یادداشتهای یک کچل از خودراضی
یکشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۲
در حمله تازيان به ايران ،ايرانيان بسياری بدست لشگر تازيان قتل عام شدند،
تازيان به اين نيز راضی نشدند!، بعد از اشغال ايران،زنان و دختران ايرانی به عنوان غنيمت جنگی! به بردگي برده شدند.
کتابخانه ها و مراکز علمی ايران سوزانده شد،و فرزندان بسياری ِتيم شدند.
عبادتکده ها(آتشکده ها) تخريب شد و ايران آباد که شعارش گفتار نيک ،کردار نيک،پندار نيک بود تبديل شد به ايرانی که مي بينيم!
خوب احتمالا کارهای تازيان بعد از حمله به ايران(با توجه به روحيه و تمدن آنها!!!!) کاملا عادی است، اما عجيب اينجاست که ايرانيان 1200 سال بعد از مرگ(شهادت؟) 72 نفر از کساني که در بخاک و خون کشيدن ايران نقش داشتند( و حتی زنان ايرانی را بين خود قسمت کردند) 10 روز در سال عزاداری مي کنند ولی قتل عام هم وطنان خود را فراموش کرده اند!
شايد تازيان بسيار زرنگ و باهوش!!! بوده اند که توانسته اند در دوره حکومت خود در ايران کاری کنند که ايرانيان قاتلان اجداد خود را مقامی قدسی ببخشند و حتي برايشان مقامی بالاتر از اهورامزدا در نظر بگيرند!
Read More
تازيان به اين نيز راضی نشدند!، بعد از اشغال ايران،زنان و دختران ايرانی به عنوان غنيمت جنگی! به بردگي برده شدند.
کتابخانه ها و مراکز علمی ايران سوزانده شد،و فرزندان بسياری ِتيم شدند.
عبادتکده ها(آتشکده ها) تخريب شد و ايران آباد که شعارش گفتار نيک ،کردار نيک،پندار نيک بود تبديل شد به ايرانی که مي بينيم!
خوب احتمالا کارهای تازيان بعد از حمله به ايران(با توجه به روحيه و تمدن آنها!!!!) کاملا عادی است، اما عجيب اينجاست که ايرانيان 1200 سال بعد از مرگ(شهادت؟) 72 نفر از کساني که در بخاک و خون کشيدن ايران نقش داشتند( و حتی زنان ايرانی را بين خود قسمت کردند) 10 روز در سال عزاداری مي کنند ولی قتل عام هم وطنان خود را فراموش کرده اند!
شايد تازيان بسيار زرنگ و باهوش!!! بوده اند که توانسته اند در دوره حکومت خود در ايران کاری کنند که ايرانيان قاتلان اجداد خود را مقامی قدسی ببخشند و حتي برايشان مقامی بالاتر از اهورامزدا در نظر بگيرند!
گيله مرد!
یک لينک بدرد بخور و قشنگ
اين آقای حسن رجب زاده از شمال کاليفرنيا، نثر قشنگی دارد.
-----------
فکر نمي کنم آرمين گيله مرد
نسبتی با اين گيله مرد داشته باشد!
در هر حال هر دو در جای خودشان خوب و جالب هستند،
فقط مي ماند يک مشکل کوچک!( که به هر دوی اين دوستان هم نوشتم!) اگر من بخواهم به اين دو دوست لينک بدهم، چطور بايد آنها را از هم جدا کنم؟
يعنی آرمين گيله مرد و گيله مرد کافي است؟
Read More
یک لينک بدرد بخور و قشنگ
اين آقای حسن رجب زاده از شمال کاليفرنيا، نثر قشنگی دارد.
-----------
فکر نمي کنم آرمين گيله مرد
نسبتی با اين گيله مرد داشته باشد!
در هر حال هر دو در جای خودشان خوب و جالب هستند،
فقط مي ماند يک مشکل کوچک!( که به هر دوی اين دوستان هم نوشتم!) اگر من بخواهم به اين دو دوست لينک بدهم، چطور بايد آنها را از هم جدا کنم؟
يعنی آرمين گيله مرد و گيله مرد کافي است؟
شنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۲
يک لينک قديمی که فکر مي کنم قبلا هم داده بودم را دوباره اينجا مي آورم، و فقط يک سوال دارم چه کسي به جز پيام فضلی نژاد جرات انجام اين مصاحبه را داشت؟(که البته تاوانش را هم داد!)
همه آرزوهايم را به گور خواهم برد، سه گفت و گوی منتشر نشده با صادق خلخالی، پيام فضلي نژاد
Read More
همه آرزوهايم را به گور خواهم برد، سه گفت و گوی منتشر نشده با صادق خلخالی، پيام فضلي نژاد
همين الان يک خبر خوب به من رسيد
آن خبر قبلي يعني اينکه پيام فضلی نژاد در کماست دروغ بوده است
ظاهرا حالش خوب است، خوب خدا را شکر!
يک چيز کوجک ديگر هم خدمت آقای سينا مطلبي بگويم و بروم!
دوست من آقايان پشت پرده و عاليجنابان سرخ پوش بسيار باهوش تر از آنند که با تکراری بودن یکIP خودشان را لو بدهند!
خيالتان راحت ، بسطار بيشتر از من و شما از دنيای اينترنت و هک و ... خبر دارند و خيلی راحت تر از من و شما مي توانند از IP های مختلف برای رد گم کردن استفاده کنند!
پس خيالتان راحت يک ادم اطلاعاتی هرگز چنان سوتی ای که شما گفتيد نمي دهد!
اين که آن HP ها تکراری بوده در بدترين حالتش،نشان دهنده تلاش يک آدم درمانده برای حفظ حيسيت اش است که عده ای سعي دارند از او بگيرند، گيريم که در اين راه مجبور به تقلب شده باشد(که بعيد مي دانم)
اما در مورد روش خروج شما از ايران بايد بگويم که خوش بحالتان که اينبار ناهماهنگی ارگانها به نفع شما تمام شده است و اطلاعاتی های مملکت در مقابل کار انجام شده قرار گرفته اند!
معمولا ناهماهنگی ها به ضرر آدمهای ديگر تمام مي شود!
در مورد IP من هم ... خودت مي تواني چک کني و ببيني مال کجاست!
-------------------
از بقيه دوستانی که اينجا را می خوانند معذرت مي خواهم ، اعتقاد دارم که فضای وبلاگ فضای مقدسی است و نبايد با فحش و توهين آنرا آلوده کرد،ولي فکر مي کنم سينای عزيز در مسير بدی قدم بر مي دارد، مسيری که اگر همه ما بخواهيم آنرا طي کنيم ،(جنگيدن با يکديگر) در آينده ای نه چندان درو ديگر نه ايرانی مي ماند ، نه ايرانی ای، و ما مستقيم آب به آسياب کساني ريخته ايم که باعث کوچ سينا از ايران شدند و پيام را آنگونه نواختند!
يک بار ديگر هم از سينا عذر خواهي ميکنم،من يکی از خواننده های هميشگی او هستم و بجز اين چند تا مطلب ، با هيچ کدام از مطلبهايش مشکل نداشته ام!(شايد با بعضيهايش موافق نبودم ولی به نظرش احترام مي گذارم)
Read More
آن خبر قبلي يعني اينکه پيام فضلی نژاد در کماست دروغ بوده است
ظاهرا حالش خوب است، خوب خدا را شکر!
يک چيز کوجک ديگر هم خدمت آقای سينا مطلبي بگويم و بروم!
دوست من آقايان پشت پرده و عاليجنابان سرخ پوش بسيار باهوش تر از آنند که با تکراری بودن یکIP خودشان را لو بدهند!
خيالتان راحت ، بسطار بيشتر از من و شما از دنيای اينترنت و هک و ... خبر دارند و خيلی راحت تر از من و شما مي توانند از IP های مختلف برای رد گم کردن استفاده کنند!
پس خيالتان راحت يک ادم اطلاعاتی هرگز چنان سوتی ای که شما گفتيد نمي دهد!
اين که آن HP ها تکراری بوده در بدترين حالتش،نشان دهنده تلاش يک آدم درمانده برای حفظ حيسيت اش است که عده ای سعي دارند از او بگيرند، گيريم که در اين راه مجبور به تقلب شده باشد(که بعيد مي دانم)
اما در مورد روش خروج شما از ايران بايد بگويم که خوش بحالتان که اينبار ناهماهنگی ارگانها به نفع شما تمام شده است و اطلاعاتی های مملکت در مقابل کار انجام شده قرار گرفته اند!
معمولا ناهماهنگی ها به ضرر آدمهای ديگر تمام مي شود!
در مورد IP من هم ... خودت مي تواني چک کني و ببيني مال کجاست!
-------------------
از بقيه دوستانی که اينجا را می خوانند معذرت مي خواهم ، اعتقاد دارم که فضای وبلاگ فضای مقدسی است و نبايد با فحش و توهين آنرا آلوده کرد،ولي فکر مي کنم سينای عزيز در مسير بدی قدم بر مي دارد، مسيری که اگر همه ما بخواهيم آنرا طي کنيم ،(جنگيدن با يکديگر) در آينده ای نه چندان درو ديگر نه ايرانی مي ماند ، نه ايرانی ای، و ما مستقيم آب به آسياب کساني ريخته ايم که باعث کوچ سينا از ايران شدند و پيام را آنگونه نواختند!
يک بار ديگر هم از سينا عذر خواهي ميکنم،من يکی از خواننده های هميشگی او هستم و بجز اين چند تا مطلب ، با هيچ کدام از مطلبهايش مشکل نداشته ام!(شايد با بعضيهايش موافق نبودم ولی به نظرش احترام مي گذارم)
بازداشت فضلی نژاد و افشای آنچه فاش بود
توی چه دنيای کثيفی زندگی ميکنيم!
آدمها مثل آب خوردن به يکديگر تهمت مي زنند و وبلاگستان هم تبديل شده به تهمتستان!
در کشوری که همه دارند من و تو و بسياری از دوستان ما را مي کشند ما به فکر افشاگری هايي از نوع مطلب روزنگار می افتيم که فقط خودش مي دانند چقدر حرفهايش درست است!
من برای آقای سينا مطلبي احترام زيادی قايلم حتی لينک وبلاگ ايشان يکي از لينکهای ثابتي که که در وبلاگم هست...
ولی با لحن ايشان موافق نيستم ، به خصوص وقتی اين حرفهايش را در مورد پيام فضلی نژاد خواندم بيشتر ناراحت شدم.
ببينيد اين که بحث من اين نيست که حرفهاي سينا مطلبی درست است يا نه ، اما صحبت بر سر شرافت انسانهاست!
آقای مطلبي با نوشتن مطالبي بدون هيچ مدرک و سندی(فقط با رجوع به خاطرات زندان خودش) و شايد مدارکی که خواننده وبلاگشان از آنها بی خبر است پيام فضلی نژاد را جاسوس و وابسته حکومت معرفي می کند و خبر از دفتری مي دهد در ميدان فاطمی که فضلی نژاد در آن کار مي کرده و...
من از نزديک چند بار با آقای فضلی نژاد برخورد داشته ام
برخورد های ما مربوط به زمانی است که يکی از شرکتهای تهيه کننده سينمايي قصد داشت يک سايت به عنوان خبر گزاری سينمايي بسازد.
قرار بود من و يکی از دوستانم اين سايت را طراحی و مديريت کنيم...(که آخر هم نشد!)
پيام فضلی نژاد هم قرار بود يکی از خبرنگاران و مسئولان سايت باشد.
پيام ضلی نژادی که من ديدم ، جوانی بسيار پر انرژی و مثبت بود، برای گویامطلب می نوشت و به نوعی خبرنگار گويا بود
مصاحبه هايي خواندنی با آدمهايي داشت که سِنا مطلبی حتی شايد جرات نکند نامشان را در وبلاگش بياورد.(از جمله منتظری و خلخالی!)
چند با ر به دادسرا احضار شده بود يکی دو بار او را ربوده بودند بعد آزاد کرده بودند...
فکر می کنيد اين اطلاعات را فضلی نژاد به من داد؟ نه او در مدتی که با او برخورد داشتم حتي يک بار نگفت که بازداشت شده است و...(شايد علاقه نداشت با فرياد زدن اينکه بازداشت شده است و او را تهديد کرده اند شنونده جمع کند)
من اين اطلاعات را بعد ها در جاهاي مختلف(مثل گويا) ديدم، آن روزها فضلی نژاد از ديد من يک آدم حرفه اي و مثبت در دنيای خبررسانی بود.
يادم نمي آيد که آنروزها از آقاي مطلبی چيزی شنيده باشم!(شايد من نشنيده بودم!)
ولي اينکه چه اتفاقي افتاد که فضلی نژادی که من مي شناختم تبديل شد به آدمی که آقای مطلبي مي گويد(اگر حرفش درست باشد) بايد بررسي کرد.
خود آقای مطلبی ميگويد:
فضلی نژاد پیغامی برایم فرستاد و نوشت که
«بی تعارف هرچه که بگویی حق داری، و هرچه از این تندتر بنويسی و نام هم ببری حق من است. اما بدان که من خود قربانی بازی آقايان شدم، اين را چرا نمی بينی؟! من که ذاتم اینگونه نبود و نيست، من که عاشق آنها نيستم و نبودم. مادر تنهايم با برادر کوچکم را چه کنم؟ زندگی ام را چه کنم؟ نه راه پس دارم نه راه پيش، چه کنم واقعا؟ هيچکدام از گفته هايت غلط نيست. اما من، باور کن راهی برای خلاص شدن از این معرکه ندارم. يادت باشد که من مجبورم، 150 ميليون وثيقه، مادري تنها و بيمار٬ برادري خردسال و روحي خسته٬ حالا تو بزن ... تبر بزن»
خوب خيلی چيزها را مي توان فهميد نه؟
البته اين هم برايم عجيب است که بعضی آدمها (مثل نبوی ،مطلبی و..)چطور اينقدر ساده وبدون مشکل از مملکت خارج می شوند و در آن سوي دنيا هم هر چه مي خواهند می نويسند ولی آدمهايي مثل فضلی نژاد در دام مي افتند؟
يک خبر تاييد نشده هم در مورد فضلی نژاد دارم که مي گويد : به علت نارسايي مغزی(در زندان) به بيمارستان منتقل شده است و در حالت کماست!
دردناک است نه؟ به نظر من که نهايت نامردی است در زمانی که کسي( حتي اگر با او مشکل داشته باشيم) در چنين وضعيتی است ، سعی کنيم از آب گل آلود ماهي بگيريم.
حرفهاي آقاي مطلبي من را به ياد حرفهايي انداخت که در مورد مسعود کيميايي مي زدند( و مي زنند) ، از ديد اين دوستان مسعود کيميايي هم با فضلی نژاد همکار بوده و يک جا کار مي کرده اند!(يا جايي مشابه آن)
فقط يک چيز جالب اينکه فضلی نژاد برعکس من ميانه چنداني با کيميايي و فيلمهايش نداشت!(اما دست کم اينقدر مرد بود که به جای نقد فحش ندهد!)
