگ بر ماهی سیاه کوچولو"، تعجب میکنم که این هنرمند و هنرمند نواز چرا حتی یک بار -حتی دوستانه- به تو در این مورد اعتراض نکرده؟ یعنی نویسنده ماهیسیاهکوچولو هنرمند نبوده؟
یا شاید بوده اما هنرمند همفکر نبوده؟
اینجای کار باز هم میلنگد چون به قول تو او در این مورد کاملا فراجناحی فکر میکرده!
گفتهای که سینمای بلندآوازه ما حاصل تلاش و مدیریت اوست، ظاهرا فیلمهای کانون و سینمای کانون را فراموش کردهای و تاثیر اش بر سینمای ایران را و باز هم احتمالا فراموش کردهای که کانون را چه کسی ساخت و چه کسی حمایتاش میکرد و باز هم احتمالا فراموش کردهای که چه کسانی و در چه زمانی آدمهاو کتابها را از کانون حذف کردند؟
فراموش کردی که چاپ کتابهای طلایی کی و کجا و به چه علت متوقف شد؟
فراموش کردهای که چه کسانی بازی زنان زا در سینما و در تاتر غیر اسلامی و غیر اخلاقی میدانستند و یا چه کسانی حاضر نبودند با فیلمسازهای طاغوتی فیلم بسازند؟
گفتهای که نسل تو به خوبی به یاد د ارد که در دوره جنگ همه جانبه دچار تورم نشدیم و احتمالا فشار اقتصادی زیادی هم احساس نکردهایم،
نمی دانم شاید ما در سیارهای دیگر زندگی میکردیم که مجبور بودیم ده ساعت توی صف بیاستیم که گوشت کوپنای یخی بگیریم، شاید در محله شما، مثل برادرتان محمود(ادمی که امروز مثل آنروز شما فکر میکند) همه چیز فراوان بوده و ارزان!
احتمالا شما برای خرید کولر، یخچال و یا هر چیز دیگری مجبور نبودید دفترچه بسیج اقتصادییان را برای تایید به مسجد محلاتان بدهید!
۸- گفتهای ما انتخاب نکنندهها در انتخاب احمدینژاد بیشتر تاثیر داشتهایم تا کسانی که به احمدینزاد رای دادهاند، اما اشاره نکردی چه اتفاقی افتاد که از آن بیست میلیون نفری که خاتمی رای دادند، فقط دو میلیون نفر به کاندیدای مورد نظر شما رای دادند...
۹- گفتهای که ما یا صفر درصد ایم یا صددرصد، ظاهرا فراموش کردهای که چه کسی بود که حاضر نبود حتی چند ثانیه از فیلمش برای اکران حذف شود و میگفت یا تمام فیلم یا هیچ؟
تو هم مثل ما فراموش کاری مخملباف عزیز، فقط یک تفاوت کوچک هست،
"بر خلاف کری ما که ز پیغالود است/ گوش ...... کر مادر زاد است/البته آنچه به جایی نرسد فریاد است."
پینوشت: شعری از مجله آنروزهای گلآقا، که شاعرش را فراموش کردهام:
وارد باغ شديم
و نمي دانستيم
كه ز واروني بخت
باغبان كرده كمين پشت درخت !
من كه آن عهد زبل بودم و شيطون و بلا
از درختي پر بار
رفته بودم بالا
من شدم غرق شناسايي انديشه يك سيب گلاب
« كه فلك دسته گلي داد به آب ! »
تو شنيدي كه يكي مي آيد
تيز در رفتي و با من گفتي:
« هاي... « ملا »، در رو ! »
بنده في الفور پريدم پايين
تا به خود جنبيدم
باغبان نيز رسيد
حالتم شد نمكين !
چشم شهلاي من از ضربت اردنگي آن بي انصاف
لوچ شد مثل « اوشين » !
باغبان گوش مرا سخت كشيد
آنچنان سخت كه پنداشتي از بيخ بريد !
من به ضرب كتك افتاده به خاك
تو زدي از سر ديوار به چاك !
***
من از آن روز دگر شكر خدا
شده ام ناشنوا (!)
ولي از گردش چرخ و ايام
تو وزيري شده اي صاحب نام !
