یادداشتهای یک کچل از خودراضی
پنجشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۷
چهارپایه
به چهارپایه وارفته زیر پایش نگاه کرد و پیش خودش فکر کرد که چندمین نفری است که روی این چهارپایه ایستاده؟
قبلی ها هم همین احساس را داشتند؟
هیچ وقت فکر نمیکرد که در لجظه به این مهمی اینقدر بیخیال باشد،
یاد تولد سال قبلش افتاد، خندهاش گرفت که نتوانسته بود با یک فوت چهارده تا شمع را خاموش کند،
باورش نمیشد که در این لحظات بتواند بخندد.
به ماهیسیاه کوچولو فکر کرد که دایی جواد برایش آورده بود.و نمایشی که او و برادر کوچکاش از روی کتاب برای خودشان ساخته بودند...
حس کرد دلش برای برادر کوچکاش تنگ شده،
حیف نبود؟
چه فایده که کوچه را به اسمش کرده بودند وقتی مادر حتی نتوانسته بود جسدش را ببیند؟
به شب قبل فکر کرد که چطور او و دخترهای دیگر را با قرعهکشی بین خودشان تقسیم کردند.
خوشحال شد که برادرش نبوده تا ببیند یا بفهمد.
حس کرد دیگر چیزی نمانده که از دست بدهد.
فقط فکر کرد فردا وقتی مادرش بفهمد چه میکند؟
و پدرش؟
چهارپایه را که از زیر پایش کشیدند،احساس سبکی کرد.
بعد کم کم همه جا تاریک شد،یک تاریکی مطلق و دلچسب.
قبلی ها هم همین احساس را داشتند؟
هیچ وقت فکر نمیکرد که در لجظه به این مهمی اینقدر بیخیال باشد،
یاد تولد سال قبلش افتاد، خندهاش گرفت که نتوانسته بود با یک فوت چهارده تا شمع را خاموش کند،
باورش نمیشد که در این لحظات بتواند بخندد.
به ماهیسیاه کوچولو فکر کرد که دایی جواد برایش آورده بود.و نمایشی که او و برادر کوچکاش از روی کتاب برای خودشان ساخته بودند...
حس کرد دلش برای برادر کوچکاش تنگ شده،
حیف نبود؟
چه فایده که کوچه را به اسمش کرده بودند وقتی مادر حتی نتوانسته بود جسدش را ببیند؟
به شب قبل فکر کرد که چطور او و دخترهای دیگر را با قرعهکشی بین خودشان تقسیم کردند.
خوشحال شد که برادرش نبوده تا ببیند یا بفهمد.
حس کرد دیگر چیزی نمانده که از دست بدهد.
فقط فکر کرد فردا وقتی مادرش بفهمد چه میکند؟
و پدرش؟
چهارپایه را که از زیر پایش کشیدند،احساس سبکی کرد.
بعد کم کم همه جا تاریک شد،یک تاریکی مطلق و دلچسب.
جمعه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۷
...
از سیمین بهبهانی :
دلم گرفته، ای دوست! هوای گریه با من
گر از قفس گریزم کجا روم ، کجا من؟
کجا روم که راهی به گلشنی ندارم
که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ز من هر آن که او دور چو دل به سینه نزدیک
به من هر ان که نزدیک از او جدا جدا من
نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا من
زبودنم چه افزود ؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من
ستاره ها نهفتم در آسمان ابری
دلم گرفته ، ای دوست هوای گریه با من
اشتراک در:
پستها
(
Atom
)
جستجوی این وبلاگ
برچسبها
جاهايي که سر ميزنم
کتابخانهها
- کتاب فارسی
- ایرانیان آمریکای شمالی
- کتابخانه رضا قاسمی-دوات
- کتابخانه داتیس
- قفسه
- کتابخانه آشیان
- پارس تک
- کتابخانه مارکسیستها
- امیرحسین خنجی
- کتابخانه خوابگرد
- کتبخانه اهل سنت
- کتابخانه پارس
- آوای آزاد
- نیلوفرانه
- کتابخانه بهاییان
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه ادم و حوا
- جستجو در کتابهای فارسی
- کتابخانه نهضت ملی ایران
- تبرستان
- کتابخانه ایران باستان
اخبار زرتشتیان
CopyLeft! هرگونه کپی برداری مجازاست، اما خوشحال میشوم اگر به خودم هم خبر بدهید. با پشتیبانی Blogger.
