یادداشتهای یک کچل از خودراضی
یکشنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۷
پنجشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۷
مرخصی
امروز برای اولین بار توی سابقه کاریام، بعد از یک هفته کار تقربیا شبانهروزی، یک برگه مرخصی را پر کردم، مجبور شدم برای تایید پیش چند نفر بروم و هر بار برای هر کدام دلیل مرخصی را توضیح بدهم..
شکی ندارم که این آخرین برگه مرخصیای بود که پر کردم!
یادم هست توی محل کار قبلیام برای برگشت به خانه سرویس داشتیم، یک بار کمی کارم طول کشیده بود و من داشتم با عجله به طرف سرویس برمیگشتم، یک لحظه خودم را در چند سال بعد تجسم کردم، با شکم جلو افتاده و کلهی کچل به دنبال اتوبوس سرویس میدویدم...
بعد از آن دیگر سوار سرویس نشدم!
توی محل کار قبل از آن ماههای آخر رییس جدید میخواست هر روز دفتری را برای حضور و غیاب امضا کنم و ساعت بزنم، توی آن دفتر هم فقط یک امضای من هست، امضای خروج!
توی محل کار قبلیاش که خودم هم جزو بنیانگذارانش بودم، میخواستم برای کاری نصف روزه، محل را ترک کنم، جناب رییس- که یک دوست قدیمی بود- به منشی شرکت گفته بود من اجازه ندارم تا فلان پروِه را تمام کنم تقاضای مرخصی بکنم!، خب طبیعتا این هم آخرین روز کاری من توی آن شرکت بود...
بخواهم ادامه بدهم شش یا هفت مورد دیگر هم هست،
الان داشتم به کل جریان فکر میکردم.
نمیدانم مشکل از من است یا بقیه!
نمیتوانم درک کنم چطور اینهمه آدم با همین روش زندگی میکنند ولی من نمیتوانم؟
شکی ندارم که این آخرین برگه مرخصیای بود که پر کردم!
یادم هست توی محل کار قبلیام برای برگشت به خانه سرویس داشتیم، یک بار کمی کارم طول کشیده بود و من داشتم با عجله به طرف سرویس برمیگشتم، یک لحظه خودم را در چند سال بعد تجسم کردم، با شکم جلو افتاده و کلهی کچل به دنبال اتوبوس سرویس میدویدم...
بعد از آن دیگر سوار سرویس نشدم!
توی محل کار قبل از آن ماههای آخر رییس جدید میخواست هر روز دفتری را برای حضور و غیاب امضا کنم و ساعت بزنم، توی آن دفتر هم فقط یک امضای من هست، امضای خروج!
توی محل کار قبلیاش که خودم هم جزو بنیانگذارانش بودم، میخواستم برای کاری نصف روزه، محل را ترک کنم، جناب رییس- که یک دوست قدیمی بود- به منشی شرکت گفته بود من اجازه ندارم تا فلان پروِه را تمام کنم تقاضای مرخصی بکنم!، خب طبیعتا این هم آخرین روز کاری من توی آن شرکت بود...
بخواهم ادامه بدهم شش یا هفت مورد دیگر هم هست،
الان داشتم به کل جریان فکر میکردم.
نمیدانم مشکل از من است یا بقیه!
نمیتوانم درک کنم چطور اینهمه آدم با همین روش زندگی میکنند ولی من نمیتوانم؟
پنجشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۷
حسني نگو بلا بگو
فكر ميكنم اين شعر دستكم به تعداد بچههايي كه از تاريخ نوشته شدناش به دنيا آمدهاند خوانده شده.
ركوردي كه فكر نميكنم هيچ وقت شكسته شود.
Read More
ركوردي كه فكر نميكنم هيچ وقت شكسته شود.
توی ده شلمرود،
حسنی تک و تنها بود.
حسنی نگو، بلا بگو،
تنبل تنبلا بگو،
موی بلند، روی سیاه،
ناخن دراز، واه واه واه.
نه فلفلی، نه قلقلی، نه مرغ زرد کاکلی،
هیچکس باهاش رفیق نبود.