خوب احتمالا از ديد آقا سينا فضلی نژاد در آن موقع بسيار حرفه ای عمل مي کرده و همکارش را لو نداده است!
واقع بين باشيم دوستان!
با فحش دادن و ساختن تئوريهای مختلف توتعه شايد بتوان مدتی روی بورس ماند ولي در نهايت :
زمستان مي رود و رو سياهی به زغال مي ماند!
من که اميدورام همه دوستان و (دشمنان!) حالشان خوب باشد و فضلی نژاد هر چه زودتر از کما بيرون بيايد، تمام روزنامه نگاران و انديشمندان زنداني از زندان آزاد شوند ، حتي کسانی که من با نظراتشان موافق نيستم
و اميدوارم روزی برسد که همه وبلاگ نويسانی که مجبور به ترک ميهن شدند( از جمله سينا مطلبی) بدون نگرانی به ميهن بازگردند.
مطلب طولانی شد، حرف دلم خيلي بيشتر از اينها بود،خيليهايش را نزدم ، نمي خواستم در اين ماجرا وارد بشوم ولی ... در هر حال از همين حالا از آقای مطلبی به خاطر حرفهای بالا عذر خواهی مي کنم و دستهايم به به عنوان تسليم در مقابل جوابيه احتماليشان بال مي برم و مي گويم : حق با شماست ، من اشتباه مي کنم!
Read More
توی چه دنيای کثيفی زندگی ميکنيم!
آدمها مثل آب خوردن به يکديگر تهمت مي زنند و وبلاگستان هم تبديل شده به تهمتستان!
در کشوری که همه دارند من و تو و بسياری از دوستان ما را مي کشند ما به فکر افشاگری هايي از نوع مطلب روزنگار می افتيم که فقط خودش مي دانند چقدر حرفهايش درست است!
من برای آقای سينا مطلبي احترام زيادی قايلم حتی لينک وبلاگ ايشان يکي از لينکهای ثابتي که که در وبلاگم هست...
ولی با لحن ايشان موافق نيستم ، به خصوص وقتی اين حرفهايش را در مورد پيام فضلی نژاد خواندم بيشتر ناراحت شدم.
ببينيد اين که بحث من اين نيست که حرفهاي سينا مطلبی درست است يا نه ، اما صحبت بر سر شرافت انسانهاست!
آقای مطلبي با نوشتن مطالبي بدون هيچ مدرک و سندی(فقط با رجوع به خاطرات زندان خودش) و شايد مدارکی که خواننده وبلاگشان از آنها بی خبر است پيام فضلی نژاد را جاسوس و وابسته حکومت معرفي می کند و خبر از دفتری مي دهد در ميدان فاطمی که فضلی نژاد در آن کار مي کرده و...
من از نزديک چند بار با آقای فضلی نژاد برخورد داشته ام
برخورد های ما مربوط به زمانی است که يکی از شرکتهای تهيه کننده سينمايي قصد داشت يک سايت به عنوان خبر گزاری سينمايي بسازد.
قرار بود من و يکی از دوستانم اين سايت را طراحی و مديريت کنيم...(که آخر هم نشد!)
پيام فضلی نژاد هم قرار بود يکی از خبرنگاران و مسئولان سايت باشد.
پيام ضلی نژادی که من ديدم ، جوانی بسيار پر انرژی و مثبت بود، برای گویامطلب می نوشت و به نوعی خبرنگار گويا بود
مصاحبه هايي خواندنی با آدمهايي داشت که سِنا مطلبی حتی شايد جرات نکند نامشان را در وبلاگش بياورد.(از جمله منتظری و خلخالی!)
چند با ر به دادسرا احضار شده بود يکی دو بار او را ربوده بودند بعد آزاد کرده بودند...
فکر می کنيد اين اطلاعات را فضلی نژاد به من داد؟ نه او در مدتی که با او برخورد داشتم حتي يک بار نگفت که بازداشت شده است و...(شايد علاقه نداشت با فرياد زدن اينکه بازداشت شده است و او را تهديد کرده اند شنونده جمع کند)
من اين اطلاعات را بعد ها در جاهاي مختلف(مثل گويا) ديدم، آن روزها فضلی نژاد از ديد من يک آدم حرفه اي و مثبت در دنيای خبررسانی بود.
يادم نمي آيد که آنروزها از آقاي مطلبی چيزی شنيده باشم!(شايد من نشنيده بودم!)
ولي اينکه چه اتفاقي افتاد که فضلی نژادی که من مي شناختم تبديل شد به آدمی که آقای مطلبي مي گويد(اگر حرفش درست باشد) بايد بررسي کرد.
خود آقای مطلبی ميگويد:
فضلی نژاد پیغامی برایم فرستاد و نوشت که
«بی تعارف هرچه که بگویی حق داری، و هرچه از این تندتر بنويسی و نام هم ببری حق من است. اما بدان که من خود قربانی بازی آقايان شدم، اين را چرا نمی بينی؟! من که ذاتم اینگونه نبود و نيست، من که عاشق آنها نيستم و نبودم. مادر تنهايم با برادر کوچکم را چه کنم؟ زندگی ام را چه کنم؟ نه راه پس دارم نه راه پيش، چه کنم واقعا؟ هيچکدام از گفته هايت غلط نيست. اما من، باور کن راهی برای خلاص شدن از این معرکه ندارم. يادت باشد که من مجبورم، 150 ميليون وثيقه، مادري تنها و بيمار٬ برادري خردسال و روحي خسته٬ حالا تو بزن ... تبر بزن»
خوب خيلی چيزها را مي توان فهميد نه؟
البته اين هم برايم عجيب است که بعضی آدمها (مثل نبوی ،مطلبی و..)چطور اينقدر ساده وبدون مشکل از مملکت خارج می شوند و در آن سوي دنيا هم هر چه مي خواهند می نويسند ولی آدمهايي مثل فضلی نژاد در دام مي افتند؟
يک خبر تاييد نشده هم در مورد فضلی نژاد دارم که مي گويد : به علت نارسايي مغزی(در زندان) به بيمارستان منتقل شده است و در حالت کماست!
دردناک است نه؟ به نظر من که نهايت نامردی است در زمانی که کسي( حتي اگر با او مشکل داشته باشيم) در چنين وضعيتی است ، سعی کنيم از آب گل آلود ماهي بگيريم.
حرفهاي آقاي مطلبي من را به ياد حرفهايي انداخت که در مورد مسعود کيميايي مي زدند( و مي زنند) ، از ديد اين دوستان مسعود کيميايي هم با فضلی نژاد همکار بوده و يک جا کار مي کرده اند!(يا جايي مشابه آن)
فقط يک چيز جالب اينکه فضلی نژاد برعکس من ميانه چنداني با کيميايي و فيلمهايش نداشت!(اما دست کم اينقدر مرد بود که به جای نقد فحش ندهد!)
خوب احتمالا از ديد آقا سينا فضلی نژاد در آن موقع بسيار حرفه ای عمل مي کرده و همکارش را لو نداده است!
واقع بين باشيم دوستان!
با فحش دادن و ساختن تئوريهای مختلف توتعه شايد بتوان مدتی روی بورس ماند ولي در نهايت :
زمستان مي رود و رو سياهی به زغال مي ماند!
من که اميدورام همه دوستان و (دشمنان!) حالشان خوب باشد و فضلی نژاد هر چه زودتر از کما بيرون بيايد، تمام روزنامه نگاران و انديشمندان زنداني از زندان آزاد شوند ، حتي کسانی که من با نظراتشان موافق نيستم
و اميدوارم روزی برسد که همه وبلاگ نويسانی که مجبور به ترک ميهن شدند( از جمله سينا مطلبی) بدون نگرانی به ميهن بازگردند.
مطلب طولانی شد، حرف دلم خيلي بيشتر از اينها بود،خيليهايش را نزدم ، نمي خواستم در اين ماجرا وارد بشوم ولی ... در هر حال از همين حالا از آقای مطلبی به خاطر حرفهای بالا عذر خواهی مي کنم و دستهايم به به عنوان تسليم در مقابل جوابيه احتماليشان بال مي برم و مي گويم : حق با شماست ، من اشتباه مي کنم!
کبرا رحمانپور امروز اعدام نمی شود.
اين خبر بسيار خوبی است نه؟
اما خودتان را جای او بگذاريد!
هر روز اعلام مي شود که فلان روز اعدام مي شود و روز اعدام، اعلام مي شود اعدام به تاريخ ديگری موکول شده است!
اين زجر کش شدن نيست؟
چرا بالاخره تکليف او را روشن نمي کنند؟
فکر مي کنيد يک انسان چقدر می توانند چنين چيزی را تحمل کند؟
چه مي گويم ! ما در جامعه اي زندگي مي کنيم که در آن زنان اتسان نيستند و فقط چند زن در کل ناريخ به اين افتخار نايل امده اند! آنها هم در پناه مردان!
راستی چه افتخاری دارد انسان بودن در جايي که نيمی از جمعيتش به عنوان انسان پذيرفته نيستند؟ چه افتخاری دارد که خواهرت ، مادرت و بسياری از کسانی را که مي شناسی ضعيفهبنامند؟
Read More
اين خبر بسيار خوبی است نه؟
اما خودتان را جای او بگذاريد!
هر روز اعلام مي شود که فلان روز اعدام مي شود و روز اعدام، اعلام مي شود اعدام به تاريخ ديگری موکول شده است!
اين زجر کش شدن نيست؟
چرا بالاخره تکليف او را روشن نمي کنند؟
فکر مي کنيد يک انسان چقدر می توانند چنين چيزی را تحمل کند؟
چه مي گويم ! ما در جامعه اي زندگي مي کنيم که در آن زنان اتسان نيستند و فقط چند زن در کل ناريخ به اين افتخار نايل امده اند! آنها هم در پناه مردان!
راستی چه افتخاری دارد انسان بودن در جايي که نيمی از جمعيتش به عنوان انسان پذيرفته نيستند؟ چه افتخاری دارد که خواهرت ، مادرت و بسياری از کسانی را که مي شناسی ضعيفهبنامند؟
دوست خوب و ناديده ام آرمين گيله مرد ( که احتمالا تنها کسی است غير از خودم که به اينجا سر می زند ;() در يکی از Comment ها برايم نوشته:
'در مورد احساسات مذهبی: در کشور های ديگری هم ازین احساسات سواستفداه میشود و بخاطر تعصب مردم هم که نمیشود به آنها چیزی گفت اما با سخن گفتن که کشورهای دیگر هم از مذهبشون استفاده میکنند امکان دارد چشم مردم را باز کند ...'
خوب من تا حد زيادي با ايشان موافقم، يعني اينکه نمي شود به خاطر تعصب چيزی به آنها گفت
و اينکه استفاده از تعصبهای مردم( چه مذهبی، چه ملی ، چه احساساتی و...) در همه جای دنيا وجود دارد.
خوب توی اينها حرفي نيست ، اما چيزی که مهم است اين است که در بيشتر اين کشورها استفاده(يا سو استفاده) از اين حساسيتها زندگي مردم را مختل نميکند!در آمريکا ، استفاده از حساسيتهای مردم و ترسو بودن مردم آمريکا ، جنگ خليج فارس، عراق و افغانستان را توجيه کرد، اما (با اينکه اين موضوع هزينه بسيار زيادی داشت) زنگی عمومی مردم را مختل نکرد!
حداکثر چيزی که اتفاق افتاد اين بود که فرودگاههای و چند مرکز ديگر کمي(فقط کمی) شبيه ايران شد!
دوست خوبم آرمين (تا جايي که از Weblog اش مي شود فهميد) در آلمان زندگی مي کند
يعنی يکی از کشور هايي که (دست کم اينطور که تلوزيون لاريجانی می گويد) نئونازيها فعاليت زيادی دارند و حتي در مجلس نيز نفوذ دارند.
خوب اين نمونه کامل سو استفاده از احساسات ملی مردم آلمان است.
ولي يک چيز جالب: همين نئو نازيها چند بار برای آرمين عزيز مشکل ساز شده اند؟
یا يک چيز ديگر اين نئو نازيها چقدر برای مردم عادی ساکن آلمان ايجاد مزاحمت مي کنند؟
مشکل ما در ايران کمی فرق مي کند:
سواستفاده از حساسيتهای مذهبی مردم به قيمت از دست دادن هويت ملی تمام می شود، آدمهای بسياری بر اثر همين حساسيتهای مذهبی کشته می شوند،زندگی های بسياری تباه می شود، بيش نيمی از جمعيت کشور(زنان) از حقوق انساني خود محروم مي شوند،همين حسسيت مذهبی آينده کودکان بسياری تباه مي کند،....
در مورد اينها اگر بشود بعد ها می نويسم.
اما همينقدر بگويم که حساسيتهای مذهبی در ايران ، هميشه بر ضد مليت و ايرانی بودن مردم تمام شده و بر خلاف همه جای دنيا آب به آسياب دشمنان و رقيبان ايران ريخته تا جايي که مردم فلسطين ،بوسنی،عراق و... مهم تر از مردم ايران مي شوند، تاجايي که کشته شدن چند مبارز(تروريست؟) فلسطينی ،برای مسئولان مذهبی(و کشوری) بسيار مهم تر از کشته شده صدها نفر از ايرانی ها در حادثه انفجار قطار می شود! جالب اينکه با استفاده از همين حساسيتهای مذهبی و دينی ،کشته شدن آن چند مبارز(تروريست؟) کشتار و قتل عام مسلمانان محسوب مي شود ، اما کشته شدن چند صد نفر فقط يک حادثه است که احتمالا خدا دارد مردم را آزمايش مي کند!
Read More
'در مورد احساسات مذهبی: در کشور های ديگری هم ازین احساسات سواستفداه میشود و بخاطر تعصب مردم هم که نمیشود به آنها چیزی گفت اما با سخن گفتن که کشورهای دیگر هم از مذهبشون استفاده میکنند امکان دارد چشم مردم را باز کند ...'
خوب من تا حد زيادي با ايشان موافقم، يعني اينکه نمي شود به خاطر تعصب چيزی به آنها گفت
و اينکه استفاده از تعصبهای مردم( چه مذهبی، چه ملی ، چه احساساتی و...) در همه جای دنيا وجود دارد.
خوب توی اينها حرفي نيست ، اما چيزی که مهم است اين است که در بيشتر اين کشورها استفاده(يا سو استفاده) از اين حساسيتها زندگي مردم را مختل نميکند!در آمريکا ، استفاده از حساسيتهای مردم و ترسو بودن مردم آمريکا ، جنگ خليج فارس، عراق و افغانستان را توجيه کرد، اما (با اينکه اين موضوع هزينه بسيار زيادی داشت) زنگی عمومی مردم را مختل نکرد!
