یادداشتهای یک کچل از خودراضی
یکشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۵
داستان
در زمانهای دور در سرزمینی دوردست مردمانی زندگی می کردند سختکوش،با ایمان و آزاده.
روزها در زمین زراعیشان کار می کردند و شبها با خانواده دور کرسی مینشستند و حکایتهای قدیمی تعریف می کردند.
بچههااین جکایتهای قدیمی را میشنیدند و سالها بعد برای بچههایشان نقل میکردند.
اما...
مردم این سرزمین هم مانند هر سرزمینی مجبور بودند روزی بمیرند تا جا را برای بچههایشان باز کنند
بچهها هم مانند هر سرزمین دیگری سعی میکردند هر چه سریعتر این واقعیت تاریخی (مرگ) را زیر خاک پنهان کنند و برای آلوده نشدن خاک آنها را در پارچهای سفید بپوشانند.
سالها و قرنها این روش ادامه داشت،تا اینکه قیمت پارچه سفید سر به فلک گذاشت و مردم حیرت زده متوجه شدند کسی(یا کسانی) مردههای انها را از خاک بیرون آورده و پارچه سفید را میدزدد.
خب چی میشد کرد؟
مردم رفتند پیش جناب کدخدا برای حل مشکل
کدخدا هم مثل همه کدخداهای قصهها همه چیز را انداخت گردن مردم که:
-مگر شما مالیاتتان را به موقع میدهید که من بتوانم برای گورستانتان نگهبان بگذارم؟
القصه،مردم درد گشیده و مظلوم وقتی این حرف را شنیدند با دلخوری از بارگاه کدخدا بیرون آمدند
یادم رفت بگویم کدخدا کلی کاخ داشت،و همه مردم در کوخ زندگی میکردند
کدخدا سپرده بود مسیر شهر تا تک تک قصرهایش را آسفالت کرده بودند(هر چند دهاتیها هم گاهی مخفیانه! از این راهها استفاده میکردند).
روزها گذشت و مردههای بیکفن شده بیشتر شد از طرفی مردمی که کفن میخریدند متوجه شدند که کفنها بوی مرده میدهد!
و عجیب اینکه کفنها را مباشر کدخدا میفروخت.
مردم آزاده و غیور سرزمین دور دست به رگ غیرتشان برخورد و شورش کردند
سالها گذشت تا توانستند کدخدا را با خفت و خواری از سرزمیناشن بیرون کنند و مباشرش را هم تیرباران کردند.
و کدحدای جدیدی از بین خودشان انتخاب کردند.
اما مدتی بعد در گورستان اتفاق عجبیبی افتاد !
مردم متوجه شدند نه فقط کفن مردههایشان ربوده شده،بلکه چوبی هم در ... فرو کردهاند!
و جالب اینکه مباشران کدخدای جدید نه فقط کفن را به چند برابر قیمت میفروختند،بلکه مردم مجبور بودند همراه پول کفن تکه چوبی هم به مباشران بیشمار کدخدای جدید (به عنوان مالیت بر کفن)بپردازند.
اینجا بود که ضربالمثلی در آن سرزمین به سر زبانها افتاد که:
سد رحمت به کفن دزد اولی!
-------
پ.ن
1- این یک داستان خیالی است،هر گونه شباهت با هر گوشه ای از دنیا تصادفی است
2-دوست دارم عدد 100 را در فارسی سد بنویسم نه صد!
روزها در زمین زراعیشان کار می کردند و شبها با خانواده دور کرسی مینشستند و حکایتهای قدیمی تعریف می کردند.
بچههااین جکایتهای قدیمی را میشنیدند و سالها بعد برای بچههایشان نقل میکردند.
اما...
مردم این سرزمین هم مانند هر سرزمینی مجبور بودند روزی بمیرند تا جا را برای بچههایشان باز کنند
بچهها هم مانند هر سرزمین دیگری سعی میکردند هر چه سریعتر این واقعیت تاریخی (مرگ) را زیر خاک پنهان کنند و برای آلوده نشدن خاک آنها را در پارچهای سفید بپوشانند.
