یادداشتهای یک کچل از خودراضی
چهارشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۹۱
بالکن روبرو
هر روز مینشست توی بالکن بی نردهی روبرو، روی صندلی پلاستیکی کوتاه قرمزاش
با همان شلوارک راهراه سفید و آبی
اول سیگاری روشن میکرد بعد اولین لیوان آبجواش را پر میکرد،
تکیه میداد و دیوار و سر میکشید
فاصله آنقدر نزدیک نبود که بشود چهرهاش را دقیق دید
اما آنقدر هم دور نبود که نبینیاش
بار اولی که لیوان آجو اش را به نشانهی به سلامتی - یا به قول اینجاییها گاگیمارجوس- به سمت من، بالا برد جا خوردم
فکر هم نمیکردم که من هم برای او، آدم ناشناسی باشم اینسوی خیابان
روزهای بعد توی آن فضای پر از فاصله صمیمیت بیشتر بود،
و بالکن خانه جای بهتری بود برای نشستن
و گاهی به سلامتی همسایهی روبرویی لیوان را بالا بردن
...
نمیدانم آن لحظه که داشت از آن بالکن طبقهی ششم، با آن سرعت باور نکردنی به سمت خیابان شیرجه میرفت، چهرهی همسایه اینسوی خیابان را میدید یا نه
اما کاش ندیده باشد.
آن افسر پلیسی که آمده بود ببیند من چیزی دیدهام یا نه، میگفت مست بوده
و من اصلا یادم نیست قبلش چه بود؟
من فقط نشسته بودم توی بالکن
و بعد آدمی روبرویم بود بین زمین و هوا معلق و بعدش متلاشی شده بر کف خیابان.
اصلا یادم نیست قبلش را دیدماش یا نه.
خودم را قانع میکنم که مست بوده و تصادفی افتاده
هر چند که اینجا کسی با آبجو مست نمیشود-مگر جای دیگر میشود؟-
ولی دیگر نه بالکن خانه جای نشستن است و نه آنگوشه از خیابان که همیشه مجبور به عبور از آن هستم، جای ساده گذشتن
با همان شلوارک راهراه سفید و آبی
اول سیگاری روشن میکرد بعد اولین لیوان آبجواش را پر میکرد،
تکیه میداد و دیوار و سر میکشید
فاصله آنقدر نزدیک نبود که بشود چهرهاش را دقیق دید
اما آنقدر هم دور نبود که نبینیاش
بار اولی که لیوان آجو اش را به نشانهی به سلامتی - یا به قول اینجاییها گاگیمارجوس- به سمت من، بالا برد جا خوردم
فکر هم نمیکردم که من هم برای او، آدم ناشناسی باشم اینسوی خیابان
روزهای بعد توی آن فضای پر از فاصله صمیمیت بیشتر بود،
و بالکن خانه جای بهتری بود برای نشستن
و گاهی به سلامتی همسایهی روبرویی لیوان را بالا بردن
...
نمیدانم آن لحظه که داشت از آن بالکن طبقهی ششم، با آن سرعت باور نکردنی به سمت خیابان شیرجه میرفت، چهرهی همسایه اینسوی خیابان را میدید یا نه
اما کاش ندیده باشد.
آن افسر پلیسی که آمده بود ببیند من چیزی دیدهام یا نه، میگفت مست بوده
و من اصلا یادم نیست قبلش چه بود؟
من فقط نشسته بودم توی بالکن
و بعد آدمی روبرویم بود بین زمین و هوا معلق و بعدش متلاشی شده بر کف خیابان.
اصلا یادم نیست قبلش را دیدماش یا نه.
خودم را قانع میکنم که مست بوده و تصادفی افتاده
هر چند که اینجا کسی با آبجو مست نمیشود-مگر جای دیگر میشود؟-
ولی دیگر نه بالکن خانه جای نشستن است و نه آنگوشه از خیابان که همیشه مجبور به عبور از آن هستم، جای ساده گذشتن
اشتراک در:
نظرات پیام
(
Atom
)
جستجوی این وبلاگ
برچسبها
جاهايي که سر ميزنم
کتابخانهها
- کتاب فارسی
- ایرانیان آمریکای شمالی
- کتابخانه رضا قاسمی-دوات
- کتابخانه داتیس
- قفسه
- کتابخانه آشیان
- پارس تک
- کتابخانه مارکسیستها
- امیرحسین خنجی
- کتابخانه خوابگرد
- کتبخانه اهل سنت
- کتابخانه پارس
- آوای آزاد
- نیلوفرانه
- کتابخانه بهاییان
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه ادم و حوا
- جستجو در کتابهای فارسی
- کتابخانه نهضت ملی ایران
- تبرستان
- کتابخانه ایران باستان
اخبار زرتشتیان
CopyLeft! هرگونه کپی برداری مجازاست، اما خوشحال میشوم اگر به خودم هم خبر بدهید. با پشتیبانی Blogger.