حداکثر چيزی که اتفاق افتاد اين بود که فرودگاههای و چند مرکز ديگر کمي(فقط کمی) شبيه ايران شد!
دوست خوبم آرمين (تا جايي که از Weblog اش مي شود فهميد) در آلمان زندگی مي کند
يعنی يکی از کشور هايي که (دست کم اينطور که تلوزيون لاريجانی می گويد) نئونازيها فعاليت زيادی دارند و حتي در مجلس نيز نفوذ دارند.
خوب اين نمونه کامل سو استفاده از احساسات ملی مردم آلمان است.
ولي يک چيز جالب: همين نئو نازيها چند بار برای آرمين عزيز مشکل ساز شده اند؟
یا يک چيز ديگر اين نئو نازيها چقدر برای مردم عادی ساکن آلمان ايجاد مزاحمت مي کنند؟
مشکل ما در ايران کمی فرق مي کند:
سواستفاده از حساسيتهای مذهبی مردم به قيمت از دست دادن هويت ملی تمام می شود، آدمهای بسياری بر اثر همين حساسيتهای مذهبی کشته می شوند،زندگی های بسياری تباه می شود، بيش نيمی از جمعيت کشور(زنان) از حقوق انساني خود محروم مي شوند،همين حسسيت مذهبی آينده کودکان بسياری تباه مي کند،....
در مورد اينها اگر بشود بعد ها می نويسم.
اما همينقدر بگويم که حساسيتهای مذهبی در ايران ، هميشه بر ضد مليت و ايرانی بودن مردم تمام شده و بر خلاف همه جای دنيا آب به آسياب دشمنان و رقيبان ايران ريخته تا جايي که مردم فلسطين ،بوسنی،عراق و... مهم تر از مردم ايران مي شوند، تاجايي که کشته شدن چند مبارز(تروريست؟) فلسطينی ،برای مسئولان مذهبی(و کشوری) بسيار مهم تر از کشته شده صدها نفر از ايرانی ها در حادثه انفجار قطار می شود! جالب اينکه با استفاده از همين حساسيتهای مذهبی و دينی ،کشته شدن آن چند مبارز(تروريست؟) کشتار و قتل عام مسلمانان محسوب مي شود ، اما کشته شدن چند صد نفر فقط يک حادثه است که احتمالا خدا دارد مردم را آزمايش مي کند!
سهشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۲
نوشی و جو جه هايش دات نت شد!
حالا نوشی یه خونه جديد داره و به جای http://nooshi.blogspot.com داره تو اينجامی نويسه!
--------
ظاهرا نوشی درگير همان مسئله هميشگي زتان ايرانی شده و قانوني که او را به عنوان جنس دوم ، قبول دارد.
می دانم که کاری از دست ما بر نمی آيد ، فقط بياييد اميدوار باشيم و تلاش کنيم که روزی برسد که در آن ديگر هيچ مادری (و هيچ پدری) اسير قانون ها و مشکلات اين چنينی نباشد!
Read More
حالا نوشی یه خونه جديد داره و به جای http://nooshi.blogspot.com داره تو اينجامی نويسه!
--------
ظاهرا نوشی درگير همان مسئله هميشگي زتان ايرانی شده و قانوني که او را به عنوان جنس دوم ، قبول دارد.
می دانم که کاری از دست ما بر نمی آيد ، فقط بياييد اميدوار باشيم و تلاش کنيم که روزی برسد که در آن ديگر هيچ مادری (و هيچ پدری) اسير قانون ها و مشکلات اين چنينی نباشد!
دوشنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۲
يک خبر جدي دست اول و مهم!
اين خبر به نقل از يک منبع بسيار موثق ذکر می شود،
تعداد واجدين شرايط شرکت در انتخابات در استان تهران بيش از6،250،000 بوده است
تعداد برگه های شماره شده در حدود 1،700،000
نفر اول غلامعلی حداد عادل تعداد رای ها در حدود 109،000 رای
تازه شناسنامه های تقلبی را هم حساب کنيد!
با يک حساب سر انگشتی ميزان مشروعيت آقای حداد(نفر اول انتخابات)6،250،000/ 109،000 بوده است یعنی: 0.1744 جالب است نه؟
اين خبر به نقل از يکی از مقامات وزارت کشور نقل شده است
------
خبر های دقيقتر و کامل تر بزودی!
Read More
اين خبر به نقل از يک منبع بسيار موثق ذکر می شود،
تعداد واجدين شرايط شرکت در انتخابات در استان تهران بيش از6،250،000 بوده است
تعداد برگه های شماره شده در حدود 1،700،000
نفر اول غلامعلی حداد عادل تعداد رای ها در حدود 109،000 رای
تازه شناسنامه های تقلبی را هم حساب کنيد!
با يک حساب سر انگشتی ميزان مشروعيت آقای حداد(نفر اول انتخابات)6،250،000/ 109،000 بوده است یعنی: 0.1744 جالب است نه؟
اين خبر به نقل از يکی از مقامات وزارت کشور نقل شده است
------
خبر های دقيقتر و کامل تر بزودی!
يك ليوان آب پشت سررسانة ملي!
چه شرم آور است زيستن در جايي که ما مردانش اينگونه می انديشيم!
و شرم آورتر اينکه زناني چنين چيزی را می پذيرند!
زنان و دختران بسياری را سراغ دارم که اينگونه می انديشند!
در توجيه اين موضوع فقط شايد بشود گفت : "درست زندگی کردن را چه کسی به ما آموخته است که ما درست زندگی کنيم!"
نمی دانم شايد اين حرف درست باشد ولی هر چه فکر می کنم مي بينم آدمهای زيادی در همين شرايط و شايد بدتر از آن درست و مستقل و آزاد زندگی کرده اند هر چند برای شنا در خلاف جهت جريان جامعه مشکلات و سختی های بسياری را تحمل کرده اند.
وقتی با بعضی از دوستانم که جوان هستند و ظاهرا بايد بهتر فکر کنند، صحبت می کنم و می بينم بيشتر آنها( چه دختر و چه پسر) شايد در ظاهر خوب فکر کند ولي در عمل همان کاری را مي کنند و همان تفکری را دارند که نسلهای قبلی داشته اند،هم دلم می گيرد و هم تعجب می کنم.
چه شد که زنان به جنس دوم تبديل شدند؟ تقصير ما مردها بود؟ خودشان مقصر بودند؟ مذهب مقصر بود؟ کار انگلیس هاست؟
هنوز هم در دوستيها و عشق ها ما مردها هستيم که همه جور تصميم می گيريم وبعد تصميم خود را به طرف مقابل می گوييم!
و هنوز که هنوز است مهمترين مشکلشان زنان و دختران در دوستيها ما نگرانی شب زفاف است!
ببخشيد که رک حرف مي زنم،
کسی را می شناسم که به گفته خودش پيش از ازدواج با دهها دختر ارتباط داشته است،(بعد از ازدواج هم گا ه گاهی شيطنت می کند) ولی همين شخص در زمان ازدواج اصرار داشت که همسرش نباید پيش از ازدواج حتی ارتباطی در حد دوستس خيلی ساده با مردی داشته باشد!(بعد از ازدواح ديگر به جای خود!)
وقتی که به اين دوست می گويم چرا آزاديهايي را که برای خودت قایلی برای همسرت نيستی به سادگی می گويد فرق می کند!
فکر می کنيد همسر او از ماجرا خبر ندارد؟یعنی اينقدر ساده است؟
من فکر می کنم فقط وقتی می توانيم انسانهای آزاد( شايد بهتر باشد فقط بگويم انسان،انسان غير آزاد که انسان نيست!) باشيم که ياد بگيريم به حقوق يکديگر جدا از جنسيت نگاه کنيم وقتي ياد گرفتيم که به يکديگر احترام بگذاريم ، ديگران هم به ما احترام خواهند گذاشت.
و مهمتر اين که ياد بگيريم حقوق خودمان را به رسميت بشناسيم .
Read More
چه شرم آور است زيستن در جايي که ما مردانش اينگونه می انديشيم!
و شرم آورتر اينکه زناني چنين چيزی را می پذيرند!
زنان و دختران بسياری را سراغ دارم که اينگونه می انديشند!
در توجيه اين موضوع فقط شايد بشود گفت : "درست زندگی کردن را چه کسی به ما آموخته است که ما درست زندگی کنيم!"
نمی دانم شايد اين حرف درست باشد ولی هر چه فکر می کنم مي بينم آدمهای زيادی در همين شرايط و شايد بدتر از آن درست و مستقل و آزاد زندگی کرده اند هر چند برای شنا در خلاف جهت جريان جامعه مشکلات و سختی های بسياری را تحمل کرده اند.
وقتی با بعضی از دوستانم که جوان هستند و ظاهرا بايد بهتر فکر کنند، صحبت می کنم و می بينم بيشتر آنها( چه دختر و چه پسر) شايد در ظاهر خوب فکر کند ولي در عمل همان کاری را مي کنند و همان تفکری را دارند که نسلهای قبلی داشته اند،هم دلم می گيرد و هم تعجب می کنم.
چه شد که زنان به جنس دوم تبديل شدند؟ تقصير ما مردها بود؟ خودشان مقصر بودند؟ مذهب مقصر بود؟ کار انگلیس هاست؟
هنوز هم در دوستيها و عشق ها ما مردها هستيم که همه جور تصميم می گيريم وبعد تصميم خود را به طرف مقابل می گوييم!
و هنوز که هنوز است مهمترين مشکلشان زنان و دختران در دوستيها ما نگرانی شب زفاف است!
ببخشيد که رک حرف مي زنم،
کسی را می شناسم که به گفته خودش پيش از ازدواج با دهها دختر ارتباط داشته است،(بعد از ازدواج هم گا ه گاهی شيطنت می کند) ولی همين شخص در زمان ازدواج اصرار داشت که همسرش نباید پيش از ازدواج حتی ارتباطی در حد دوستس خيلی ساده با مردی داشته باشد!(بعد از ازدواح ديگر به جای خود!)
وقتی که به اين دوست می گويم چرا آزاديهايي را که برای خودت قایلی برای همسرت نيستی به سادگی می گويد فرق می کند!
فکر می کنيد همسر او از ماجرا خبر ندارد؟یعنی اينقدر ساده است؟
من فکر می کنم فقط وقتی می توانيم انسانهای آزاد( شايد بهتر باشد فقط بگويم انسان،انسان غير آزاد که انسان نيست!) باشيم که ياد بگيريم به حقوق يکديگر جدا از جنسيت نگاه کنيم وقتي ياد گرفتيم که به يکديگر احترام بگذاريم ، ديگران هم به ما احترام خواهند گذاشت.
و مهمتر اين که ياد بگيريم حقوق خودمان را به رسميت بشناسيم .
یکشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۲
بروز نا آرامی خونين در ايذه(ارBBC)
به نظر شما خنده دار نيست(و شايد هم گريه دار) يکی مي گويد چند نفر کشته شده اند ، يکی مي گويد نه!
اول معاون استاندار ايذه است و ديگری معاون امنيتی نيروی انتظامی!
البته اين نيروی انتظامی هم برای خودش اعجوبه ايست:
تير هوايي شليک می کند چند نفر مي ميرند!
از گلوله پلاستيکی استفاده مي کند حدود 30 نفر می ميرند!
شما فکر مي کنيد تقصير با کيست ؟
من فکر مي کنم تقصير با اين مردم است که اينقدر نازک نارنجي شده اند!
نيروی انتظامی چه گناهي کرده است؟
آخه آدمی که نازک نارنجي نباشد با گلوله پلاستيکی می ميرد؟
برای همين و برای حفظ آبروی همين مردم است که هميشه نيروی انتظامی کشته شدن ها را تکذيب می کند!
شما فکر کنيد اگر جهانيان بدانند ايرانی ها با گلوله پلاستيکی و تير هوايي می ميرند ، چه آبرويي از ايران و مسلمين جهان می رود!
Read More
به نظر شما خنده دار نيست(و شايد هم گريه دار) يکی مي گويد چند نفر کشته شده اند ، يکی مي گويد نه!
اول معاون استاندار ايذه است و ديگری معاون امنيتی نيروی انتظامی!
البته اين نيروی انتظامی هم برای خودش اعجوبه ايست:
تير هوايي شليک می کند چند نفر مي ميرند!
از گلوله پلاستيکی استفاده مي کند حدود 30 نفر می ميرند!
شما فکر مي کنيد تقصير با کيست ؟
من فکر مي کنم تقصير با اين مردم است که اينقدر نازک نارنجي شده اند!
نيروی انتظامی چه گناهي کرده است؟
آخه آدمی که نازک نارنجي نباشد با گلوله پلاستيکی می ميرد؟
برای همين و برای حفظ آبروی همين مردم است که هميشه نيروی انتظامی کشته شدن ها را تکذيب می کند!
شما فکر کنيد اگر جهانيان بدانند ايرانی ها با گلوله پلاستيکی و تير هوايي می ميرند ، چه آبرويي از ايران و مسلمين جهان می رود!
يك جامعه شناس: جشن والنتاين ريشه در فرهنگ ايراني ندارد، ايلنا
جامعه شناس محترم خانم مريم يوسفي :
به نظر شما بهتر نيست برای اينکه حرفي را بزنيم يا از موضوعی دفاع يا انتقاد کنيم کمی تاريخ را بررسی کنيم و ببينيم حرفمان چقدر سنديت دارد؟
پيشنهاد می کنم وقتی در مورد روز والنتاين صحبت می کنيد تاريخ آنرا( 24 فوريه) با تاريخ باستاني ايرانی مقايسه کنيد!
24 فوريه در تاريخ ايران باستان تقريبا مصادف است با جشن اسپندگان!(روز زن در ايران باستان)
"اين ماه و به خصوص اين روز عيد زنان بوده است و در اين عيد مردان به زنان بخشش می نمودند[هديه مي دادند] و هنوز اين رسم در اصفهان و ری و ديگر بلد پهله باقي مانده و به فارسي مرد گيران مي گويند". ( آثارالباقيه ،ص 301و302.ابوريحان در کتاب ديکر خود التفهيم می نويسد :"...و پارسيان او را مرد گيران خوانند ، زيرا زنان بر به شوهران خود اقتراح کردندی و آرزوی خواستندی از مردان(به کوشش جلال همايي ص 260)
گرديزی درباره جشن اسفندگان مي نويسد :"...و اين نام فرشته ايست که بر زمين موکل است و زنان پاکيزه مستوره و اندر روزگار پيشين اين عيد خاصه مر زنان را بودی، و اين روز را مرد گيران گفتندی ، که به مرا خويش مرد گرفتندی..."(زين الاخبار ، ص 247)
حتی اگر والنتاين ريشه ايرانی نداشته باشد، باز هم در فرهنگ ايرانی پذيرفته است، نکند منظور شما از فرهنگ ايرانی چيزی است که بيست و چند سال است به عنوان فرهنگ ايرانی تبليغ مي شود؟
Read More
جامعه شناس محترم خانم مريم يوسفي :
به نظر شما بهتر نيست برای اينکه حرفي را بزنيم يا از موضوعی دفاع يا انتقاد کنيم کمی تاريخ را بررسی کنيم و ببينيم حرفمان چقدر سنديت دارد؟
پيشنهاد می کنم وقتی در مورد روز والنتاين صحبت می کنيد تاريخ آنرا( 24 فوريه) با تاريخ باستاني ايرانی مقايسه کنيد!
