یادداشتهای یک کچل از خودراضی
چهارشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۶
یک هفته پس از ماجرا
این پست به بهانه نوشته برادر دهنمکی سابقا عربدهکش و باتوم بدست و امروز روشنفکر،فیلمساز و شریعتی دوست نوشته شده و هیچ ربطی به هیچ چیزی ندارد.
جایتان خالی،
تشریف برده بودیم کافه نادری برای صرف قهوه و درد دل و گفتمان با یکی از دوستان.
وقت برگشتن رفتیم به کوچه کناری سفارت انگلیس -که کوچه زیبا و دنجی است و همیشه مقدم ما را گرامی می دارد.
اما اینبار پر بود از حضرات انتظامی و ضد شورش،
با کلی تعجب و حدس و گمان رسیدیم به انتهای کوچه،سمت شمال سفارت
بلبشویی بود که بیا و ببین،
احتمالا ما زود به مهمانی رسیده بودیم،چون چهار نفر-فقط چهار نفر!- از دوستان حزبالله با نوشتههایی بر روی مقوا ایستاده بودند.
کلی از بین نیروهای مخلص انتظامی سرک کشیدیم تا ببینیم چه خبر است :
"... در مملکت اسلامی؟"(تکه اولش را نشد بخوانیم!)
در حال سرک کشیدن بودیم که یکی از برادران ریشمند از خیابان به جلوی ما پرید و دوید،یکی هم که شبیه خبرنگارهای کیهان بود با داد گفت سید سریع برگرد!(گفتم فقط شبیه خبرنگار کیهان بود!)
یکی دیگر هم کنار دیوار استاده بود و در دفترچه کوچکی تند تند نت برمیداشت.
میخواستیم از این صحنه تاریخی عکس بیاندازیم که دیدیم اوضاع بیش از حد خراب است،خبرنگار کیهان هم که نیستیم تحویلمان بگیرند،اینها هم که دستشان به توی سفارت نمیرسد،یکدفعه دیدی عقدهشان را سر ما خالی کردند،
ما هم بیخیال شدیم رفتیم پی کارمان و در خماری اینکه اینبار چه شده است،ماندیم!
خب حالا هم ما میدانیم چه شده بوده ،هم شما
اما مهمانی جالبی بوده، در تعدادی در داخل سفارت خوش گذرانده اند ،تعدادی در بیرون و هیچ کدام هم حاضر نبوده جای طرف مقابل باشد.
فکر میکنید چه کسی بجز سرکار علیه ،ملکه بریتانیای کبیر که -آفتاب در امپراتوریاش هیچ وقت غروب نمیکند- میتوانست چنین مهمانی ای ترتیب بدهد که هم حزبالهیها از آن لذت ببرند و هم غیر حزبالهیها؟
اشتراک در:
نظرات پیام
(
Atom
)
جستجوی این وبلاگ
برچسبها
جاهايي که سر ميزنم
کتابخانهها
- کتاب فارسی
- ایرانیان آمریکای شمالی
- کتابخانه رضا قاسمی-دوات
- کتابخانه داتیس
- قفسه
- کتابخانه آشیان
- پارس تک
- کتابخانه مارکسیستها
- امیرحسین خنجی
- کتابخانه خوابگرد
- کتبخانه اهل سنت
- کتابخانه پارس
- آوای آزاد
- نیلوفرانه
- کتابخانه بهاییان
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه ادم و حوا
- جستجو در کتابهای فارسی
- کتابخانه نهضت ملی ایران
- تبرستان
- کتابخانه ایران باستان
اخبار زرتشتیان
CopyLeft! هرگونه کپی برداری مجازاست، اما خوشحال میشوم اگر به خودم هم خبر بدهید. با پشتیبانی Blogger.
آرشیو وبلاگ
-
2009
(53)
- دسامبر (4)
- نوامبر (3)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (4)
- اوت (6)
- ژوئیهٔ (10)
- ژوئن (4)
- مهٔ (3)
- آوریل (3)
- فوریهٔ (7)
- ژانویهٔ (7)
-
2008
(77)
- دسامبر (4)
- نوامبر (4)
- اکتبر (3)
- سپتامبر (4)
- اوت (15)
- ژوئیهٔ (11)
- ژوئن (7)
- مهٔ (2)
- آوریل (7)
- مارس (11)
- فوریهٔ (2)
- ژانویهٔ (7)
-
2007
(60)
- دسامبر (7)
- نوامبر (1)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (3)
- اوت (2)
- ژوئیهٔ (8)
- ژوئن (10)
- مهٔ (5)
- آوریل (2)
- مارس (8)
- فوریهٔ (3)
- ژانویهٔ (9)
-
2006
(130)
- دسامبر (8)
- نوامبر (6)
- اکتبر (6)
- سپتامبر (6)
- اوت (8)
- ژوئیهٔ (15)
- ژوئن (15)
- مهٔ (21)
- آوریل (15)
- مارس (8)
- فوریهٔ (6)
- ژانویهٔ (16)
بیشتر خواندهشدهها
-
در پسلرزهای اولیهی «اسناد پاناما»، وقتی مشخص شد در برخی از این اسناد، نام «محمود احمدینژاد» ذکر شده، گروهی که به اصلاحطلبان معروف شده...
-
در دنیای اینترنت هک کردن معنای خاصی دارد، هک کردن یعنی استفاده از نقطهضعفهای سیستمی برای نفوذ در آن و اینکه ادعا میشود دامین پرشینبلاگ...
-
1- نفرین ملا: اما ناقلان شکرشکن و راویان اخبار چنین حکایت کنند که در روزگارقدیم مطربی بود بس مشهور، بزم بزمیان را با ساز و آواز خود گرم میک...
-
یادت هست، چند سال پیش بود؟ شاید بیشتر از ۱۵ سال؟ خیلی ساده، وسط سرمای زمستان،اخرین بطری ودکا را ورداشتی و بدون لباس مناسب و تجهیزات زمستانی...
-
يه نكته خوب انتخابات تو ايران اينه كه رقيبا ﭘﺘﻪ همو مي ريزن رو آب! البته اين وسط آدماي بدبختي مثل عليرضا امير قاسمي هم بى جوري سه مي شن!( شا...
-
Yesterday when I was young The taste of life was sweet as rain upon my tongue I teased at life as if it were a foolish game The way the even...
-
دیروز یکی از دوستان ترک زبان ، می گفت روزنامه ایران یه مقاله چند صفحه ای نوشته و به ترک ها توهین کرده! و کلی هم عصبانی بود. وقتی کاریکاتور ...
-
لطفا اصرار نکن که رای بدهم، اگر بر فرض محال رای هم بدهم، به کسانی رای نمیدهم که نامشان با #فلاحیان و #ریشهری در یک لیست باشد.
-
هر روز مینشست توی بالکن بی نردهی روبرو، روی صندلی پلاستیکی کوتاه قرمزاش با همان شلوارک راهراه سفید و آبی اول سیگاری روشن میکرد بعد ...
-
خواب دبدم "ادوارد" ام، با دستهایی شبیه قیچی توی قطاری اتوبوسی بودم، پر از آدمهایی که بعضیها را میشناختم و خیلیها را نه... ا...
© ما اينيم 2013 . Powered by Bootstrap , Blogger templates and RWD Testing Tool
هیچ نظری موجود نیست :
ارسال یک نظر