آرشیو وبلاگ
- 2012 (2)
-
2009
(53)
- دسامبر (4)
- نوامبر (3)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (4)
- اوت (6)
- ژوئیهٔ (10)
- ژوئن (4)
- مهٔ (3)
- آوریل (3)
- فوریهٔ (7)
- ژانویهٔ (7)
-
2008
(77)
- دسامبر (4)
- نوامبر (4)
- اکتبر (3)
- سپتامبر (4)
- اوت (15)
- ژوئیهٔ (11)
- ژوئن (7)
- مهٔ (2)
- آوریل (7)
- مارس (11)
- فوریهٔ (2)
- ژانویهٔ (7)
-
2007
(60)
- دسامبر (7)
- نوامبر (1)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (3)
- اوت (2)
- ژوئیهٔ (8)
- ژوئن (10)
- مهٔ (5)
- آوریل (2)
- مارس (8)
- فوریهٔ (3)
- ژانویهٔ (9)
-
2006
(130)
- دسامبر (8)
- نوامبر (6)
- اکتبر (6)
- سپتامبر (6)
- اوت (8)
- ژوئیهٔ (15)
- ژوئن (15)
- مهٔ (21)
- آوریل (15)
- مارس (8)
- فوریهٔ (6)
- ژانویهٔ (16)
بیشتر خواندهشدهها
-
در پسلرزهای اولیهی «اسناد پاناما»، وقتی مشخص شد در برخی از این اسناد، نام «محمود احمدینژاد» ذکر شده، گروهی که به اصلاحطلبان معروف شده...
-
یادت هست، چند سال پیش بود؟ شاید بیشتر از ۱۵ سال؟ خیلی ساده، وسط سرمای زمستان،اخرین بطری ودکا را ورداشتی و بدون لباس مناسب و تجهیزات زمستانی...
-
يه نكته خوب انتخابات تو ايران اينه كه رقيبا ﭘﺘﻪ همو مي ريزن رو آب! البته اين وسط آدماي بدبختي مثل عليرضا امير قاسمي هم بى جوري سه مي شن!( شا...
-
Yesterday when I was young The taste of life was sweet as rain upon my tongue I teased at life as if it were a foolish game The way the even...
-
لطفا اصرار نکن که رای بدهم، اگر بر فرض محال رای هم بدهم، به کسانی رای نمیدهم که نامشان با #فلاحیان و #ریشهری در یک لیست باشد.
-
هر روز مینشست توی بالکن بی نردهی روبرو، روی صندلی پلاستیکی کوتاه قرمزاش با همان شلوارک راهراه سفید و آبی اول سیگاری روشن میکرد بعد ...
-
در دنیای اینترنت هک کردن معنای خاصی دارد، هک کردن یعنی استفاده از نقطهضعفهای سیستمی برای نفوذ در آن و اینکه ادعا میشود دامین پرشینبلاگ...
-
خواب دبدم "ادوارد" ام، با دستهایی شبیه قیچی توی قطاری اتوبوسی بودم، پر از آدمهایی که بعضیها را میشناختم و خیلیها را نه... ا...
-
«اگر دیگر پای رفتنمان نیست، باری، قلعهبانان این حجّت با ما تمام کردهاند که اگر میخواهید در این دیار اقامت گزینید میباید با ابلیس قرار...
-
بعد از مدتها یک خنده اساسی فرمودیم! نمیدانم ایمیل ' آقا پرفسور ابراهیم میرزایی بنیاد پیدایش علم حق و عدالت از زمین تا آسمانهای بیکران &...
© ما اينيم 2013 . Powered by Bootstrap , Blogger templates and RWD Testing Tool
هیچ نظری موجود نیست :
ارسال یک نظر