24 فوريه در تاريخ ايران باستان تقريبا مصادف است با جشن اسپندگان!(روز زن در ايران باستان)
"اين ماه و به خصوص اين روز عيد زنان بوده است و در اين عيد مردان به زنان بخشش می نمودند[هديه مي دادند] و هنوز اين رسم در اصفهان و ری و ديگر بلد پهله باقي مانده و به فارسي مرد گيران مي گويند". ( آثارالباقيه ،ص 301و302.ابوريحان در کتاب ديکر خود التفهيم می نويسد :"...و پارسيان او را مرد گيران خوانند ، زيرا زنان بر به شوهران خود اقتراح کردندی و آرزوی خواستندی از مردان(به کوشش جلال همايي ص 260)
گرديزی درباره جشن اسفندگان مي نويسد :"...و اين نام فرشته ايست که بر زمين موکل است و زنان پاکيزه مستوره و اندر روزگار پيشين اين عيد خاصه مر زنان را بودی، و اين روز را مرد گيران گفتندی ، که به مرا خويش مرد گرفتندی..."(زين الاخبار ، ص 247)
حتی اگر والنتاين ريشه ايرانی نداشته باشد، باز هم در فرهنگ ايرانی پذيرفته است، نکند منظور شما از فرهنگ ايرانی چيزی است که بيست و چند سال است به عنوان فرهنگ ايرانی تبليغ مي شود؟
اين متن را در وبلاگ ترسا ديدم، که او هم از طبرستاننقل کرده بود، کهطبرستان هم از فروهرپاک برداشته بود!
اينطوی شد که من فروهر پاک را کشف کردم ، اگر شما هم مثل من با خواندن اين متن احساس غرور می کنيد بهتر است به فروهر پاک سر بزنيد:
نامه مضحک عمر الخطاب ، به یزدگرد سوم
پس از نبرد دليرانه و رزم پهلوانی قادسيه وکشته شدن سپهسالار ايران "رستم فرخزاد" به دست اعراب که توفان شن بر سپاهيان ايران فرو ريخت و مايه شکستشان شد، نيروهای رزمنده ايران پراکنده شدند.
يزدگردسوم شاهنشاه دلاور و بيباک ايران، به اميد فراهم کردن نيروهای کار آمد و پيکارجوی تازه، تلاشی همه سويه را آغاز کرد. ميان نبرد قادسيه تا نهاوند، چهار ماه به درازا کشيد. عمرابن خطاب در اين ميانه نامه اي به شاهنشاه ايران می فرستد که پاسخی دندان شکن دريافت می کند.
او در اين نامه يزدگرد را به خدا پرستی و دست کشيدن از آتش پرستی و روی آوردن به خدای تازيان به نام "الله و اکبر" و پذيرفتن دين اسلام فرا می خواند.
متن نامه عمربن الخطاب ، به یزدگرد سوم
بسم الله الرحمن الرحیم
از : عمربن الخطاب خليفه مسلمين
به: يزدگرد سوم شاه فارسی
من آينده خوبی برای تو و ملتت نمی بينم ، مگر اينکه پيشنهاد من را قبول کرده و بيعت نمايی .
زمانی سرزمين تو بر نيمی از جهان شناخته شده حکومت می کرد ليکن اکنون چگونه افول کرده ؟ ارتش تو در تمام جبهه ها شکست خورده و ملت تو محکوم به فناست . من راهی را برای نجات به تو پيشنهاد می کنم .شروع کن به عبادت خدای يگانه ، يک خدای واحد، تنها خدايی که خالق همه چيز در جهان است ما پيغام او را برای تو و جهان می آوريم به ملتت فرمان ده که آتش پرستی را که کذب می باشد ، متوقف کنند و به ما بپيوندند ، برای پيوستن به حقيقت .
الله خدای حقيقی را بپرستيد ، خالق جهان را ، الله را پرستش نماييد و اسلام را به عنوان راه رستگاری خود قبول کنيد اکنون به راههای شرک و پرستشهای کذب پايان ده و اسلام بياوريد تا بتوانيد الله اکبر را به عنوان ناجی خود قبول کنيد . با اجرای اين تو تنها راه بقای خود و صلح برای پارسيان را پيدا خواهی نمود ، اگر تو بدانی چه چيز برای پارسيان بهتر است تو اين راه را انتخاب خواهی کرد ، بيعت تنها راه می باشد .
الله اکبر
(محل مهر عمر)
خليفه مسلمين عمربن الخطاب
************************************************************************************
يزدگرد سوم ، شاهنشاه ايران به او چنين پاسخ می دهد:
به نام اهورا مزدا، آفريننده جان و خرد
از سوی شاهنشاه ايران، يزدگرد به عمرابن خطاب خليفه تازيان
تو در اين نامه ما ايرانيان را به سوی خدای خود که "الله اکبر"نام داده ايد، می خوانيد و از روی نادانی و بيابان نشينی، خود بی آنکه بدانيد ما کيستيم و چه می پرستيم، می خواهيد که به سوی خدای شما بياييم و "الله اکبر" پرست شويم.
شگفتا که تو در پايه خليفه عرب نشسته يي ولی آگاهيهای تو از يک عرب بيابان نشين فراتر نمی رود. به من پيشنهاد می کنی که خدا پرست شوم. ای مردک، هزاران سالست که آرياييان در اين سرزمين فرهنگ و هنر، يکتا پرست می باشند و روزانه پنج بار به درگاهش نيايش می کنند. هنگامی که ما پايه های مردمی و نيکو ورزی و مهربانی را در سراسر جهان می ريختيم و پرچم "پندار نيک، گفتار نيک و کردار نيک" را در دست داشتيم، تو و نياکانت در بيابانها می گشتيد و مار و سوسمار می خورديد و دختران بيگناهتان را زنده به گور می کرديد.
تازيان که برای آفريده های خدا ارزشی نمی شناسند و سنگدلانه آنها را از دم تيغ می گذرانند و زنان را آزار می دهند و دختران را زنده به گور می کنند و به کاروانها می تازند و به راهزنی و کشتار و ربودن زن و همسر مردم دست می زنند، چگونه مارا که از همه اين زشتيها بيزاريم، می خواهند آموزش خدا پرستی بدهند؟
به من می گويي که از آتش پرستی دست بردارم و خدا پرست شوم؟ ما مردم ايران، خدا را در روشنايي می بينيم. فروغ و روشنايي تابناک و گرمای خورشيدی آتش در دل و روان ما، جان می بخشند و گرمی دلپذير آنها، دلها و روانهای ما را به يکديگر نزديک می کنند تا مردم دوست، مهربان، مردم دار، نيکخواه باشيم و رادی و گذشت را پيشه سازيم و پرتو يزدانی را در دلهای خود هماره زنده نگهداريم.
خدای ما "اهورا مزدای" بزرگ است و شگفت انگيز است که تازه شما هم او را خواسته ايد نام بدهيد و "الله و اکبر" را برای او بر گزيده ايد و او را به اين نام صدا می کنيد. ولی ما با شما يکسان نيستيم، زيرا ما به نام "اهورا مزدا" مهرورزی و نيکی و خوبی و گذشت می کنيم و به درماندگان و سيه روزان، ياری می رسانيم و شما به نام "الله اکبر" خدای آفريده خودتان دست به کشتار و بدبختی آفرينی و سيه روزی ديگران می زنيد.
چه کسی در اين ميان تبهکار است، خدای شما که فرمان کشتار و تاراج و نابودی را می دهد؟ يا شما که به نام او چنين می کنيد؟ يا هردو؟
شما از دل بيابانهای تفته و سوخته که همه روزگارتان را به ددمنشی و بيابان گردی گذرانده ايد، برخاسته ايد و با شمشير و لشکر کشی می خواهيد آموزش خدا پرستی به مردمانی بدهيد که هزاران سالست شهريگرند و فرهنگ و دانش و هنر را همچون پشتوانه نيرو مندی در دست دارند؟ شما به نام "الله اکبر" به اين لشکريان اسلام جز ويرانی و تاراج و کشتار چه آموخته ايد که می خواهيد ديگران را هم به سوی اين خدای خودتان بکشيد؟
امروز تنها نا يکسانی که مردم ايران با گذشته دارند آن است که ارتش آنها که فرمانبردار "اهورا مزدا" بوده، از ارتش تازيان، که تازه پيرو"الله اکبر"شده اند، شکست خورده اند و مردم ايران به زور شمشير شما تازيان بايد همان خدا را ولی با نام تازی بپذيرند و بپرستند و در روز پنج بار به زبان عربی برايش نماز بگذارند. زيرا "الله اکبر" شما تنها زبان عربی می داند.
به تو سفارش می کنم به دل همان بيابانهای سوزان پر سوسمار خويش برگرد و مشتی تازی بيابان گرد و سنگدل را به سوی شهرهای آباد همچون جانوران هار، رها مکن و از کشتار مردم و تاراج دارايي آنان و ربودن همسران و دخترانشان به نام "الله اکبر" خود داری نما و دست از اين زشتکاری ها و تبهکاريها بکش.
آرياييان، مردمی با گذشت، مهربان و نيک انديشند. هر جا رفته اند تخم نيکی و دوستی و درستی پاشيده اند. از اين رو از کيفر دادن شما برای نابکاريهای تو و تازيان، چشم خواهند پوشيد.
شما با همان "الله اکبر" تان در همان بيابان بمانيد و به شهرها نزديک مشويد که باورتان بسيار هراسناک و رفتارتان ددمنشانه است.
مهر
یزدگرد ساسانی
***********************************************************************
برگرفته از كتاب كارنامه دكتر كوروش آريامنش. (نامه يزدگرد سوم به عمر)
Read More
اينطوی شد که من فروهر پاک را کشف کردم ، اگر شما هم مثل من با خواندن اين متن احساس غرور می کنيد بهتر است به فروهر پاک سر بزنيد:
نامه مضحک عمر الخطاب ، به یزدگرد سوم
پس از نبرد دليرانه و رزم پهلوانی قادسيه وکشته شدن سپهسالار ايران "رستم فرخزاد" به دست اعراب که توفان شن بر سپاهيان ايران فرو ريخت و مايه شکستشان شد، نيروهای رزمنده ايران پراکنده شدند.
يزدگردسوم شاهنشاه دلاور و بيباک ايران، به اميد فراهم کردن نيروهای کار آمد و پيکارجوی تازه، تلاشی همه سويه را آغاز کرد. ميان نبرد قادسيه تا نهاوند، چهار ماه به درازا کشيد. عمرابن خطاب در اين ميانه نامه اي به شاهنشاه ايران می فرستد که پاسخی دندان شکن دريافت می کند.
او در اين نامه يزدگرد را به خدا پرستی و دست کشيدن از آتش پرستی و روی آوردن به خدای تازيان به نام "الله و اکبر" و پذيرفتن دين اسلام فرا می خواند.
متن نامه عمربن الخطاب ، به یزدگرد سوم
بسم الله الرحمن الرحیم
از : عمربن الخطاب خليفه مسلمين
به: يزدگرد سوم شاه فارسی
من آينده خوبی برای تو و ملتت نمی بينم ، مگر اينکه پيشنهاد من را قبول کرده و بيعت نمايی .
زمانی سرزمين تو بر نيمی از جهان شناخته شده حکومت می کرد ليکن اکنون چگونه افول کرده ؟ ارتش تو در تمام جبهه ها شکست خورده و ملت تو محکوم به فناست . من راهی را برای نجات به تو پيشنهاد می کنم .شروع کن به عبادت خدای يگانه ، يک خدای واحد، تنها خدايی که خالق همه چيز در جهان است ما پيغام او را برای تو و جهان می آوريم به ملتت فرمان ده که آتش پرستی را که کذب می باشد ، متوقف کنند و به ما بپيوندند ، برای پيوستن به حقيقت .
الله خدای حقيقی را بپرستيد ، خالق جهان را ، الله را پرستش نماييد و اسلام را به عنوان راه رستگاری خود قبول کنيد اکنون به راههای شرک و پرستشهای کذب پايان ده و اسلام بياوريد تا بتوانيد الله اکبر را به عنوان ناجی خود قبول کنيد . با اجرای اين تو تنها راه بقای خود و صلح برای پارسيان را پيدا خواهی نمود ، اگر تو بدانی چه چيز برای پارسيان بهتر است تو اين راه را انتخاب خواهی کرد ، بيعت تنها راه می باشد .
الله اکبر
(محل مهر عمر)
خليفه مسلمين عمربن الخطاب
************************************************************************************
يزدگرد سوم ، شاهنشاه ايران به او چنين پاسخ می دهد:
به نام اهورا مزدا، آفريننده جان و خرد
از سوی شاهنشاه ايران، يزدگرد به عمرابن خطاب خليفه تازيان
تو در اين نامه ما ايرانيان را به سوی خدای خود که "الله اکبر"نام داده ايد، می خوانيد و از روی نادانی و بيابان نشينی، خود بی آنکه بدانيد ما کيستيم و چه می پرستيم، می خواهيد که به سوی خدای شما بياييم و "الله اکبر" پرست شويم.
شگفتا که تو در پايه خليفه عرب نشسته يي ولی آگاهيهای تو از يک عرب بيابان نشين فراتر نمی رود. به من پيشنهاد می کنی که خدا پرست شوم. ای مردک، هزاران سالست که آرياييان در اين سرزمين فرهنگ و هنر، يکتا پرست می باشند و روزانه پنج بار به درگاهش نيايش می کنند. هنگامی که ما پايه های مردمی و نيکو ورزی و مهربانی را در سراسر جهان می ريختيم و پرچم "پندار نيک، گفتار نيک و کردار نيک" را در دست داشتيم، تو و نياکانت در بيابانها می گشتيد و مار و سوسمار می خورديد و دختران بيگناهتان را زنده به گور می کرديد.