***
زن من مي گويد:
« اصغري » لخت و پتي ست
« مملي » پاره شده شلوارش
سقف هم نمناك است
ما چه سازيم، اگر در برود زهوارش؟
« با خبر باش كه سر مي شكند ديوارش ! »
و من انگار نه انگار كه اصلاّ سخني مي شنوم !
***
مردمان مي گويند:
« آي... آقاي وزير !
وضع ما آشفته ست
بختهامان خفته ست
توي دنيا، آيا
نيست يك تن كه به فرياد دل ما برسد؟!
هاي... آقاي وزير... ! »
و تو انگار نه انگار كه اصلاّ سخني مي شنوي !
***
بر خلاف كري من كه ز «پيقولاد» است«1»
گوش ارباب مناصب، كر مادرزاد است
« آنچه البته به جايي نرسد، فرياد است ! »
پاورقي:
«1»- پيقولاد: نوعي از ثقل سامعه كه به واسطه كشيده شدن گوش آدم توسط باغبان به علت بالارفتن از درخت گوجه يا گردو، در خردسالي حاصل مي شود و با انواع ديگرش فرق دارد!
-----------------------------
اینطور که اینجا گفته شعر از ابوالفضل زرویی نصرآباد است
به رای کسی که صدمه نزدم؟
قرار بود تا بعد از انتخابات چیزی در موردش ننویسم،
اما این نوشته محسنخان مخملباف و البته ایمیلها و آفلاینهای روازانه دوستان-که در محبت و صداقتاشان شکی ندارم-در حمایت باعث شد این پاسخ را بنویسم،
به سبک محسن مخملباف:
پیشگفتار :یادم هست اولین بار که نام مخملباف را خوندم بعد از اکران فیلم توبهٔ نصوح بود،
با سواد آن زمانام نامش را محملباف(مهملباف؟) خواندم که بدوم شک از اثرات جملههایی مثل مهمل گویان شرق و غرب بوده است.
۱-کوچک که بودیم یکی از معدود بازیهایی که هنوز حرام اعلام نشده بود(شاید هم شده بود و ما نمیدانستیم) کارت بازی بود،یک سری کارت بود که روی هر کدام مشخصات یک ماشین نوشته شده بود، کارتها را بین هم پخش میکردیم و بازی میکردیم، نوبت هر کس که میشد باید مشخصهای را از کارت اولاش میخواند، مثلا سرعت، تعداد دنده و ...
هر کس کارتاش بهتر بود توی آن برگ برنده بود...
یکی از مشخصههایی که اوایل نمیدانستیم چیست،صفر تا صد بود، خب توی این مورد هم ما مثل سرعت رفتار میکردیم، یعنی هر ماشینی صفر تا صد اش بیشتر بود، برنده بود، تا مدتها از این که صفر تا صد پیکان بیشتر از بنز است احساس غرور میکردیم!
خب بعدتر فهمیدیم که یک جای کار میلنگد و نمیشود که پیکان بهتر از بنز باشد، این بود که از این و ان پرسیدیم تا به این نتیجه رسیدیم که هر چه صفر تا صد یک ماشین کمتر باشد، بهتر است، یادش بخیر بر سر این موضوع توی بازی با کسانی که نمیدانستند چه بحث و شاید دعواها که نکردیم!
۲- یکی از شعارهای محبوب آن روزهااین بود: عراق آفتابه سازه، ایران پیکان میسازه!
۳-دانشگاههاتازه بازگشایی شده بود، و آدمبدها از دانشگاهها اخراج و بیشتر اعدام شده بودند، خواهر بزرگه میخواست کنکور بدهد، ما که عادت کرده بودیم همه نمرهها را از بیست ببینیم با نمره تازهای آشنا شدیم: ۱۰۰!
یادم هست که کلی کیف میکردیم که چقدر خوب میشد نمره آدم به جای ۲۰ میشد مثلا ۸۰ یا حتی ۱۰۰ با ۱۰۰۰ !
۴-آن روزها با مفهوم جدیدی آشنا شدیم،پرسشهای چهار گزینهای،
یادم هست پیش خودم فکر میکردم چقدر خوب، آدم اگر جواب سوالی را هم نمیدانست شانسی یکی را انتخاب میکند، احتمال زیادی وجود دارد که درست انتخاب کرده باشد،
بعدش فهمیدم که نه! طراحان از من زرنگتر بودهاند، اگر اشتباه انتخاب کنی نمره منفی میگیری!
