یادداشتهای یک کچل از خودراضی
یکشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۵
ای ایران ای مرز پر گه + ار
کار کردن در ایران و به خصوص سازمانی که مدیریتی دولتی داشته باشد سخت ترین کار ممکن و از طرفی ساده ترین کار ممکن است،
بسته به این است که چطور فکر کنی!
اگر بتوانی تفکرت را با تفکر مدیریت(مدیر + ریت) سازگار کنی (به عبارت بهتر اصلا فکر نکنی) ،همه چیز بر وفق مراد است،حق و حقوقت را که میدهند هیچ،کلی پاداش و ترفیع و مدال لیاقت و شجاعت! هم میگیری،فقط باید یاد بگیری که با چشم بسته کار کنی و روزی سه بار با دستمال مدیر محترم را جلا بدهی و تا می توانی از خدمات ارزنده اش تعریف کنی.
بهتر است بالای سرت عکس آقا را نصب کنی و البته کتارش عکس معجزه هزاره سوم را و زیر آن بنویسی انرژی هسته ای ،حق مسلم ماست.
بکسور بودن هم بد نیست ،می توانی روزی چند بارمشت محکمی بر دهان امپریالیسم شرق و غرب بزنی و دهان یاوه گویان و قلم به مزدان(والبته کیبرد به مزدان) را خرد کنی...
باید یادت باشد سر ظهر با سرو صدای تمام در سرویس بهداشتی(!) وضو بگیری و درحالی که جورابت از جیب شلوارت بیرون زده و پاشنه کفش ات را خوابانده ای در محل کار رژه بروی و با آبی که از دستت می چکد همه جا را خیس کنی...
اما اگر نتوانی ....
----
پ.ن: می خواستم این مطلب را برای یکی از صادق ترین دوستان بنویسم،ولی این مثل اینکه این مطلب بیشتر حرف دلم خودم است!.
بسته به این است که چطور فکر کنی!
اگر بتوانی تفکرت را با تفکر مدیریت(مدیر + ریت) سازگار کنی (به عبارت بهتر اصلا فکر نکنی) ،همه چیز بر وفق مراد است،حق و حقوقت را که میدهند هیچ،کلی پاداش و ترفیع و مدال لیاقت و شجاعت! هم میگیری،فقط باید یاد بگیری که با چشم بسته کار کنی و روزی سه بار با دستمال مدیر محترم را جلا بدهی و تا می توانی از خدمات ارزنده اش تعریف کنی.
بهتر است بالای سرت عکس آقا را نصب کنی و البته کتارش عکس معجزه هزاره سوم را و زیر آن بنویسی انرژی هسته ای ،حق مسلم ماست.
بکسور بودن هم بد نیست ،می توانی روزی چند بارمشت محکمی بر دهان امپریالیسم شرق و غرب بزنی و دهان یاوه گویان و قلم به مزدان(والبته کیبرد به مزدان) را خرد کنی...
باید یادت باشد سر ظهر با سرو صدای تمام در سرویس بهداشتی(!) وضو بگیری و درحالی که جورابت از جیب شلوارت بیرون زده و پاشنه کفش ات را خوابانده ای در محل کار رژه بروی و با آبی که از دستت می چکد همه جا را خیس کنی...
اما اگر نتوانی ....
----
پ.ن: می خواستم این مطلب را برای یکی از صادق ترین دوستان بنویسم،ولی این مثل اینکه این مطلب بیشتر حرف دلم خودم است!.
No related post available
اشتراک در:
نظرات پیام
(
Atom
)
جستجوی این وبلاگ
برچسبها
جاهايي که سر ميزنم
کتابخانهها
- کتاب فارسی
- ایرانیان آمریکای شمالی
- کتابخانه رضا قاسمی-دوات
- کتابخانه داتیس
- قفسه
- کتابخانه آشیان
- پارس تک
- کتابخانه مارکسیستها
- امیرحسین خنجی
- کتابخانه خوابگرد
- کتبخانه اهل سنت
- کتابخانه پارس
- آوای آزاد
- نیلوفرانه
- کتابخانه بهاییان
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه ادم و حوا
- جستجو در کتابهای فارسی
- کتابخانه نهضت ملی ایران
- تبرستان
- کتابخانه ایران باستان
اخبار زرتشتیان
CopyLeft! هرگونه کپی برداری مجازاست، اما خوشحال میشوم اگر به خودم هم خبر بدهید. با پشتیبانی Blogger.