سالها و قرنها این روش ادامه داشت،تا اینکه قیمت پارچه سفید سر به فلک گذاشت و مردم حیرت زده متوجه شدند کسی(یا کسانی) مردههای انها را از خاک بیرون آورده و پارچه سفید را میدزدد.
خب چی میشد کرد؟
مردم رفتند پیش جناب کدخدا برای حل مشکل
کدخدا هم مثل همه کدخداهای قصهها همه چیز را انداخت گردن مردم که:
-مگر شما مالیاتتان را به موقع میدهید که من بتوانم برای گورستانتان نگهبان بگذارم؟
القصه،مردم درد گشیده و مظلوم وقتی این حرف را شنیدند با دلخوری از بارگاه کدخدا بیرون آمدند
یادم رفت بگویم کدخدا کلی کاخ داشت،و همه مردم در کوخ زندگی میکردند
کدخدا سپرده بود مسیر شهر تا تک تک قصرهایش را آسفالت کرده بودند(هر چند دهاتیها هم گاهی مخفیانه! از این راهها استفاده میکردند).
روزها گذشت و مردههای بیکفن شده بیشتر شد از طرفی مردمی که کفن میخریدند متوجه شدند که کفنها بوی مرده میدهد!
و عجیب اینکه کفنها را مباشر کدخدا میفروخت.
مردم آزاده و غیور سرزمین دور دست به رگ غیرتشان برخورد و شورش کردند
سالها گذشت تا توانستند کدخدا را با خفت و خواری از سرزمیناشن بیرون کنند و مباشرش را هم تیرباران کردند.
و کدحدای جدیدی از بین خودشان انتخاب کردند.
اما مدتی بعد در گورستان اتفاق عجبیبی افتاد !
مردم متوجه شدند نه فقط کفن مردههایشان ربوده شده،بلکه چوبی هم در ... فرو کردهاند!
و جالب اینکه مباشران کدخدای جدید نه فقط کفن را به چند برابر قیمت میفروختند،بلکه مردم مجبور بودند همراه پول کفن تکه چوبی هم به مباشران بیشمار کدخدای جدید (به عنوان مالیت بر کفن)بپردازند.
اینجا بود که ضربالمثلی در آن سرزمین به سر زبانها افتاد که:
سد رحمت به کفن دزد اولی!
-------
پ.ن
1- این یک داستان خیالی است،هر گونه شباهت با هر گوشه ای از دنیا تصادفی است
2-دوست دارم عدد 100 را در فارسی سد بنویسم نه صد!
اشتراک در:
نظرات پیام
(
Atom
)
جستجوی این وبلاگ
برچسبها
جاهايي که سر ميزنم
کتابخانهها
- کتاب فارسی
- ایرانیان آمریکای شمالی
- کتابخانه رضا قاسمی-دوات
- کتابخانه داتیس
- قفسه
- کتابخانه آشیان
- پارس تک
- کتابخانه مارکسیستها
- امیرحسین خنجی
- کتابخانه خوابگرد
- کتبخانه اهل سنت
- کتابخانه پارس
- آوای آزاد
- نیلوفرانه
- کتابخانه بهاییان
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه ادم و حوا
- جستجو در کتابهای فارسی
- کتابخانه نهضت ملی ایران
- تبرستان
- کتابخانه ایران باستان
اخبار زرتشتیان
CopyLeft! هرگونه کپی برداری مجازاست، اما خوشحال میشوم اگر به خودم هم خبر بدهید. با پشتیبانی Blogger.