تنها روی سه پایه، نشسته بود تو سایه.
باباش میگفت:
- حسنی میای بریم حموم؟
- نه نمیام، نه نمیام
- سرتو میخوای اصلاح کنی؟
- نه نمیخوام، نه نمیخوام
کره الاغ کدخدا،
یورتمه میرفت تو کوچهها:
- الاغه چرا یورتمه میری؟
- دارم میرم بار بیارم، دیرم شده، عجله دارم.
- الاغ خوب نازنین،
سر در هوا، سم بر زمین،
یالت بلند و پرمو، دمت مثال جارو،
یک کمی بمن سواری میدی؟
- نه که نمیدم
- چرا نمیدی؟
- واسه اینکه من تمیزم.
پیش همه عزیزم.
اما تو چی؟
موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه!
غازه پرید تو استخر.
- تو اردکی یا غازی؟
- من غاز خوش زبانم.
- میای بریم به بازی؟
- نه جانم.
- چرا نمیای؟
- واسه اینکه من، صبح تا غروب، میون آب،
کنار جو، مشغول کار و شستشو.
اما تو چی؟
موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه!
در واشد و یه جوجه
دوید و اومد تو کوچه.
جیک جیک زنان، گردش کنان
اومد و اومد، پیش حسنی:
-جوجه کوچولو، کوچول موچولو،
میای با من بازی کنی؟
مادرش اومد،
- قدقدقدا
برو خونه تون، تورو بخدا
جوجهی ریزه میزه
ببین چقدر تمیزه؟
اما تو چی؟
موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه!
حسنی با چشم گریون،
پاشد و اومد تو میدون:
- آی فلفلی، آی قلقلی،
میاین با من بازی کنین؟
- نه که نمیایم نه که نمیایم
- چرا نمیاین؟
فلفلی گفت:
- من و داداشم و بابام و عموم،
هفته ای دوبار میریم حموم.
اما تو چی؟
قلقلی گفت:
- نگاش کنین.
موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه!
حسنی دوید پیش باباش:
-حسنی میای بریم حموم؟
- میام، میام
- سرتو میخوای اصلاح کنی؟
- میخوام، میخوام
- حسنی نگو، یه دسته گل
تر و تمیز و تپل مپل
الاغ و خروس، جوجه و غاز و ببعی
با فلفلی، با قلقلی، با مرغ زرد کاکلی
حلقه زدن، دور حسنی.
الاغه میگفت:
- کاری اگر نداری، بریم الاغ سواری.
خروسه میگفت:
- قوقولی قوقو. قوقولی قوقو؟
هرچی میخوای فوری بگو.
مرغه میگفت:
- حسنی برو تو کوچه.
بازی بکن با جوجه.
غازه میگفت:
- حسنی بیا،
با هم دیگه بریم شنا.
توی ده شلمرود
حسنی دیگه تنها نبود.
جمعه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۷
بالاترین
این وبلاگ برای مدتی تیتر اصلی خودش را ازمااینیم به بالاترین تغییر میدهد تا بدینوسیله ابراز حمایت خودش را از بالاترین، اعلام کند. شما هم اگر دوست داشتید به این جنبش کم جوش بپیوندید و پرجوشش کنید و نشان دهید که بالاترین یک سایت نبود و بلکه روش و مرامی بود که همهی ما قسمتی از آنیم.امیدوارم تا قبل از این سه روز همهی مشکلات بالاترین حل بشود و چه با دادههای بکآپ گرفته شده و چه نه برگردد به صفحات اینترنتی بازدید شده توسط من و تو.من بالاترینم، تو بالاترینی.
اصل مطلب از وبلاگ شاهین
اصل مطلب از وبلاگ شاهین
یکشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۷
آنچه در زیر پنهان است!
فرض کنید:
آقای شماره يک:
آقای شماره یک را چند سالی است میشناسید، آدمیاست مذهبی(نه حزباللهی) و مومن، تا حایی که چند باری به حج رفته وشما را هم برای مراسم بعد از حج( اسمش چی بود؟) دعوت کرده و البته شما هم طبق معمول نرفتهاید.