و اگر جواب سوالی را نمیدانی بهتر است که جواب ندهی، و به این نتیجه رسیدیم که صد رحمت به امتحانهای کتبی خودمان!
۵-امیر نادری فیلمی دارد به نام سازدهنی، امیرو برای سازدهنی زدن راضی به کولی دادن به عبدالله تازه ختنه شده میشود تا جایی که «خر عبدول، کل عبدالله» تبدیل میشود، بعد عصیان میکند و برای رهایی از خر بودن، سازدهنی عبدالله(عامل خر بودن اش) را به دریا پرتاب میکند.
۶-از آن آقایی گفتهای که با او در زندان ستمشاهی، آشنا شدهای، نکند او هم برای چاقو زدن به پاسبانی زندانی شده بوده که گفته میشده ساواکی بوده؟(فقط گفته میشده!)
گفتهای که بسیار برای ظلمهایی که به دیگران شده گریه میکرده است، به نظرت بعد از ماجرای حکم حکومتی همم گریه کرده است؟
به نظرت اگر گریه هم کرده باشد، گریهاش فایدهای هم داشته؟
حکایت ملا زا شنیدهای که شکایت از مردی یش حاکم برد و حاکم مرد را نفرین کرد، ملا بدون حرف زدن خارج شد، حاکم گفت:" کجا میروی؟"، ملا گفت :"پیش مادر بزرگمام، او بهتر از تو نفرین میکند"
۷- نفر دوم اما جالبتر است، هنرمندی است که در سالهای اول انقلاب با او آشنا شدهای، احتمالا همان سالهایی که دو چشم بیسو را میساختی و فریاد میزدی "مرگ بر ماهی سیاه کوچولو"، تعجب میکنم که این هنرمند و هنرمند نواز چرا حتی یک بار -حتی دوستانه- به تو در این مورد اعتراض نکرده؟ یعنی نویسنده ماهیسیاهکوچولو هنرمند نبوده؟
یا شاید بوده اما هنرمند همفکر نبوده؟
اینجای کار باز هم میلنگد چون به قول تو او در این مورد کاملا فراجناحی فکر میکرده!
گفتهای که سینمای بلندآوازه ما حاصل تلاش و مدیریت اوست، ظاهرا فیلمهای کانون و سینمای کانون را فراموش کردهای و تاثیر اش بر سینمای ایران را و باز هم احتمالا فراموش کردهای که کانون را چه کسی ساخت و چه کسی حمایتاش میکرد و باز هم احتمالا فراموش کردهای که چه کسانی و در چه زمانی آدمهاو کتابها را از کانون حذف کردند؟
فراموش کردی که چاپ کتابهای طلایی کی و کجا و به چه علت متوقف شد؟
فراموش کردهای که چه کسانی بازی زنان زا در سینما و در تاتر غیر اسلامی و غیر اخلاقی میدانستند و یا چه کسانی حاضر نبودند با فیلمسازهای طاغوتی فیلم بسازند؟
گفتهای که نسل تو به خوبی به یاد د ارد که در دوره جنگ همه جانبه دچار تورم نشدیم و احتمالا فشار اقتصادی زیادی هم احساس نکردهایم،
نمی دانم شاید ما در سیارهای دیگر زندگی میکردیم که مجبور بودیم ده ساعت توی صف بیاستیم که گوشت کوپنای یخی بگیریم، شاید در محله شما، مثل برادرتان محمود(ادمی که امروز مثل آنروز شما فکر میکند) همه چیز فراوان بوده و ارزان!
احتمالا شما برای خرید کولر، یخچال و یا هر چیز دیگری مجبور نبودید دفترچه بسیج اقتصادییان را برای تایید به مسجد محلاتان بدهید!
۸- گفتهای ما انتخاب نکنندهها در انتخاب احمدینژاد بیشتر تاثیر داشتهایم تا کسانی که به احمدینزاد رای دادهاند، اما اشاره نکردی چه اتفاقی افتاد که از آن بیست میلیون نفری که خاتمی رای دادند، فقط دو میلیون نفر به کاندیدای مورد نظر شما رای دادند...