تازيان که برای آفريده های خدا ارزشی نمی شناسند و سنگدلانه آنها را از دم تيغ می گذرانند و زنان را آزار می دهند و دختران را زنده به گور می کنند و به کاروانها می تازند و به راهزنی و کشتار و ربودن زن و همسر مردم دست می زنند، چگونه مارا که از همه اين زشتيها بيزاريم، می خواهند آموزش خدا پرستی بدهند؟
به من می گويي که از آتش پرستی دست بردارم و خدا پرست شوم؟ ما مردم ايران، خدا را در روشنايي می بينيم. فروغ و روشنايي تابناک و گرمای خورشيدی آتش در دل و روان ما، جان می بخشند و گرمی دلپذير آنها، دلها و روانهای ما را به يکديگر نزديک می کنند تا مردم دوست، مهربان، مردم دار، نيکخواه باشيم و رادی و گذشت را پيشه سازيم و پرتو يزدانی را در دلهای خود هماره زنده نگهداريم.
خدای ما "اهورا مزدای" بزرگ است و شگفت انگيز است که تازه شما هم او را خواسته ايد نام بدهيد و "الله و اکبر" را برای او بر گزيده ايد و او را به اين نام صدا می کنيد. ولی ما با شما يکسان نيستيم، زيرا ما به نام "اهورا مزدا" مهرورزی و نيکی و خوبی و گذشت می کنيم و به درماندگان و سيه روزان، ياری می رسانيم و شما به نام "الله اکبر" خدای آفريده خودتان دست به کشتار و بدبختی آفرينی و سيه روزی ديگران می زنيد.
چه کسی در اين ميان تبهکار است، خدای شما که فرمان کشتار و تاراج و نابودی را می دهد؟ يا شما که به نام او چنين می کنيد؟ يا هردو؟
شما از دل بيابانهای تفته و سوخته که همه روزگارتان را به ددمنشی و بيابان گردی گذرانده ايد، برخاسته ايد و با شمشير و لشکر کشی می خواهيد آموزش خدا پرستی به مردمانی بدهيد که هزاران سالست شهريگرند و فرهنگ و دانش و هنر را همچون پشتوانه نيرو مندی در دست دارند؟ شما به نام "الله اکبر" به اين لشکريان اسلام جز ويرانی و تاراج و کشتار چه آموخته ايد که می خواهيد ديگران را هم به سوی اين خدای خودتان بکشيد؟
امروز تنها نا يکسانی که مردم ايران با گذشته دارند آن است که ارتش آنها که فرمانبردار "اهورا مزدا" بوده، از ارتش تازيان، که تازه پيرو"الله اکبر"شده اند، شکست خورده اند و مردم ايران به زور شمشير شما تازيان بايد همان خدا را ولی با نام تازی بپذيرند و بپرستند و در روز پنج بار به زبان عربی برايش نماز بگذارند. زيرا "الله اکبر" شما تنها زبان عربی می داند.
به تو سفارش می کنم به دل همان بيابانهای سوزان پر سوسمار خويش برگرد و مشتی تازی بيابان گرد و سنگدل را به سوی شهرهای آباد همچون جانوران هار، رها مکن و از کشتار مردم و تاراج دارايي آنان و ربودن همسران و دخترانشان به نام "الله اکبر" خود داری نما و دست از اين زشتکاری ها و تبهکاريها بکش.
آرياييان، مردمی با گذشت، مهربان و نيک انديشند. هر جا رفته اند تخم نيکی و دوستی و درستی پاشيده اند. از اين رو از کيفر دادن شما برای نابکاريهای تو و تازيان، چشم خواهند پوشيد.
شما با همان "الله اکبر" تان در همان بيابان بمانيد و به شهرها نزديک مشويد که باورتان بسيار هراسناک و رفتارتان ددمنشانه است.
مهر
یزدگرد ساسانی
***********************************************************************
برگرفته از كتاب كارنامه دكتر كوروش آريامنش. (نامه يزدگرد سوم به عمر)
قسم حضرت عباس را بور کنيم یا دم خروس را؟
آقا جان مگر ما روز جمعه کور تشريف داشتيم؟
يا همانطور که فبلا گفته بودم چشم ما قادر به ديدن فرشته های آسمانی در پای صندوقهای رای نبود؟
ما که کسي را نديديم ، حالا اين هيچ کس چطور تبديل مي شود به 7-8 ميليون نفر، فقط می تواند امداد غيبي و کمک امام زمان باشد!
Read More
آقا جان مگر ما روز جمعه کور تشريف داشتيم؟
يا همانطور که فبلا گفته بودم چشم ما قادر به ديدن فرشته های آسمانی در پای صندوقهای رای نبود؟
ما که کسي را نديديم ، حالا اين هيچ کس چطور تبديل مي شود به 7-8 ميليون نفر، فقط می تواند امداد غيبي و کمک امام زمان باشد!
شنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۲
دلتنگيها -1
ديروز با يکی از دوستان قديمی توی خيابان قدم مي زديم و به صندوق های خالی رای می خنديديم ،
بعد به پارکی رفتيم که تمام دوره نوجوانی و ابتدای جوانيمان در آن گذشته بود!، بهانه درس خواندن بود البته و تنها چيزی که خوانده نمی شد درس بود! همه اش شاملو بود و کسرايي، صادق هدايت و چوبک و کتابهايشان که با کلی ترس و لرز از دست فروشهای خيابان انقلاب خريده بوديم!
ساعتها در مورد آنروز ها حرف زديم و خاطرات مشترکمان را مرور کردیم ، از پنهان کردن کتاب صادق لای درختها در زمان حمله نیرو های گشت تارالله و ... تا پيرمردی که از ملاقاتش با هدايت در کافه نادری حرف می زد.
شب که می خواستم بخوابم سعی کردم باز هم يادم بيايد که چه گذشت بر نسل ما ! نسلی که به آن نسل دوم می گويم!
اين حرفها را نه برای ايجاد حس دلرحمی مي گويم، نه شکايت از زمانه است (يادش بخير آقای شکوهی معلم دوره دبيرستانمان که مي گفت : ‘نسل انقلاب ، نسل فنا شده است’)، فقط دلتنگي هايي است که فکر می کنم بالاخره بايد يک جايي گفته شود( گيرم که کسی نخواند).
سالهای انقلاب بود و ما بسيار کوچک و از ديد ما تظاهرات درست مثل فيلمها بود، فقط می دانستيم که با شنيدن صدای شعار ها يا صدای تير اندازی بايد به سرعت محل را ترک کنيم و به خانه برويم ، اما مگر کنجکاويهای کودکانه مي گذاشت؟
پنهان شدن پشت تير چراغ برق! یا پشت درخت يا حداکثر پشت در خانه!
نمی دانم اين قانون طبيعت است يا تربيت خانوادگی که پسر بچه ها عاشق تفنگ و صدای تير و .. می شوند و دختر بچه ها عاشق نقشهای مادرانه يا پرستارانه!
در هر حال به حکم طبيعت يا تربيت ما عاشق تير اندازی بوديم ودر تمام بازيهای کودکانه ما تفنگ نقشی اساسی داشت!.....
.............................
اما تير اندازی واقعی چیز ديگری بود... صدایش گوش را کرد می کرد و آدمهايي که بعد از مردن دوباره بلند نمی شدند تا دوباره بازی کنند!..............
بعد انقلاب شد! یعنی ما که نفهميديم ( يک بچه 5-6 ساله از انقلاب چه می فهمد؟)به ما گفتند شاه که يک آدم بد بوده رفته!
می گفتند : شاه دروغ گو بود ، مگر نديديد دماغش چقدر بزرگ بود؟(مثل پينوکيو!)
مدرسه بود و معلمهای انقلاب زده : امشب توی ماه را ببينيد اگر با خلوص نيت ببينيد عکس امام را در ماه خواهيد ديد!
و من که هر چه زور می زدم هيچ چيز جز چاله و چوله های ماه نمي ديدم بايد برای حفظ ظاهر مي گفتم که ديدم!
(قضيه آن دو خياط و آن پادشاه را يادتان هست که لباسی دوختند که فقط حلال زاده ها می توانستند ببينند؟)
--------------------------------------
من عاشق کتاب بودم و در نزديکی مدرسه ما يکي از شعبه های فروشگاه کوروش بود(بعد ها تبديل شد به قدس)
این فرروشگاه کتاب فروشی ای داشت که پاتوق اين پسر بچه 7-8 ساله بود.
فروشنده های اين کتاب فروشی مرد و زن مهربانی بودند که حضور يک پسر بچه که تمام کتابهايشان را به هم می ريخت( و دست آخر ماهی يک کتاب می خريد) ، به هيچ وجه ناراحتشان نمی کرد. برعکس کلی هم راهنمايي اش می کردند.
کتابهای طلايي بود و تعدادی کتابهای علمی (مثل چگونه يک راديوی ترانزیيستوری بسازيم؟) ....
کنار اين فروشگاه کوروش هميشه چند پسر و دختر نوجوان و شايد جوان ايستاده بودند و کتابها و روزنامه می فروختند ( بعد ها فهميدم روزنامه های مجاهدين،فداييان و ... بوده است) هميشه طبق عادت نگاهی به کتابها و روزنامه های چيده شده می انداختم و چون بيشتر وقتها حتی نمی توانستم نام آنها را بخوانم با تعجب به فروشنده هايشان نگاه می کردم و در ذهنم آرزوی روزی را داشتم که بتوانم مثل آنها اين کتابها را بخوانم....
يک بار که از فروشگاه بر می گشتم بيرون فروشگاه شلوغ بود. همه در حال دويدن بودند( درست مثل انقلاب ) من هم به نزديک ترین پناهگاه(پشت يک تير چراغ برق داخل کوچه!) پناه بردم. صدای تیراندازی و فرياد آدمها بلند بود و یکی از دستفروشها به زمين افتاد و دوستانش کشان کشان او را بردند.ولی جايي که افتاده بود پر از خون بود.اين پسر بچه 7-8 ساله ديگر تا چند ماه به فروشگاه مورد علاقه اش نمی رفت(نه اينکه ترسيده باشد! وقت نمی کرد !!!).
بعد ها فهميدم که خوب انقلاب پيروز شده است ، حکومت در دست گروهی است ، پس بقيه بايد تصفيه شوند!....
Read More
ديروز با يکی از دوستان قديمی توی خيابان قدم مي زديم و به صندوق های خالی رای می خنديديم ،
بعد به پارکی رفتيم که تمام دوره نوجوانی و ابتدای جوانيمان در آن گذشته بود!، بهانه درس خواندن بود البته و تنها چيزی که خوانده نمی شد درس بود! همه اش شاملو بود و کسرايي، صادق هدايت و چوبک و کتابهايشان که با کلی ترس و لرز از دست فروشهای خيابان انقلاب خريده بوديم!
ساعتها در مورد آنروز ها حرف زديم و خاطرات مشترکمان را مرور کردیم ، از پنهان کردن کتاب صادق لای درختها در زمان حمله نیرو های گشت تارالله و ... تا پيرمردی که از ملاقاتش با هدايت در کافه نادری حرف می زد.
شب که می خواستم بخوابم سعی کردم باز هم يادم بيايد که چه گذشت بر نسل ما ! نسلی که به آن نسل دوم می گويم!
اين حرفها را نه برای ايجاد حس دلرحمی مي گويم، نه شکايت از زمانه است (يادش بخير آقای شکوهی معلم دوره دبيرستانمان که مي گفت : ‘نسل انقلاب ، نسل فنا شده است’)، فقط دلتنگي هايي است که فکر می کنم بالاخره بايد يک جايي گفته شود( گيرم که کسی نخواند).
سالهای انقلاب بود و ما بسيار کوچک و از ديد ما تظاهرات درست مثل فيلمها بود، فقط می دانستيم که با شنيدن صدای شعار ها يا صدای تير اندازی بايد به سرعت محل را ترک کنيم و به خانه برويم ، اما مگر کنجکاويهای کودکانه مي گذاشت؟
پنهان شدن پشت تير چراغ برق! یا پشت درخت يا حداکثر پشت در خانه!
نمی دانم اين قانون طبيعت است يا تربيت خانوادگی که پسر بچه ها عاشق تفنگ و صدای تير و .. می شوند و دختر بچه ها عاشق نقشهای مادرانه يا پرستارانه!
در هر حال به حکم طبيعت يا تربيت ما عاشق تير اندازی بوديم ودر تمام بازيهای کودکانه ما تفنگ نقشی اساسی داشت!.....
.............................
اما تير اندازی واقعی چیز ديگری بود... صدایش گوش را کرد می کرد و آدمهايي که بعد از مردن دوباره بلند نمی شدند تا دوباره بازی کنند!..............
بعد انقلاب شد! یعنی ما که نفهميديم ( يک بچه 5-6 ساله از انقلاب چه می فهمد؟)به ما گفتند شاه که يک آدم بد بوده رفته!
می گفتند : شاه دروغ گو بود ، مگر نديديد دماغش چقدر بزرگ بود؟(مثل پينوکيو!)
مدرسه بود و معلمهای انقلاب زده : امشب توی ماه را ببينيد اگر با خلوص نيت ببينيد عکس امام را در ماه خواهيد ديد!
و من که هر چه زور می زدم هيچ چيز جز چاله و چوله های ماه نمي ديدم بايد برای حفظ ظاهر مي گفتم که ديدم!
(قضيه آن دو خياط و آن پادشاه را يادتان هست که لباسی دوختند که فقط حلال زاده ها می توانستند ببينند؟)
--------------------------------------
من عاشق کتاب بودم و در نزديکی مدرسه ما يکي از شعبه های فروشگاه کوروش بود(بعد ها تبديل شد به قدس)
این فرروشگاه کتاب فروشی ای داشت که پاتوق اين پسر بچه 7-8 ساله بود.
فروشنده های اين کتاب فروشی مرد و زن مهربانی بودند که حضور يک پسر بچه که تمام کتابهايشان را به هم می ريخت( و دست آخر ماهی يک کتاب می خريد) ، به هيچ وجه ناراحتشان نمی کرد. برعکس کلی هم راهنمايي اش می کردند.
کتابهای طلايي بود و تعدادی کتابهای علمی (مثل چگونه يک راديوی ترانزیيستوری بسازيم؟) ....
کنار اين فروشگاه کوروش هميشه چند پسر و دختر نوجوان و شايد جوان ايستاده بودند و کتابها و روزنامه می فروختند ( بعد ها فهميدم روزنامه های مجاهدين،فداييان و ... بوده است) هميشه طبق عادت نگاهی به کتابها و روزنامه های چيده شده می انداختم و چون بيشتر وقتها حتی نمی توانستم نام آنها را بخوانم با تعجب به فروشنده هايشان نگاه می کردم و در ذهنم آرزوی روزی را داشتم که بتوانم مثل آنها اين کتابها را بخوانم....
يک بار که از فروشگاه بر می گشتم بيرون فروشگاه شلوغ بود. همه در حال دويدن بودند( درست مثل انقلاب ) من هم به نزديک ترین پناهگاه(پشت يک تير چراغ برق داخل کوچه!) پناه بردم. صدای تیراندازی و فرياد آدمها بلند بود و یکی از دستفروشها به زمين افتاد و دوستانش کشان کشان او را بردند.ولی جايي که افتاده بود پر از خون بود.اين پسر بچه 7-8 ساله ديگر تا چند ماه به فروشگاه مورد علاقه اش نمی رفت(نه اينکه ترسيده باشد! وقت نمی کرد !!!).