توی کارش خوشفکر است و باسواد، اما خوب گیرهای مذهبی دارد و نمیشود جلویش کارهای غیر مذهبی (تماشای پاتیناژ،باله و ...) کرد، یکی دو بار هم از شما خواسته که دست کم جلو او از این کارهای خلاف شرع نکنید.
آدم شماره دو:
از بد روزگار(؟) با شما همکار است،از آن هفت خطهای روزگار، هر کاری که به ذهنتان هم نرسیده ممکن است از او سر بزند،اما خوب دستکم جلوی شما رعایت میکند.
اینها پیشفرض،
آقای شماره دو تو خاطراتاش، از دوستی(آقای شماره سه) بگوید که دست او را از پشت بسته و این که چند شب پیش آقای شماره سه در مجلس بزم(که ظاهرا کمی هم سرش گرم شده بوده) پیشنهاد انجام پروژهای را به آقای شماره دو داده،
آقای شماره دو هم میبیند این کار راست کار شماست،
خب طبیعیاست که قراری گذاشته میشود بین این سه نفر (خود شما،آقای شماره دو و آقای شماره سه)،
قیافه شما و آقای شماره سه دیدینیاست وقتی میبینید آقای شماره سه، همان آقای شماره یک است،
بخصوص وقتی آقای شماره دو(ی) از همه جا بیخبر به عنوان هدیه(یا برای گرم کردن جلسه مذاکره)یک شیشه نوشیدنی غیرشرعی برای آقای شماره سه(= یک) آورده!
آقای شماره يک:
آقای شماره یک را چند سالی است میشناسید، آدمیاست مذهبی(نه حزباللهی) و مومن، تا حایی که چند باری به حج رفته وشما را هم برای مراسم بعد از حج( اسمش چی بود؟) دعوت کرده و البته شما هم طبق معمول نرفتهاید.
توی کارش خوشفکر است و باسواد، اما خوب گیرهای مذهبی دارد و نمیشود جلویش کارهای غیر مذهبی (تماشای پاتیناژ،باله و ...) کرد، یکی دو بار هم از شما خواسته که دست کم جلو او از این کارهای خلاف شرع نکنید.
آدم شماره دو:
از بد روزگار(؟) با شما همکار است،از آن هفت خطهای روزگار، هر کاری که به ذهنتان هم نرسیده ممکن است از او سر بزند،اما خوب دستکم جلوی شما رعایت میکند.
اینها پیشفرض،
آقای شماره دو تو خاطراتاش، از دوستی(آقای شماره سه) بگوید که دست او را از پشت بسته و این که چند شب پیش آقای شماره سه در مجلس بزم(که ظاهرا کمی هم سرش گرم شده بوده) پیشنهاد انجام پروژهای را به آقای شماره دو داده،
آقای شماره دو هم میبیند این کار راست کار شماست،
خب طبیعیاست که قراری گذاشته میشود بین این سه نفر (خود شما،آقای شماره دو و آقای شماره سه)،
قیافه شما و آقای شماره سه دیدینیاست وقتی میبینید آقای شماره سه، همان آقای شماره یک است،
بخصوص وقتی آقای شماره دو(ی) از همه جا بیخبر به عنوان هدیه(یا برای گرم کردن جلسه مذاکره)یک شیشه نوشیدنی غیرشرعی برای آقای شماره سه(= یک) آورده!
اشتراک در:
پستها
(
Atom
)
جستجوی این وبلاگ
برچسبها
جاهايي که سر ميزنم
کتابخانهها
- کتاب فارسی
- ایرانیان آمریکای شمالی
- کتابخانه رضا قاسمی-دوات
- کتابخانه داتیس
- قفسه
- کتابخانه آشیان
- پارس تک
- کتابخانه مارکسیستها
- امیرحسین خنجی
- کتابخانه خوابگرد
- کتبخانه اهل سنت
- کتابخانه پارس
- آوای آزاد
- نیلوفرانه
- کتابخانه بهاییان
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه ادم و حوا
- جستجو در کتابهای فارسی
- کتابخانه نهضت ملی ایران
- تبرستان
- کتابخانه ایران باستان
اخبار زرتشتیان
CopyLeft! هرگونه کپی برداری مجازاست، اما خوشحال میشوم اگر به خودم هم خبر بدهید. با پشتیبانی Blogger.