۹- گفتهای که ما یا صفر درصد ایم یا صددرصد، ظاهرا فراموش کردهای که چه کسی بود که حاضر نبود حتی چند ثانیه از فیلمش برای اکران حذف شود و میگفت یا تمام فیلم یا هیچ؟
تو هم مثل ما فراموش کاری مخملباف عزیز، فقط یک تفاوت کوچک هست،
"بر خلاف کری ما که ز پیغالود است/ گوش ...... کر مادر زاد است/البته آنچه به جایی نرسد فریاد است."
پینوشت: شعری از مجله آنروزهای گلآقا، که شاعرش را فراموش کردهام:
وارد باغ شديم
و نمي دانستيم
كه ز واروني بخت
باغبان كرده كمين پشت درخت !
من كه آن عهد زبل بودم و شيطون و بلا
از درختي پر بار
رفته بودم بالا
من شدم غرق شناسايي انديشه يك سيب گلاب
« كه فلك دسته گلي داد به آب ! »
تو شنيدي كه يكي مي آيد
تيز در رفتي و با من گفتي:
« هاي... « ملا »، در رو ! »
بنده في الفور پريدم پايين
تا به خود جنبيدم
باغبان نيز رسيد
حالتم شد نمكين !
چشم شهلاي من از ضربت اردنگي آن بي انصاف
لوچ شد مثل « اوشين » !
باغبان گوش مرا سخت كشيد
آنچنان سخت كه پنداشتي از بيخ بريد !
من به ضرب كتك افتاده به خاك
تو زدي از سر ديوار به چاك !
***
من از آن روز دگر شكر خدا
شده ام ناشنوا (!)
ولي از گردش چرخ و ايام
تو وزيري شده اي صاحب نام !
***
زن من مي گويد:
« اصغري » لخت و پتي ست
« مملي » پاره شده شلوارش
سقف هم نمناك است
ما چه سازيم، اگر در برود زهوارش؟
« با خبر باش كه سر مي شكند ديوارش ! »
و من انگار نه انگار كه اصلاّ سخني مي شنوم !
***
مردمان مي گويند:
« آي... آقاي وزير !
وضع ما آشفته ست
بختهامان خفته ست
توي دنيا، آيا
نيست يك تن كه به فرياد دل ما برسد؟!
هاي... آقاي وزير... ! »
و تو انگار نه انگار كه اصلاّ سخني مي شنوي !
***
بر خلاف كري من كه ز «پيقولاد» است«1»
گوش ارباب مناصب، كر مادرزاد است
« آنچه البته به جايي نرسد، فرياد است ! »
پاورقي:
«1»- پيقولاد: نوعي از ثقل سامعه كه به واسطه كشيده شدن گوش آدم توسط باغبان به علت بالارفتن از درخت گوجه يا گردو، در خردسالي حاصل مي شود و با انواع ديگرش فرق دارد!
-----------------------------
اینطور که اینجا گفته شعر از ابوالفضل زرویی نصرآباد است
اشتراک در:
نظرات پیام
(
Atom
)
جستجوی این وبلاگ
برچسبها
جاهايي که سر ميزنم
کتابخانهها
- کتاب فارسی
- ایرانیان آمریکای شمالی
- کتابخانه رضا قاسمی-دوات
- کتابخانه داتیس
- قفسه
- کتابخانه آشیان
- پارس تک
- کتابخانه مارکسیستها
- امیرحسین خنجی
- کتابخانه خوابگرد
- کتبخانه اهل سنت
- کتابخانه پارس
- آوای آزاد
- نیلوفرانه
- کتابخانه بهاییان
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه ادم و حوا
- جستجو در کتابهای فارسی
- کتابخانه نهضت ملی ایران
- تبرستان
- کتابخانه ایران باستان
اخبار زرتشتیان
CopyLeft! هرگونه کپی برداری مجازاست، اما خوشحال میشوم اگر به خودم هم خبر بدهید. با پشتیبانی Blogger.