بعد ها فهميدم که خوب انقلاب پيروز شده است ، حکومت در دست گروهی است ، پس بقيه بايد تصفيه شوند!....
جشن اسپندگان
در ما اسفند هستيم!
چند لحظه به انتخابات و سياست و اين جور چيزها فکر نکنيد!
ماه اسفند در فرهنگ ايرانی ماه مهمی است!
اسفند ماه زن است و 5 روز اول اسفند جشن اسپندگان!
(سپندارمذ) يا اسفند امروزي ، نام چهارمين امشاسپند و نام پنجمين روز هر ماه است كه در جهان مادي نگهبان زمين مي باشد. سپنته آرمئيتي ، فروزه اي است با ويژگيهاي زنانه و مادرانه يعني مهر و عشق بي پايان و تواضع و فروتني كه به راستي زمين نمادي نيكو بر آن است.
روز و ماه زن را به تمام مادران ،زنان و دختران ايرانی شاد باش مي گويم و افتخار مي کنم که از مادری ايرانی زاده شدم.
باور دارم که در پناه کردار نیک ، گفتار نيک و پندار نيک می توان دنيايي ساخت سراسر اميد، پاکی و آسايش
برای فرزندان اين خاک آريايي ( از ما که گذشت ).
Read More
در ما اسفند هستيم!
چند لحظه به انتخابات و سياست و اين جور چيزها فکر نکنيد!
ماه اسفند در فرهنگ ايرانی ماه مهمی است!
اسفند ماه زن است و 5 روز اول اسفند جشن اسپندگان!
(سپندارمذ) يا اسفند امروزي ، نام چهارمين امشاسپند و نام پنجمين روز هر ماه است كه در جهان مادي نگهبان زمين مي باشد. سپنته آرمئيتي ، فروزه اي است با ويژگيهاي زنانه و مادرانه يعني مهر و عشق بي پايان و تواضع و فروتني كه به راستي زمين نمادي نيكو بر آن است.
روز و ماه زن را به تمام مادران ،زنان و دختران ايرانی شاد باش مي گويم و افتخار مي کنم که از مادری ايرانی زاده شدم.
باور دارم که در پناه کردار نیک ، گفتار نيک و پندار نيک می توان دنيايي ساخت سراسر اميد، پاکی و آسايش
برای فرزندان اين خاک آريايي ( از ما که گذشت ).
من با اين آقای سيد ابراهيم نبوی زياد ميانه ای ندارم!( به همان دليلی که با دوم خردادی ها و نمايندگان استعفا داده ندارم) ولی خوب اين آقای سيد ابراهيم نبوی نثر قشنگی دارد و حرفهای قشنگی می زند.
گيرم که من از بعضی کارهايش ( مثل اعتراف کردن) خوشم نيايد ولی دليل نمی شود که حرفهايش را نخوانم!
در دنيای امروز بهترين کار خواندن و فکر کردن نظرهای مختلف است، حتی اگر با آنها مشکل داشته باشی!
حتی اگر به نظرت برسد که چرا تا داخل گود بودند اينطوری حرف نمی زدند و تا بيرون رفتند اينطوری حرف می زنند!
اين مهم نيست ، مهم اين است که فعلا حرف می زنند و حرفهای قشنگی هم مي زنند!
ظاهرا اين اخرين مطلبی است که در وب سايت مرحوم! سيد ابراهيم نبوی نوشته شده است و تا به راه افتادن يک وب سايت جديد مجبوريم نوشته هايش را در gooya
بخوانيم!
سخن هفته: رهبری کجا را زد؟ ابراهيم نبوياين نوشته 6 روز قبل در سايت نبوي آن لاين گذاشته شده بود. بلافاصله بعد از گذاشتن اين نوشته و خبر هفته سايت نبوي آن لاين به غيبت كبري دچار شد. لذا تا اطلاع ثانوي مطالب ابراهيم نبوي را از گويا و هرجاي ديگر كه مطالب را نقل كند مي خوانيد.
رهبری کجا را زد؟
ناطق نوری: من در بيت هستم و می فهمم رهبری کجا را زد.
با توجه به ضربه وارده و شهادت يکی از شهود( آقای ناطق نوری) که در محل وقوع جرم( وارد کردن ضربه و ضرب و شتم مضروب) حضور داشته، و با توجه به معاينه مضروب مربوطه( ملت ايران و نمايندگانش) بدينوسيله گزارش احتمالی ضربه بر اساس مشاهدات پزشکی اعلام می گردد:
گزارش پزشکی قانونی از مضروب شدن نمايندگان ملت
مضروب: نمايندگان مجلس که به عنوان نماينده ملت مجروح شدند.
ضارب: مقام معظم رهبری و شورای محترم نگهبان
شاهد: علی اکبر ناطق نوری معروف به حاج آقا ناطق
محل وقوع جرم: بيت
آلت جرم: نامعلوم است
گزارش تفصيلی: در تاريخ 15 بهمن 1382 راس ساعت 2 و 28 دقيقه مضروب مربوطه که به مدت 23 روز در حال نشستن به سر می برد، توسط ضارب مربوطه که پس از سه روز که از جايش تکان نخورده، و بنا به اظهار شهود احتمالا در حال برنامه ريزی و لذا تعمد در عمل بوده، مورد ضربه شديد قرار گرفته و مجبور شد از جايش بلند شده و به محل نامعلومی انتقال يابد. احتمالات ضربه وارده به شرح زير است:
1) جمجمه: با توجه به اينکه مضروب مدتها بود که حق استفاده از عقلش را نداشت، لذا احتمال ورود ضربه به محل مقتضی بعيد است. اثر ضربه به جمجمه مشاهده نشد و با توجه به اينکه مضروب عليه بعد از ضربه عاقلانه تصميم به عدم شرکت در انتخابات گرفت، لذا معلوم است که ضربه به اين محل وارد نشده است.
2) چشم: اثرات ضعيف شدن و اعوجاج در ديد در جريان معاينه مشاهده شد، اما با توجه به اينکه مضروب مذکور از مدتها قبل احساس می کرد وضعيت آينده را به روشنی می بيند، احتمالا بيماری مذکور( خوش بينی ناشی از نزديک بينی) در مضروب سابقه داشته و لذا معلوم است که ضربه مورد ادعای شاهد در بيت مذکور به چشم وارد نشده است.
3) زبان و دهان: محل زبان و دهان مورد معاينه دقيق قرار گرفت و احتمال ضربه به اين محل بعيد تشخيص داده نشد. مضروب پس از اصابت ضربه به مدت چند ساعت دچار سکوت و لکنت شده و کلمات مبهمی مانند شايد شرکت کنيم و وزارت اطلاعات قرار است اوضاع را معلوم کند و آقا دستور حل مشکل را فرمودند و تتتحريم نميکککنموووليششايدشششرککتنکککنم را به صورت الکن ابراز داشت. اما بعد از چند ساعت از گذشت ضربه، مضروب مثل بلبل حرف زد. بنا بر اين زدن ضربه توی دهان ملت محرز، ولی کم اثر بوده است.
4) گوش: محل گوش ملت مشاهده شد و با بررسی سابقه معلوم شد مدتها در اثر شنيدن سخنرانی های نامربوط دچار ثقل سامعه شده و در زمان وقوع جرم فقط 30 درصد شنوايی داشته است. اثر ضربه بر روی گوش مشاهده نشد.
5) گردن و شانه و قفسه سينه: در محل زير گردن اثر چند گازگرفتگی و در محل پشت شانه چند کبودی کهنه مشاهده شد، بنا به اظهار مضروب مورد معاينه، ضربات وارده و گازگرفتگی چند ماه پيش در ماه تير در اثر حمله موجوداتی به نام لباس شخصی بوجود آمده و در واقعه اخير( واقعه مضروب شدن در بيت) به محل مذکور ضربه وارد نشده است.
6) از ناحيه نوک پا تا زانو: محل مذکور مشاهده شد و آثار واريس و ورم در آن مشاهده شد. گويا اثر مذکور به دليل تحصن مفرط( سندروم مبل) و عدم راهپيمايی و راه نرفتن در خيابان بوجود آمده. به دليل اينکه مضروب عليه در زمان اصابت ضربه در حال نشسته بود، احتمال اصابت ضربه به محل مذکور بعيد است.
7) محل ران( از زانو تا کشاله ران): محل مذکور معاينه شد و اثر ضربه بر روی آن کشف نشد. چون در زمان وقوع جرم و اصابت ضربه مضروب عليه روی مبل نشسته بود ضربه به ران اصابت نکرده است.
8) محل شکم( از زير ديافراگم تا بالای کشاله ران): اين ناحيه به دليل مصرف بدون برنامه غذايی دچار تورم( سندروم جمهوری اسلامی) بوده و به دليل علاقه ضارب به رفع آسيب های مربوطه به اين بخش اثر ضربه خارجی مشاهده نشد.
9) ناحيه ميانی( فرانتال کيس): ناحيه مذکور مشاهده دقيق شده و اثر ضربه بر آن تشخيص داده شد. گويا ضارب برای جلوگيری از اصابت ضربه به بخش دولتی، بخش خصوصی مشاراليه را مورد ضرب و شتم قرار داده است. البته آزمايشات دقيق نشان داد که مدتهاست که در اثر عدم استعمال ناشی از فشار از بالا و پايين مضروب دچار آسيب اساسی در اين ناحيه بوده است و مدتهاست که امکان هرنوع زايش را از دست داده است.
10) ناحيه ميانی( هايندر کيس): در اين بخش آثار ضربات متعدد مشاهده شد. گويا مضروب در حال خروج از حاکميت از پشت توسط ضارب مورد ضربه با لگد، يا شيی ديگر قرار گرفته است.
خلاصه نتيجه معاينات پزشکی قانونی: مضروب در تاريخ اصابت ضربه در حال نشسته بوده و با دهان باز مشغول گوش کردن به اظهارات ضارب به سر می برد، به همين دليل در اثر فرياد بلند ابتدا دچار پارگی موضعی پرده گوش شده و بعد در اثر تودهنی محکم به لکنت و مشکلات موقت بيانی و اعلام نظر دچار شده و سپس به دليل اعلام پايان تحصن از جا برخاسته که در همين حال از ناحيه بخش خصوصی مضروب شده و سپس در حال استعفا و خروج از حاکميت توسط جناح راست( يا شيی مشابه) و يا لگد مضروب شده است.
نظر پزشکی قانونی: به دليل ضربات وارده مضروب عليه( ملت شريف ايران) تا مدتها احتياج به استراحت مطلق داشته و از هر نوع رفت وآمد، بخصوص برای رای دادن بايد خودداری کند.
نظر پزشکی غيرقانونی: به دليل اينکه کليه اقدامات مضروب با تحريک دشمن صورت گرفته، مضروب موظف است که در تاريخ اول اسفند به هر وسيله شده است برای زدن مشت محکم به دهان خودش و ساير دشمنان در انتخابات شرکت کند تا امکان مذاکره جناح راست با آمريکا و اروپا فراهم شود.لینک مطلب در گویا
بعد از اِن مطلب وب ساِت نبوی احتمالا امدادهای غيبی!!! دست به دست هم دادند تا اين سايت ناپديد شود!
Read More
گيرم که من از بعضی کارهايش ( مثل اعتراف کردن) خوشم نيايد ولی دليل نمی شود که حرفهايش را نخوانم!
در دنيای امروز بهترين کار خواندن و فکر کردن نظرهای مختلف است، حتی اگر با آنها مشکل داشته باشی!
حتی اگر به نظرت برسد که چرا تا داخل گود بودند اينطوری حرف نمی زدند و تا بيرون رفتند اينطوری حرف می زنند!
اين مهم نيست ، مهم اين است که فعلا حرف می زنند و حرفهای قشنگی هم مي زنند!
ظاهرا اين اخرين مطلبی است که در وب سايت مرحوم! سيد ابراهيم نبوی نوشته شده است و تا به راه افتادن يک وب سايت جديد مجبوريم نوشته هايش را در gooya
بخوانيم!
سخن هفته: رهبری کجا را زد؟ ابراهيم نبوياين نوشته 6 روز قبل در سايت نبوي آن لاين گذاشته شده بود. بلافاصله بعد از گذاشتن اين نوشته و خبر هفته سايت نبوي آن لاين به غيبت كبري دچار شد. لذا تا اطلاع ثانوي مطالب ابراهيم نبوي را از گويا و هرجاي ديگر كه مطالب را نقل كند مي خوانيد.
رهبری کجا را زد؟
ناطق نوری: من در بيت هستم و می فهمم رهبری کجا را زد.
با توجه به ضربه وارده و شهادت يکی از شهود( آقای ناطق نوری) که در محل وقوع جرم( وارد کردن ضربه و ضرب و شتم مضروب) حضور داشته، و با توجه به معاينه مضروب مربوطه( ملت ايران و نمايندگانش) بدينوسيله گزارش احتمالی ضربه بر اساس مشاهدات پزشکی اعلام می گردد:
گزارش پزشکی قانونی از مضروب شدن نمايندگان ملت
مضروب: نمايندگان مجلس که به عنوان نماينده ملت مجروح شدند.
ضارب: مقام معظم رهبری و شورای محترم نگهبان
شاهد: علی اکبر ناطق نوری معروف به حاج آقا ناطق
محل وقوع جرم: بيت
آلت جرم: نامعلوم است
گزارش تفصيلی: در تاريخ 15 بهمن 1382 راس ساعت 2 و 28 دقيقه مضروب مربوطه که به مدت 23 روز در حال نشستن به سر می برد، توسط ضارب مربوطه که پس از سه روز که از جايش تکان نخورده، و بنا به اظهار شهود احتمالا در حال برنامه ريزی و لذا تعمد در عمل بوده، مورد ضربه شديد قرار گرفته و مجبور شد از جايش بلند شده و به محل نامعلومی انتقال يابد. احتمالات ضربه وارده به شرح زير است:
1) جمجمه: با توجه به اينکه مضروب مدتها بود که حق استفاده از عقلش را نداشت، لذا احتمال ورود ضربه به محل مقتضی بعيد است. اثر ضربه به جمجمه مشاهده نشد و با توجه به اينکه مضروب عليه بعد از ضربه عاقلانه تصميم به عدم شرکت در انتخابات گرفت، لذا معلوم است که ضربه به اين محل وارد نشده است.
2) چشم: اثرات ضعيف شدن و اعوجاج در ديد در جريان معاينه مشاهده شد، اما با توجه به اينکه مضروب مذکور از مدتها قبل احساس می کرد وضعيت آينده را به روشنی می بيند، احتمالا بيماری مذکور( خوش بينی ناشی از نزديک بينی) در مضروب سابقه داشته و لذا معلوم است که ضربه مورد ادعای شاهد در بيت مذکور به چشم وارد نشده است.
