یادداشتهای یک کچل از خودراضی
جمعه، دی ۰۱، ۱۳۸۵
شب یلدا
-عمو یه دونه انار به من میدی؟
-جان؟
-یه دونه انار،یه دونه انار به من میدی؟
حداکثر 7-8 ساله است،کنار خیابان ایستاده و مستقیم زل زده توی چشم من.
برای او شاید یک دانه انار ،خوشحالی بزرگی باشد در این شب مرده و مه آلود.
برای من اما سمبلی است از هویت ام،
سمبلی از چیزی که زمانی دوست داشتم ،وحالا بیشتر تبدیل یه یک بهانه شده است برای گول زدن خودم
بخشی از بهانه ام را میدهم به او،
شاید او هم بهانه ای برای شاد بودن و هویت اش پیدا کند.
-عمو میشه یه انار هم به من بدی؟
هم سن وسال اولی،شاید هم کوچکتر
بخشی هم برای او
-عمو میشه یکی هم برای برادرم بدهی؟ایشالا یه الگانس بخری!
-این هم برای برادرت،
چند قدم جلوتر..
-عمو به ما هم انار میدی؟
تعدادشان از تعداد انارهای من کمتر نیست!
مشمای خالی افتخارات و بهانه های تاریخی من توی الان توی یکی از سطلهای بزرگ زباله در حاشیه میدان ولیعصر است.
حیف که خدایی نیست که آرزوهای آن بچه ها را برآورده کند،
وگرنه هم آنها امشب در کنار خانواده ای مهربان شب یلدا را جشن می گرفتند و هم من الان یک الگانس داشتم،
هر چند از الگانس اصلا خوشم نمی آید،اما می شد الگانس را فروخت و با آن کلی فولکس قورباقه ای تهران الف خرید!
"فورو رو ببین که خل شده!
گوش خودش رو بریده
حالا هر چی داد بزنی
یه کلمه اش نمی شنوه!"(1)
----------------
پ.ن: متن کاملی آماده کرده بودم برای امشب،
بخشی از تاریخچه یلدا،ارتباط آن با جشن های دیگر ایرانی و...
اما بماند برای بعد...
1- از کتاب شور زندگی (زندگی منسان ونگوگ)
-جان؟
-یه دونه انار،یه دونه انار به من میدی؟
حداکثر 7-8 ساله است،کنار خیابان ایستاده و مستقیم زل زده توی چشم من.
برای او شاید یک دانه انار ،خوشحالی بزرگی باشد در این شب مرده و مه آلود.
برای من اما سمبلی است از هویت ام،
سمبلی از چیزی که زمانی دوست داشتم ،وحالا بیشتر تبدیل یه یک بهانه شده است برای گول زدن خودم
بخشی از بهانه ام را میدهم به او،
شاید او هم بهانه ای برای شاد بودن و هویت اش پیدا کند.
-عمو میشه یه انار هم به من بدی؟
هم سن وسال اولی،شاید هم کوچکتر
بخشی هم برای او
-عمو میشه یکی هم برای برادرم بدهی؟ایشالا یه الگانس بخری!
-این هم برای برادرت،
چند قدم جلوتر..
-عمو به ما هم انار میدی؟
تعدادشان از تعداد انارهای من کمتر نیست!
مشمای خالی افتخارات و بهانه های تاریخی من توی الان توی یکی از سطلهای بزرگ زباله در حاشیه میدان ولیعصر است.
حیف که خدایی نیست که آرزوهای آن بچه ها را برآورده کند،
وگرنه هم آنها امشب در کنار خانواده ای مهربان شب یلدا را جشن می گرفتند و هم من الان یک الگانس داشتم،
هر چند از الگانس اصلا خوشم نمی آید،اما می شد الگانس را فروخت و با آن کلی فولکس قورباقه ای تهران الف خرید!
"فورو رو ببین که خل شده!
گوش خودش رو بریده
حالا هر چی داد بزنی
یه کلمه اش نمی شنوه!"(1)
----------------
پ.ن: متن کاملی آماده کرده بودم برای امشب،
بخشی از تاریخچه یلدا،ارتباط آن با جشن های دیگر ایرانی و...
اما بماند برای بعد...