آرشیو وبلاگ
-
2009
(53)
- دسامبر (4)
- نوامبر (3)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (4)
- اوت (6)
- ژوئیهٔ (10)
- ژوئن (4)
- مهٔ (3)
- آوریل (3)
- فوریهٔ (7)
- ژانویهٔ (7)
-
2008
(77)
- دسامبر (4)
- نوامبر (4)
- اکتبر (3)
- سپتامبر (4)
- اوت (15)
- ژوئیهٔ (11)
- ژوئن (7)
- مهٔ (2)
- آوریل (7)
- مارس (11)
- فوریهٔ (2)
- ژانویهٔ (7)
-
2007
(60)
- دسامبر (7)
- نوامبر (1)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (3)
- اوت (2)
- ژوئیهٔ (8)
- ژوئن (10)
- مهٔ (5)
- آوریل (2)
- مارس (8)
- فوریهٔ (3)
- ژانویهٔ (9)
-
2006
(130)
- دسامبر (8)
- نوامبر (6)
- اکتبر (6)
- سپتامبر (6)
- اوت (8)
- ژوئیهٔ (15)
- ژوئن (15)
- مهٔ (21)
- آوریل (15)
- مارس (8)
- فوریهٔ (6)
- ژانویهٔ (16)
بیشتر خواندهشدهها
-
در پسلرزهای اولیهی «اسناد پاناما»، وقتی مشخص شد در برخی از این اسناد، نام «محمود احمدینژاد» ذکر شده، گروهی که به اصلاحطلبان معروف شده...
-
در دنیای اینترنت هک کردن معنای خاصی دارد، هک کردن یعنی استفاده از نقطهضعفهای سیستمی برای نفوذ در آن و اینکه ادعا میشود دامین پرشینبلاگ...
-
1- نفرین ملا: اما ناقلان شکرشکن و راویان اخبار چنین حکایت کنند که در روزگارقدیم مطربی بود بس مشهور، بزم بزمیان را با ساز و آواز خود گرم میک...
-
یادت هست، چند سال پیش بود؟ شاید بیشتر از ۱۵ سال؟ خیلی ساده، وسط سرمای زمستان،اخرین بطری ودکا را ورداشتی و بدون لباس مناسب و تجهیزات زمستانی...
-
يه نكته خوب انتخابات تو ايران اينه كه رقيبا ﭘﺘﻪ همو مي ريزن رو آب! البته اين وسط آدماي بدبختي مثل عليرضا امير قاسمي هم بى جوري سه مي شن!( شا...
-
Yesterday when I was young The taste of life was sweet as rain upon my tongue I teased at life as if it were a foolish game The way the even...
-
دیروز یکی از دوستان ترک زبان ، می گفت روزنامه ایران یه مقاله چند صفحه ای نوشته و به ترک ها توهین کرده! و کلی هم عصبانی بود. وقتی کاریکاتور ...
-
لطفا اصرار نکن که رای بدهم، اگر بر فرض محال رای هم بدهم، به کسانی رای نمیدهم که نامشان با #فلاحیان و #ریشهری در یک لیست باشد.
-
هر روز مینشست توی بالکن بی نردهی روبرو، روی صندلی پلاستیکی کوتاه قرمزاش با همان شلوارک راهراه سفید و آبی اول سیگاری روشن میکرد بعد ...
-
خواب دبدم "ادوارد" ام، با دستهایی شبیه قیچی توی قطاری اتوبوسی بودم، پر از آدمهایی که بعضیها را میشناختم و خیلیها را نه... ا...
© ما اينيم 2013 . Powered by Bootstrap , Blogger templates and RWD Testing Tool