آرشیو وبلاگ
-
2009
(53)
- دسامبر (4)
- نوامبر (3)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (4)
- اوت (6)
- ژوئیهٔ (10)
- ژوئن (4)
- مهٔ (3)
- آوریل (3)
- فوریهٔ (7)
- ژانویهٔ (7)
-
2008
(77)
- دسامبر (4)
- نوامبر (4)
- اکتبر (3)
- سپتامبر (4)
- اوت (15)
- ژوئیهٔ (11)
- ژوئن (7)
- مهٔ (2)
- آوریل (7)
- مارس (11)
- فوریهٔ (2)
- ژانویهٔ (7)
-
2007
(60)
- دسامبر (7)
- نوامبر (1)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (3)
- اوت (2)
- ژوئیهٔ (8)
- ژوئن (10)
- مهٔ (5)
- آوریل (2)
- مارس (8)
- ژانویهٔ (9)
-
2006
(130)
- دسامبر (8)
- نوامبر (6)
- اکتبر (6)
- سپتامبر (6)
- اوت (8)
- ژوئیهٔ (15)
- ژوئن (15)
- مهٔ (21)
- آوریل (15)
- مارس (8)
- فوریهٔ (6)
- ژانویهٔ (16)
بیشتر خواندهشدهها
-
در پسلرزهای اولیهی «اسناد پاناما»، وقتی مشخص شد در برخی از این اسناد، نام «محمود احمدینژاد» ذکر شده، گروهی که به اصلاحطلبان معروف شده...
-
در دنیای اینترنت هک کردن معنای خاصی دارد، هک کردن یعنی استفاده از نقطهضعفهای سیستمی برای نفوذ در آن و اینکه ادعا میشود دامین پرشینبلاگ...
-
1- نفرین ملا: اما ناقلان شکرشکن و راویان اخبار چنین حکایت کنند که در روزگارقدیم مطربی بود بس مشهور، بزم بزمیان را با ساز و آواز خود گرم میک...
-
بعد از مدتها یک خنده اساسی فرمودیم! نمیدانم ایمیل ' آقا پرفسور ابراهیم میرزایی بنیاد پیدایش علم حق و عدالت از زمین تا آسمانهای بیکران &...
-
از طلا بودن پشیمان گشته ایم / لطف فرموده ما را مس کنید! اصلا فکر نمی کردم یه Comment ساده -که به طنز هم نوشته شده- بتونه باعث دلخوری کسی بش...
-
یادت هست، چند سال پیش بود؟ شاید بیشتر از ۱۵ سال؟ خیلی ساده، وسط سرمای زمستان،اخرین بطری ودکا را ورداشتی و بدون لباس مناسب و تجهیزات زمستانی...
-
وقتی بنفشه را با گل سرخ برانداز می کنند ممکن است این نظر به میان بیاید که چرا بنفشه اینقدر کبود است؟ بخشی از یک نامه از نیمای یوش به احمد شا...
-
نوشي كجاست؟ من كه خيلي دلم براش تنگ شده قرار بود فقط 2 هفته نباشه ولي الان نزديك 1 ماه كه نيست
-
ميخواهم از شما که از ما هزار بار بگوييد بگويند با قاري بزرگ، ميکاريم عشق بزرگ را، تا گل دهد به دامن بيزاري بزرگ... لینک
-
در تقسیمبندی ذهنی من٬آدمها انواع مختلفی دارند که یک نوع آنرا من ترانسپرنت نامیدهام٬آدمهای ترانسورنت آدمهایی هستند که حضورشان را حس نمیکن...
© ما اينيم 2013 . Powered by Bootstrap , Blogger templates and RWD Testing Tool
۳ نظر :
:)))
ببین من نفهمیدم چرا دلت خواسته صد رو سد بنویسی. حتی هنوز نمی دونم کودوم درسته کودوم غللط!!!!
الآن دارم یک کتاب می خونم تمام صدها رو سد نوشته....
ضمنا داستان خیلی غم انگیز بود...
راستش واژههای فارسی رو با 'ص' نمینویسند،
سد هم واژهای فارسی است برای همین دلیلی ندارد آنرا به 'ص' بنویسیم،
این موضوع هیچ ربطی به ضد عرب بودن ندارد،
خوب دلیلی ندارد واژه 'غلط' را به صورت 'قلت' بنویسیم،
بیشتر مربوط به درست نوسی است!
ارسال یک نظر