آرشیو وبلاگ
-
2009
(53)
- دسامبر (4)
- نوامبر (3)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (4)
- اوت (6)
- ژوئیهٔ (10)
- ژوئن (4)
- مهٔ (3)
- آوریل (3)
- فوریهٔ (7)
- ژانویهٔ (7)
-
2008
(77)
- دسامبر (4)
- نوامبر (4)
- اکتبر (3)
- سپتامبر (4)
- اوت (15)
- ژوئیهٔ (11)
- ژوئن (7)
- آوریل (7)
- مارس (11)
- فوریهٔ (2)
- ژانویهٔ (7)
-
2007
(60)
- دسامبر (7)
- نوامبر (1)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (3)
- اوت (2)
- ژوئیهٔ (8)
- ژوئن (10)
- مهٔ (5)
- آوریل (2)
- مارس (8)
- فوریهٔ (3)
- ژانویهٔ (9)
-
2006
(130)
- دسامبر (8)
- نوامبر (6)
- اکتبر (6)
- سپتامبر (6)
- اوت (8)
- ژوئیهٔ (15)
- ژوئن (15)
- مهٔ (21)
- آوریل (15)
- مارس (8)
- فوریهٔ (6)
- ژانویهٔ (16)
بیشتر خواندهشدهها
-
در پسلرزهای اولیهی «اسناد پاناما»، وقتی مشخص شد در برخی از این اسناد، نام «محمود احمدینژاد» ذکر شده، گروهی که به اصلاحطلبان معروف شده...
-
من در این آبادی، پی چیزی میگشتم، پی خوابی شاید، پی نوری، ریگی، لبخندی... سهراب (گلستانه)
-
«اگر دیگر پای رفتنمان نیست، باری، قلعهبانان این حجّت با ما تمام کردهاند که اگر میخواهید در این دیار اقامت گزینید میباید با ابلیس قرار...
-
یادت هست، چند سال پیش بود؟ شاید بیشتر از ۱۵ سال؟ خیلی ساده، وسط سرمای زمستان،اخرین بطری ودکا را ورداشتی و بدون لباس مناسب و تجهیزات زمستانی...
-
وقتی بنفشه را با گل سرخ برانداز می کنند ممکن است این نظر به میان بیاید که چرا بنفشه اینقدر کبود است؟ بخشی از یک نامه از نیمای یوش به احمد شا...
-
ما را به نیمهی پر لیوان چهکار این باقی سمیاست که پیشتر خوردهاند ساقی تمام کن قصه را که روشده است آنان که خراب تو بودند مردهاند. ...
-
بعد از مدتها یک خنده اساسی فرمودیم! نمیدانم ایمیل ' آقا پرفسور ابراهیم میرزایی بنیاد پیدایش علم حق و عدالت از زمین تا آسمانهای بیکران ...
-
ميخواهم از شما که از ما هزار بار بگوييد بگويند با قاري بزرگ، ميکاريم عشق بزرگ را، تا گل دهد به دامن بيزاري بزرگ... لینک
-
تو کاملا آزادی که انتخاب کنی انتخاب اینکه توسط گرگها خورده شوی یا کفتارها ایکه بگویی رای نمیدهم نشانهی بیسوادی سیاسی توست تو میدانی ...
-
کاش آخر همه قصهها خوب تمام میشد!
© ما اينيم 2013 . Powered by Bootstrap , Blogger templates and RWD Testing Tool