3) زبان و دهان: محل زبان و دهان مورد معاينه دقيق قرار گرفت و احتمال ضربه به اين محل بعيد تشخيص داده نشد. مضروب پس از اصابت ضربه به مدت چند ساعت دچار سکوت و لکنت شده و کلمات مبهمی مانند شايد شرکت کنيم و وزارت اطلاعات قرار است اوضاع را معلوم کند و آقا دستور حل مشکل را فرمودند و تتتحريم نميکککنموووليششايدشششرککتنکککنم را به صورت الکن ابراز داشت. اما بعد از چند ساعت از گذشت ضربه، مضروب مثل بلبل حرف زد. بنا بر اين زدن ضربه توی دهان ملت محرز، ولی کم اثر بوده است.
4) گوش: محل گوش ملت مشاهده شد و با بررسی سابقه معلوم شد مدتها در اثر شنيدن سخنرانی های نامربوط دچار ثقل سامعه شده و در زمان وقوع جرم فقط 30 درصد شنوايی داشته است. اثر ضربه بر روی گوش مشاهده نشد.
5) گردن و شانه و قفسه سينه: در محل زير گردن اثر چند گازگرفتگی و در محل پشت شانه چند کبودی کهنه مشاهده شد، بنا به اظهار مضروب مورد معاينه، ضربات وارده و گازگرفتگی چند ماه پيش در ماه تير در اثر حمله موجوداتی به نام لباس شخصی بوجود آمده و در واقعه اخير( واقعه مضروب شدن در بيت) به محل مذکور ضربه وارد نشده است.
6) از ناحيه نوک پا تا زانو: محل مذکور مشاهده شد و آثار واريس و ورم در آن مشاهده شد. گويا اثر مذکور به دليل تحصن مفرط( سندروم مبل) و عدم راهپيمايی و راه نرفتن در خيابان بوجود آمده. به دليل اينکه مضروب عليه در زمان اصابت ضربه در حال نشسته بود، احتمال اصابت ضربه به محل مذکور بعيد است.
7) محل ران( از زانو تا کشاله ران): محل مذکور معاينه شد و اثر ضربه بر روی آن کشف نشد. چون در زمان وقوع جرم و اصابت ضربه مضروب عليه روی مبل نشسته بود ضربه به ران اصابت نکرده است.
8) محل شکم( از زير ديافراگم تا بالای کشاله ران): اين ناحيه به دليل مصرف بدون برنامه غذايی دچار تورم( سندروم جمهوری اسلامی) بوده و به دليل علاقه ضارب به رفع آسيب های مربوطه به اين بخش اثر ضربه خارجی مشاهده نشد.
9) ناحيه ميانی( فرانتال کيس): ناحيه مذکور مشاهده دقيق شده و اثر ضربه بر آن تشخيص داده شد. گويا ضارب برای جلوگيری از اصابت ضربه به بخش دولتی، بخش خصوصی مشاراليه را مورد ضرب و شتم قرار داده است. البته آزمايشات دقيق نشان داد که مدتهاست که در اثر عدم استعمال ناشی از فشار از بالا و پايين مضروب دچار آسيب اساسی در اين ناحيه بوده است و مدتهاست که امکان هرنوع زايش را از دست داده است.
10) ناحيه ميانی( هايندر کيس): در اين بخش آثار ضربات متعدد مشاهده شد. گويا مضروب در حال خروج از حاکميت از پشت توسط ضارب مورد ضربه با لگد، يا شيی ديگر قرار گرفته است.
خلاصه نتيجه معاينات پزشکی قانونی: مضروب در تاريخ اصابت ضربه در حال نشسته بوده و با دهان باز مشغول گوش کردن به اظهارات ضارب به سر می برد، به همين دليل در اثر فرياد بلند ابتدا دچار پارگی موضعی پرده گوش شده و بعد در اثر تودهنی محکم به لکنت و مشکلات موقت بيانی و اعلام نظر دچار شده و سپس به دليل اعلام پايان تحصن از جا برخاسته که در همين حال از ناحيه بخش خصوصی مضروب شده و سپس در حال استعفا و خروج از حاکميت توسط جناح راست( يا شيی مشابه) و يا لگد مضروب شده است.
نظر پزشکی قانونی: به دليل ضربات وارده مضروب عليه( ملت شريف ايران) تا مدتها احتياج به استراحت مطلق داشته و از هر نوع رفت وآمد، بخصوص برای رای دادن بايد خودداری کند.
نظر پزشکی غيرقانونی: به دليل اينکه کليه اقدامات مضروب با تحريک دشمن صورت گرفته، مضروب موظف است که در تاريخ اول اسفند به هر وسيله شده است برای زدن مشت محکم به دهان خودش و ساير دشمنان در انتخابات شرکت کند تا امکان مذاکره جناح راست با آمريکا و اروپا فراهم شود.لینک مطلب در گویا
بعد از اِن مطلب وب ساِت نبوی احتمالا امدادهای غيبی!!! دست به دست هم دادند تا اين سايت ناپديد شود!
حضور پرشور و بي سابقه!!!!!!!مردم در پای صندوقهای رای بار ديگر نشان داد که ...
احتمالا از امروز تمام وقت برنامه های صدا و سيما با اين جمله ها پر می شود!
ديروز در تمام خيابان آيت الله کاشانی(شهر زيبا) هيچ خبری از اين مردم هميشه در صحنه نبود!
بجز در مسجد نظام مافی که آنهم نسبت به دوره های قبل بسيار خلوت تر بود( چيزی در حد انتخابات شوراها)
البته کم شدن شعبه های اخد رای نسبت به دوره های قبل جالب بود( چيزی در حدود نصف !)
----
اما نکته مهم اينجاست!
شما فکر کرده ايد خدای مهربان! اجازه مي دهد آبروی نظام برود؟
خیالتان راحت همين ديروز ميلونها نفر از فرشتگان مقرب در گاه الهي(دفتر نمايندگی ولی فقيه در آسمان!) با حضوری پر شور در پای صندوقهای رای شناسنامه بدست( فکر کرديد ماجرای آن شناسنامه های بدون نام چه بود؟) رای خود را به صندوقها ريختند!
برای همين هم نه من و نه شما آنها را نديديم (ديدن فرشته ها با چشمان آدمهای معصيت کاری مثل من و شما غير ممکن است).
به همين دليل تعجب نکنيد اگر بعد از شمارش رای ها اعلام شد که 100 يا 150 ميليون نفر در انتخابات شرکت کرده اند!
----------------
همين الان دوستي مطلبي برايم فرستاد که خواندنش جالب است!
اين دوست گفت که رنگ برگه های انتخاباتي در اين دوره آبی بوده است!
خيلی جالب است! چون در بيشتر تصويرهای تلوزيونی(لاریجانی ای) رنگ بر گه ها قرمز بود!
البته اگر کمی فکر کنيد یادتان می آيد که رنگ برگه ها در دوره ششم قرمز بود !نه در دوره هفتم!
چنين اشتباهی از تلوزيون لاريجانی و متخصصانش بسيار عجيب است!
کسی مطلب کامل تری در اين مورد سراغ ندارد؟
Read More
احتمالا از امروز تمام وقت برنامه های صدا و سيما با اين جمله ها پر می شود!
ديروز در تمام خيابان آيت الله کاشانی(شهر زيبا) هيچ خبری از اين مردم هميشه در صحنه نبود!
بجز در مسجد نظام مافی که آنهم نسبت به دوره های قبل بسيار خلوت تر بود( چيزی در حد انتخابات شوراها)
البته کم شدن شعبه های اخد رای نسبت به دوره های قبل جالب بود( چيزی در حدود نصف !)
----
اما نکته مهم اينجاست!
شما فکر کرده ايد خدای مهربان! اجازه مي دهد آبروی نظام برود؟
خیالتان راحت همين ديروز ميلونها نفر از فرشتگان مقرب در گاه الهي(دفتر نمايندگی ولی فقيه در آسمان!) با حضوری پر شور در پای صندوقهای رای شناسنامه بدست( فکر کرديد ماجرای آن شناسنامه های بدون نام چه بود؟) رای خود را به صندوقها ريختند!
برای همين هم نه من و نه شما آنها را نديديم (ديدن فرشته ها با چشمان آدمهای معصيت کاری مثل من و شما غير ممکن است).
به همين دليل تعجب نکنيد اگر بعد از شمارش رای ها اعلام شد که 100 يا 150 ميليون نفر در انتخابات شرکت کرده اند!
----------------
همين الان دوستي مطلبي برايم فرستاد که خواندنش جالب است!
اين دوست گفت که رنگ برگه های انتخاباتي در اين دوره آبی بوده است!
خيلی جالب است! چون در بيشتر تصويرهای تلوزيونی(لاریجانی ای) رنگ بر گه ها قرمز بود!
البته اگر کمی فکر کنيد یادتان می آيد که رنگ برگه ها در دوره ششم قرمز بود !نه در دوره هفتم!
چنين اشتباهی از تلوزيون لاريجانی و متخصصانش بسيار عجيب است!
کسی مطلب کامل تری در اين مورد سراغ ندارد؟
چهارشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۲
اينها هم چه رويي دارند!
متن کامل نامه نمايندگان معترض مجلس ششم به مقام رهبری
آقا جان ياديان هست؟ بعد از انتخابات دوره قبل ؟
يادتان هست بر خلاف رای مردم کروبي را رئيس مجلس کرديد؟
يادتان هست اولين قانوني که قرار بود تصويب کنيد قانون مطبوعات بود که بعد با 'حکم حکومتی!' مجبور شديد آنرا مسکوت بگذاريد؟
يادتان هست قرار بود ايران عضو کميسيون منع شکنجه بشود؟ ولی شورای نگهبان نگذاشت؟
يادتان هست...؟
چند تا می خواهيد برای مثال بزنم؟
يادتان هست برای حمايت از شما چقدر از مردم به زندان افتادند ؟چقدر از آنها از کارشان و يا دانشگاه اخراج شدند؟...
اگر يادتان هست لطف کنيد و بگوييد چرا آنوقت استعفا نداديد؟
چرا آنوقت از اين نامه ها نفرستاديد؟
چرا فقط وقتی صلاحيتتان رد شد صدايتان بلند شد که : ای وای حق مردم را خوردند؟
آنروز که دانشجوها کتک می خردند چرا حداکثر کاری که می کرديد چند تا شعار و تهديد خشک وخشک و خالی چه کاری کرديد؟
آن موقع هم استعفا کرديد؟
دادتان در آمد که حق مردم را خوردند؟
لطفا توجیه نکنيد که مصلحت نبود! چه اتفاقی افتاده که آن روز مصلحت نبود و امروز هست؟
حنايتان ديگر رنگی ندارد!
همه می دانند که دعوای شما بر سر لحاف ملاست!
برای ما شما و انحصار طلبان هيچ فرقی نداريد شما حتی بد تر هستيد! دست کم انحصار طلبان از همان اول روی حرفشان ( هر چند ما ار حرفشان خوشمان نمی آمد ) بر سر حرفشان ماندند! ولی شما بعد از وارد شدن به مجلس همه قولهايتان يادتان رفت!
Read More
متن کامل نامه نمايندگان معترض مجلس ششم به مقام رهبری
آقا جان ياديان هست؟ بعد از انتخابات دوره قبل ؟
يادتان هست بر خلاف رای مردم کروبي را رئيس مجلس کرديد؟
يادتان هست اولين قانوني که قرار بود تصويب کنيد قانون مطبوعات بود که بعد با 'حکم حکومتی!' مجبور شديد آنرا مسکوت بگذاريد؟
يادتان هست قرار بود ايران عضو کميسيون منع شکنجه بشود؟ ولی شورای نگهبان نگذاشت؟
يادتان هست...؟
چند تا می خواهيد برای مثال بزنم؟
يادتان هست برای حمايت از شما چقدر از مردم به زندان افتادند ؟چقدر از آنها از کارشان و يا دانشگاه اخراج شدند؟...
اگر يادتان هست لطف کنيد و بگوييد چرا آنوقت استعفا نداديد؟
چرا آنوقت از اين نامه ها نفرستاديد؟
چرا فقط وقتی صلاحيتتان رد شد صدايتان بلند شد که : ای وای حق مردم را خوردند؟
آنروز که دانشجوها کتک می خردند چرا حداکثر کاری که می کرديد چند تا شعار و تهديد خشک وخشک و خالی چه کاری کرديد؟
آن موقع هم استعفا کرديد؟
دادتان در آمد که حق مردم را خوردند؟
لطفا توجیه نکنيد که مصلحت نبود! چه اتفاقی افتاده که آن روز مصلحت نبود و امروز هست؟
حنايتان ديگر رنگی ندارد!
همه می دانند که دعوای شما بر سر لحاف ملاست!
برای ما شما و انحصار طلبان هيچ فرقی نداريد شما حتی بد تر هستيد! دست کم انحصار طلبان از همان اول روی حرفشان ( هر چند ما ار حرفشان خوشمان نمی آمد ) بر سر حرفشان ماندند! ولی شما بعد از وارد شدن به مجلس همه قولهايتان يادتان رفت!
بعد از ديدن این عکس کلی خندیدم ( اين خانم دارد برای یکی از کاندیداهای جناح راست! تبلیغ می کند!!!)
ولی بعد که کمی فکر کردم دلم گرفت
سالها پیش (یکی از سالهای اختناق دهه 60،فکر کنم 62-63 بود) با مادرم در خيابان وليعصر تهران راه می رفتيم (نمی دانم برای خريد یا هر چيز ديگر)
توی خیابن کنار ما 2 دختر 18-19 ساله راه می رفتند.
روسری محکم گره زده شان توی زهنم مانده، به هیچ وجه نمی شد گفت آرایش کرده اند(این را مادرم می گوید)
یکدفعه صدای چند موتور به گوشم رسید یکی از موتور ها از کنار ما توی پیاده رو به سرعت رد شد و کنار دختر ها ايستاد مرد ریشويی از موتور پایین پرید و بعد از مقداری توهین و فحش با تیغ روی صورت دخترها کشید! و بعد با خشم نگاهی به آنها انداخت سوار موتور شد و رفت!
اینکه در آن لحظات یک پسر بچه 8-9 ساله چه حالی داشت و ماجرای رساندن دختر ها به بیمارستان و بخیه و... بماند برای بعد.
من فقط می دانم از آن روز از موتور متنفر شدم!
بعد ها که بزرگتر شدم تنفر از موتور کم شد.
اما هنوز هم وقتی توی خیابان موتوری به سرعت از کنارم می گذرد می ترسم و با ترس به اطرافم نگاه می کنم که ببینم صورت کسی زخمی شده است یا نه!