1- از کتاب شور زندگی (زندگی منسان ونگوگ)
اشتراک در:
نظرات پیام
(
Atom
)
جستجوی این وبلاگ
برچسبها
جاهايي که سر ميزنم
کتابخانهها
- کتاب فارسی
- ایرانیان آمریکای شمالی
- کتابخانه رضا قاسمی-دوات
- کتابخانه داتیس
- قفسه
- کتابخانه آشیان
- پارس تک
- کتابخانه مارکسیستها
- امیرحسین خنجی
- کتابخانه خوابگرد
- کتبخانه اهل سنت
- کتابخانه پارس
- آوای آزاد
- نیلوفرانه
- کتابخانه بهاییان
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه ادم و حوا
- جستجو در کتابهای فارسی
- کتابخانه نهضت ملی ایران
- تبرستان
- کتابخانه ایران باستان
اخبار زرتشتیان
CopyLeft! هرگونه کپی برداری مجازاست، اما خوشحال میشوم اگر به خودم هم خبر بدهید. با پشتیبانی Blogger.
آرشیو وبلاگ
-
2009
(53)
- دسامبر (4)
- نوامبر (3)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (4)
- اوت (6)
- ژوئیهٔ (10)
- ژوئن (4)
- مهٔ (3)
- آوریل (3)
- فوریهٔ (7)
- ژانویهٔ (7)
-
2008
(77)
- دسامبر (4)
- نوامبر (4)
- اکتبر (3)
- سپتامبر (4)
- اوت (15)
- ژوئیهٔ (11)
- ژوئن (7)
- مهٔ (2)
- آوریل (7)
- مارس (11)
- فوریهٔ (2)
- ژانویهٔ (7)
-
2007
(60)
- دسامبر (7)
- نوامبر (1)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (3)
- اوت (2)
- ژوئیهٔ (8)
- ژوئن (10)
- مهٔ (5)
- آوریل (2)
- مارس (8)
- فوریهٔ (3)
- ژانویهٔ (9)
-
2006
(130)
- دسامبر (8)
- نوامبر (6)
- اکتبر (6)
- سپتامبر (6)
- اوت (8)
- ژوئیهٔ (15)
- ژوئن (15)
- مهٔ (21)
- آوریل (15)
- مارس (8)
- فوریهٔ (6)
- ژانویهٔ (16)
بیشتر خواندهشدهها
-
در پسلرزهای اولیهی «اسناد پاناما»، وقتی مشخص شد در برخی از این اسناد، نام «محمود احمدینژاد» ذکر شده، گروهی که به اصلاحطلبان معروف شده...
-
یادت هست، چند سال پیش بود؟ شاید بیشتر از ۱۵ سال؟ خیلی ساده، وسط سرمای زمستان،اخرین بطری ودکا را ورداشتی و بدون لباس مناسب و تجهیزات زمستانی...
-
من در این آبادی، پی چیزی میگشتم، پی خوابی شاید، پی نوری، ریگی، لبخندی... سهراب (گلستانه)
-
وقتی بنفشه را با گل سرخ برانداز می کنند ممکن است این نظر به میان بیاید که چرا بنفشه اینقدر کبود است؟ بخشی از یک نامه از نیمای یوش به احمد شا...
-
ما را به نیمهی پر لیوان چهکار این باقی سمیاست که پیشتر خوردهاند ساقی تمام کن قصه را که روشده است آنان که خراب تو بودند مردهاند. ...
-
«اگر دیگر پای رفتنمان نیست، باری، قلعهبانان این حجّت با ما تمام کردهاند که اگر میخواهید در این دیار اقامت گزینید میباید با ابلیس قرار...
-
میگویند اگر قورباغهای را داخل آب جوش بیاندازی، بیرون میپرد ولی اگر آب را کمکم گرم کنی، قورباغه توی آب میپزد و متوجه نمیشود، این دقیق...
-
کاش آخر همه قصهها خوب تمام میشد!
-
بعد از مدتها یک خنده اساسی فرمودیم! نمیدانم ایمیل ' آقا پرفسور ابراهیم میرزایی بنیاد پیدایش علم حق و عدالت از زمین تا آسمانهای بیکران ...
-
لطفا اصرار نکن که رای بدهم، اگر بر فرض محال رای هم بدهم، به کسانی رای نمیدهم که نامشان با #فلاحیان و #ریشهری در یک لیست باشد.
© ما اينيم 2013 . Powered by Bootstrap , Blogger templates and RWD Testing Tool

هیچ نظری موجود نیست :
ارسال یک نظر