آرشیو وبلاگ
-
2009
(53)
- دسامبر (4)
- نوامبر (3)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (4)
- اوت (6)
- ژوئیهٔ (10)
- ژوئن (4)
- آوریل (3)
- فوریهٔ (7)
- ژانویهٔ (7)
-
2008
(77)
- دسامبر (4)
- نوامبر (4)
- اکتبر (3)
- سپتامبر (4)
- اوت (15)
- ژوئیهٔ (11)
- ژوئن (7)
- مهٔ (2)
- آوریل (7)
- مارس (11)
- فوریهٔ (2)
- ژانویهٔ (7)
-
2007
(60)
- دسامبر (7)
- نوامبر (1)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (3)
- اوت (2)
- ژوئیهٔ (8)
- ژوئن (10)
- مهٔ (5)
- آوریل (2)
- مارس (8)
- فوریهٔ (3)
- ژانویهٔ (9)
-
2006
(130)
- دسامبر (8)
- نوامبر (6)
- اکتبر (6)
- سپتامبر (6)
- اوت (8)
- ژوئیهٔ (15)
- ژوئن (15)
- مهٔ (21)
- آوریل (15)
- مارس (8)
- فوریهٔ (6)
- ژانویهٔ (16)
بیشتر خواندهشدهها
-
در پسلرزهای اولیهی «اسناد پاناما»، وقتی مشخص شد در برخی از این اسناد، نام «محمود احمدینژاد» ذکر شده، گروهی که به اصلاحطلبان معروف شده...
-
در دنیای اینترنت هک کردن معنای خاصی دارد، هک کردن یعنی استفاده از نقطهضعفهای سیستمی برای نفوذ در آن و اینکه ادعا میشود دامین پرشینبلاگ...
-
1- نفرین ملا: اما ناقلان شکرشکن و راویان اخبار چنین حکایت کنند که در روزگارقدیم مطربی بود بس مشهور، بزم بزمیان را با ساز و آواز خود گرم میک...
-
بعد از مدتها یک خنده اساسی فرمودیم! نمیدانم ایمیل ' آقا پرفسور ابراهیم میرزایی بنیاد پیدایش علم حق و عدالت از زمین تا آسمانهای بیکران &...
-
از طلا بودن پشیمان گشته ایم / لطف فرموده ما را مس کنید! اصلا فکر نمی کردم یه Comment ساده -که به طنز هم نوشته شده- بتونه باعث دلخوری کسی بش...
-
یادت هست، چند سال پیش بود؟ شاید بیشتر از ۱۵ سال؟ خیلی ساده، وسط سرمای زمستان،اخرین بطری ودکا را ورداشتی و بدون لباس مناسب و تجهیزات زمستانی...
-
وقتی بنفشه را با گل سرخ برانداز می کنند ممکن است این نظر به میان بیاید که چرا بنفشه اینقدر کبود است؟ بخشی از یک نامه از نیمای یوش به احمد شا...
-
نوشي كجاست؟ من كه خيلي دلم براش تنگ شده قرار بود فقط 2 هفته نباشه ولي الان نزديك 1 ماه كه نيست
-
ميخواهم از شما که از ما هزار بار بگوييد بگويند با قاري بزرگ، ميکاريم عشق بزرگ را، تا گل دهد به دامن بيزاري بزرگ... لینک
-
در تقسیمبندی ذهنی من٬آدمها انواع مختلفی دارند که یک نوع آنرا من ترانسپرنت نامیدهام٬آدمهای ترانسورنت آدمهایی هستند که حضورشان را حس نمیکن...
© ما اينيم 2013 . Powered by Bootstrap , Blogger templates and RWD Testing Tool
۲ نظر :
رضا جان با حرفت کاملا موافقم . ما خودمان را به خواب می زنیم.این پاسخ به مخملباف هم بسیار خردمندانه بود. چه سود که ایشان به دنبال فقر در خرابه های افغانستان می گردد. البته برای پرستیژ کسب کردن در جشنواره کن.
یارباقی. دیدار باقی.
رضا بسیار عالی بود. اگرچه من به انسان ها حق می دهم که عوض شوند اما داخل پرانتز هم باید از گدشته خود شرمساری ابراز کنند نه اینکه به یه ورشان حساب کنند و انگار نه انگار
این شعر خیلی باحال بود.
ارسال یک نظر