آرشیو وبلاگ
-
2009
(53)
- دسامبر (4)
- نوامبر (3)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (4)
- اوت (6)
- ژوئیهٔ (10)
- ژوئن (4)
- مهٔ (3)
- آوریل (3)
- فوریهٔ (7)
- ژانویهٔ (7)
-
2008
(77)
- دسامبر (4)
- نوامبر (4)
- اکتبر (3)
- سپتامبر (4)
- اوت (15)
- ژوئیهٔ (11)
- ژوئن (7)
- مهٔ (2)
- آوریل (7)
- مارس (11)
- فوریهٔ (2)
- ژانویهٔ (7)
-
2007
(60)
- دسامبر (7)
- نوامبر (1)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (3)
- اوت (2)
- ژوئیهٔ (8)
- ژوئن (10)
- مهٔ (5)
- آوریل (2)
- مارس (8)
- فوریهٔ (3)
- ژانویهٔ (9)
-
2006
(130)
- دسامبر (8)
- نوامبر (6)
- اکتبر (6)
- سپتامبر (6)
- اوت (8)
- ژوئیهٔ (15)
- ژوئن (15)
- مهٔ (21)
- آوریل (15)
- مارس (8)
- فوریهٔ (6)
- ژانویهٔ (16)
بیشتر خواندهشدهها
-
در پسلرزهای اولیهی «اسناد پاناما»، وقتی مشخص شد در برخی از این اسناد، نام «محمود احمدینژاد» ذکر شده، گروهی که به اصلاحطلبان معروف شده...
-
وقتی بنفشه را با گل سرخ برانداز می کنند ممکن است این نظر به میان بیاید که چرا بنفشه اینقدر کبود است؟ بخشی از یک نامه از نیمای یوش به احمد شا...
-
من در این آبادی، پی چیزی میگشتم، پی خوابی شاید، پی نوری، ریگی، لبخندی... سهراب (گلستانه)
-
«اگر دیگر پای رفتنمان نیست، باری، قلعهبانان این حجّت با ما تمام کردهاند که اگر میخواهید در این دیار اقامت گزینید میباید با ابلیس قرار...
-
بعد از مدتها یک خنده اساسی فرمودیم! نمیدانم ایمیل ' آقا پرفسور ابراهیم میرزایی بنیاد پیدایش علم حق و عدالت از زمین تا آسمانهای بیکران ...
-
ميخواهم از شما که از ما هزار بار بگوييد بگويند با قاري بزرگ، ميکاريم عشق بزرگ را، تا گل دهد به دامن بيزاري بزرگ... لینک
-
یادت هست، چند سال پیش بود؟ شاید بیشتر از ۱۵ سال؟ خیلی ساده، وسط سرمای زمستان،اخرین بطری ودکا را ورداشتی و بدون لباس مناسب و تجهیزات زمستانی...
-
ما را به نیمهی پر لیوان چهکار این باقی سمیاست که پیشتر خوردهاند ساقی تمام کن قصه را که روشده است آنان که خراب تو بودند مردهاند. ...
-
کاش آخر همه قصهها خوب تمام میشد!
-
هر روز مینشست توی بالکن بی نردهی روبرو، روی صندلی پلاستیکی کوتاه قرمزاش با همان شلوارک راهراه سفید و آبی اول سیگاری روشن میکرد بعد ...
© ما اينيم 2013 . Powered by Bootstrap , Blogger templates and RWD Testing Tool
۲ نظر :
هوم ... چه جالب! من هم از مدیر+ریت نوشته بودم ... تصادف جالبی است!
سلام!
کاش لینک نوشته را هم می دادید
ارسال یک نظر