حالا چه اتفاقی افتاده است که همان آدمهای موتور سوار(و اربابانشان) اینطوری تبلیغ می کنند؟
من به هیچ وجه مشکلی با آن خانم ندارم و اصلا اعتقادی به حجاب و این چیز ها ندارم ، ولی می خواهم بدانم چه اتفاقی افتاده که آقایانی که اگر 15-16 سال پیش کسی را با این وضعیت در خیابان می دیدند، حتما اور را با تیغ تکه تکه می کردند ، حالا برای تبليغاتشان از او استفاده می کنند؟
حق با شماست آدمها تغییر می کنند( این حق طبیعی آدمهاست!) ولی تکلیف آن پسر بجه ها و دختر بچه هایی که هنوز از صدای موتور می ترسند چه می شود؟ آنها چه کاری باید بکنند؟
تکلیف آنهایی که هنوز روی صورتشان جای تیغ به یادگار دارند که هیچ!
شما اصلا باورتان می شود همین آقایان(و شاید خانمها) زمانی اگر مردی لباس آستین کوتاه می دیدیند، دستش را از آرنج تا مچ با رنگ می کردند؟
لینک عکس در یاهو
با تشکر از حسین درخشان که لینک عکس با لینکدونی اش برایم فرستاد
سهشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۲
بلاگ اسکای دوباره راه افتاده
اما اینکه چه بلایی بر سرش آمده بود ذهن توطئه جوی ایرانی من را بد جوری مشغول کرده بود
این بود که شروع کردم به جستجو در گوگل و چند جای دیگر، تا ببینم کسی خبری دارد یا نه!
خلاصه بعد از بررسی لینک های مختلف و در بعضی موارد عجیب غریب! رسیدم به اینجا!
به هیچ وجه پیشنهاد نمیکنم که این مطلب را بخوانید!
اگر هم خواندید پیشنهاد می کنم به هیچ وجه سعی نکنید مثل من حرفها و چیزهای گفته شده در این مطلب را جستجو کنید!
سالها پیش تلوزیون لاریجانی سریالی پخش می کرد به نام لبه تاریکی ، اگر یادتان هست چه بلایی بر سر کریون و دخترش آمد، پیشنهاد می کنم اصلا مطلب بالا را ندیده بگیرید، اگر هم یادتان نیست می توانید اون مطالب را دنبال کنید تا بفهمید چه بلایی بر سر کریون و دخترش آمد!
دیگر به خودتان ربط دارد!
در ضمن پیشنهاد می کنم در چند سال آینده به هیچ وجه سعی نکنید نام 'ذاكری' را بیاورید !
حتی اگر فامیلی شما ذاکری است بهتر است تغییرش دهید!
از ما گفتن!
از تعطيلی بلاگ سكای تا چالشی در سطح امنيت ملی
Read More
اما اینکه چه بلایی بر سرش آمده بود ذهن توطئه جوی ایرانی من را بد جوری مشغول کرده بود
این بود که شروع کردم به جستجو در گوگل و چند جای دیگر، تا ببینم کسی خبری دارد یا نه!
خلاصه بعد از بررسی لینک های مختلف و در بعضی موارد عجیب غریب! رسیدم به اینجا!
به هیچ وجه پیشنهاد نمیکنم که این مطلب را بخوانید!
اگر هم خواندید پیشنهاد می کنم به هیچ وجه سعی نکنید مثل من حرفها و چیزهای گفته شده در این مطلب را جستجو کنید!
سالها پیش تلوزیون لاریجانی سریالی پخش می کرد به نام لبه تاریکی ، اگر یادتان هست چه بلایی بر سر کریون و دخترش آمد، پیشنهاد می کنم اصلا مطلب بالا را ندیده بگیرید، اگر هم یادتان نیست می توانید اون مطالب را دنبال کنید تا بفهمید چه بلایی بر سر کریون و دخترش آمد!
دیگر به خودتان ربط دارد!
در ضمن پیشنهاد می کنم در چند سال آینده به هیچ وجه سعی نکنید نام 'ذاكری' را بیاورید !
حتی اگر فامیلی شما ذاکری است بهتر است تغییرش دهید!
از ما گفتن!
از تعطيلی بلاگ سكای تا چالشی در سطح امنيت ملی
دوشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۲
اینها خیلی محشرند همین!
بعید نیست تعداد آرای شمارش شده در انتخابات این دوره مجلس چند برابر تعداد واجدید شرایط شرکت در انتخابات باشد! چه اشکالی دارد؟ کار از محکم کاری عیب نمی کند!
امروز نوشته!نگراني از چاپ 3 ميليون شناسنامه تقلبي
Read More
بعید نیست تعداد آرای شمارش شده در انتخابات این دوره مجلس چند برابر تعداد واجدید شرایط شرکت در انتخابات باشد! چه اشکالی دارد؟ کار از محکم کاری عیب نمی کند!
امروز نوشته!نگراني از چاپ 3 ميليون شناسنامه تقلبي
شايد حقيقت آن دو دست جوان بود
آن دو دست جوان
که زير بارش يکريز برف مدفون شد
و سال ديگر، وقتی بهار
با آسمان پنجره همخوابه میشود
و در تنش فوران میکند
فواره های سبز ساقههای سبکبار
شکوفه خواهد داد ای يار، ای يگانهترين يار
ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد ...
فروغ هنوز که هنوز است در دل بسیاری جا دارد و هر روز هم جای بیشتری در دلها باز می کند گیریم که احمقهایی مثل ! 'شوراي فرهنگي دانشگاه اروميه ' نخواهند این را باور کنند
Read More
آن دو دست جوان
که زير بارش يکريز برف مدفون شد
و سال ديگر، وقتی بهار
با آسمان پنجره همخوابه میشود
و در تنش فوران میکند
فواره های سبز ساقههای سبکبار
شکوفه خواهد داد ای يار، ای يگانهترين يار
ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد ...
فروغ هنوز که هنوز است در دل بسیاری جا دارد و هر روز هم جای بیشتری در دلها باز می کند گیریم که احمقهایی مثل ! 'شوراي فرهنگي دانشگاه اروميه ' نخواهند این را باور کنند
دیشب توی تهرون باد خیلی تندی می آمد، باد بیشتر پوسنر ها و پلاکاردهای انتخاباتی را از جا کند!
صبح آقایان و خانمهای نماینده آینده داشتند با همدیگه توی هوا پرواز می کردند یا توی جوب آب شنا می کردند :D
:((
اینبار نوبت عکسهای اینها بود شما فکر می کنید کی نوبت خود این آدمها و اربابانشان می رسد؟
Read More
صبح آقایان و خانمهای نماینده آینده داشتند با همدیگه توی هوا پرواز می کردند یا توی جوب آب شنا می کردند :D
:((
اینبار نوبت عکسهای اینها بود شما فکر می کنید کی نوبت خود این آدمها و اربابانشان می رسد؟
یکشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۲
این میکروسافت هم کم کم دارد تبدیل می شود به همان چیزی که در ایران به جناح راست معروف است!
این جناب بیل گیتس تا کی می خواهد ادای مقام معظم رهبری را در بیاورد؟
مگر خبر ندارد که این یک مقام انحصاری است؟
به نظر شما این انحصار طلبی میکروسافت تا کی ادامه پیدا می کند؟
لو رفتن کد های Windows نشان داد که در دنیای مدرن پنهان کردن اطلاعات غیر ممکن است.
از طرف دیگر مشاهد کد ها نشان می دهد که ویندوز میکروسافت بسیار بیشتر از انچه قبلا فکر می کردیم آسیب پذیر و غیر قابل اطمینان است .
افشای سورس كد ويندوز
Read More
این جناب بیل گیتس تا کی می خواهد ادای مقام معظم رهبری را در بیاورد؟
مگر خبر ندارد که این یک مقام انحصاری است؟
به نظر شما این انحصار طلبی میکروسافت تا کی ادامه پیدا می کند؟
لو رفتن کد های Windows نشان داد که در دنیای مدرن پنهان کردن اطلاعات غیر ممکن است.
از طرف دیگر مشاهد کد ها نشان می دهد که ویندوز میکروسافت بسیار بیشتر از انچه قبلا فکر می کردیم آسیب پذیر و غیر قابل اطمینان است .
افشای سورس كد ويندوز
شنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۲
این تعطیلی چند روزه بد جوری چسبید!
این که بعد از مدتها حس کنی این ساعتها برای خودت است و خودت هر جور که دوست داری می توانی آنرا بگذرانی خیلی لذت بخش است.
اما توی این چند روز اتفاقهای دیگری هم افتاد!
1-راهپیمایی پرشور مردم همیشه در صحنه:
ملت همیشه در صحنه ایران بار دیگر حماسه ملی آفرید! ;(
حضور پر شور مردم انقلابی ایران بار دیگر به یاوه گویان شرق و غرب نشان داد که ملت ایران همیشه پشتیبان انقلاب و ولایت فقیه است!
همه مردم تهران(حتی بیشتر!) روز 22 بهمن در میدان آزادی تهران جمع شدند (این که چطور 12 میلیون نفر در میدان آزادی جا شدند هم از معجزه های خدا برای این ملت بود!) و همگی با مشت محکم به دهان آمریکای جنایتکار و اسراییل جهانخوار زدند(ملت ایران همه بکسور تشریف دارند!)
فقط نمی دانم چرا تلوزیون ایران وقتی می خواست این حضور پر شور را نشان بدهد(برای چه کسی؟ همه که در میدان آزادی بودند که!) همه چیز را از زاویه های بسته را نشان می داد؟ و از آن نماهای باز همیشگی که در آن خیابان انقلاب پر از آدم بود، خبری نبود!
2- این چند روز من بعد از سالها کمی تلوزیون نگاه کردم! اول از همه به خاطر فیلم روز هشتم که مهربانترین فیلمی است که در عمرم دیده ام! برای همین اصلا نتوانستم بر وسوسه چند باره دیدنش(حتی در تلوزیون باوجود سلاخیهای تلوزیون) غلبه کنم!
اما تجربه خوبی نبود!
دوبله فیلم (هر جند دوبله بدی نداشت) بسیاری از زیبایی های فیلم را خراب کرده بود و تماشای چنین فیلمی در صفحه کوچک تلوزیون اصلا دلچسب نبود:(
و طبق معمل سانسور(هم تصویری و هم سانسورهایی که در دیالوگها در زمان دوبله انجام گرفته بود)...
کسانی که آنشب خاص در سانس آخر سینما سپیده در جشنواره چند سال پیش فیلم را به زبان اصلی دیدند می دانند که چه می گویم، تجربه بی نظیری بود!
3- من موهایم را کوتاه کردم!
Read More
این که بعد از مدتها حس کنی این ساعتها برای خودت است و خودت هر جور که دوست داری می توانی آنرا بگذرانی خیلی لذت بخش است.
اما توی این چند روز اتفاقهای دیگری هم افتاد!
1-راهپیمایی پرشور مردم همیشه در صحنه:
ملت همیشه در صحنه ایران بار دیگر حماسه ملی آفرید! ;(
حضور پر شور مردم انقلابی ایران بار دیگر به یاوه گویان شرق و غرب نشان داد که ملت ایران همیشه پشتیبان انقلاب و ولایت فقیه است!
همه مردم تهران(حتی بیشتر!) روز 22 بهمن در میدان آزادی تهران جمع شدند (این که چطور 12 میلیون نفر در میدان آزادی جا شدند هم از معجزه های خدا برای این ملت بود!) و همگی با مشت محکم به دهان آمریکای جنایتکار و اسراییل جهانخوار زدند(ملت ایران همه بکسور تشریف دارند!)
فقط نمی دانم چرا تلوزیون ایران وقتی می خواست این حضور پر شور را نشان بدهد(برای چه کسی؟ همه که در میدان آزادی بودند که!) همه چیز را از زاویه های بسته را نشان می داد؟ و از آن نماهای باز همیشگی که در آن خیابان انقلاب پر از آدم بود، خبری نبود!
2- این چند روز من بعد از سالها کمی تلوزیون نگاه کردم! اول از همه به خاطر فیلم روز هشتم که مهربانترین فیلمی است که در عمرم دیده ام! برای همین اصلا نتوانستم بر وسوسه چند باره دیدنش(حتی در تلوزیون باوجود سلاخیهای تلوزیون) غلبه کنم!
اما تجربه خوبی نبود!
دوبله فیلم (هر جند دوبله بدی نداشت) بسیاری از زیبایی های فیلم را خراب کرده بود و تماشای چنین فیلمی در صفحه کوچک تلوزیون اصلا دلچسب نبود:(
و طبق معمل سانسور(هم تصویری و هم سانسورهایی که در دیالوگها در زمان دوبله انجام گرفته بود)...
کسانی که آنشب خاص در سانس آخر سینما سپیده در جشنواره چند سال پیش فیلم را به زبان اصلی دیدند می دانند که چه می گویم، تجربه بی نظیری بود!
3- من موهایم را کوتاه کردم!
زندگی دکمه Undo ندارد!
دیروز طی یک عملیات انتحاری!!! موهایم را کوتاه کوتاه کردم! تا دیروز باید موهایم را می بستم ولی از امروز حتی به سختی می توانم موهایم را شانه کنم!
بعد که خودم را در آینه دیدم خنده ام گرفت!ولی ...
اگر زندگی دکمه Undo داشت چقدر مسخره می شد!
همین که بدانی بعد از انجام کاری چقدر پشیمان شدن مسخره است ،کافی است.
امیدوارم کسانی که اول اسفند رای میدهند امیدی به وجود دکمه Undo نداشته باشند، که اگر آنی نشد که می خواستند، بتوانند راحت Undo کنند!
Read More
دیروز طی یک عملیات انتحاری!!! موهایم را کوتاه کوتاه کردم! تا دیروز باید موهایم را می بستم ولی از امروز حتی به سختی می توانم موهایم را شانه کنم!
بعد که خودم را در آینه دیدم خنده ام گرفت!ولی ...
اگر زندگی دکمه Undo داشت چقدر مسخره می شد!
همین که بدانی بعد از انجام کاری چقدر پشیمان شدن مسخره است ،کافی است.
امیدوارم کسانی که اول اسفند رای میدهند امیدی به وجود دکمه Undo نداشته باشند، که اگر آنی نشد که می خواستند، بتوانند راحت Undo کنند!
دوشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۲
جالب است که در اوج تحجر هم می توان کارهایی کرد ، گیرم که نشود همه کار کرد ولی هر کاری که بتوانی کنی دهن کجی به قدرتی است که فکر می کند جاودانه است
اول این مطلب رو بخونید:هم کلاسی
--------
راستی اگر آن روز ها به شهناز رشديه در مورد امروز می گفتی راجع به تو چه فکری می کرد؟
فکر می کنی اگر الان در مورد 10 یا بیست سال بعد بگویند باور می کنی؟
تفاوت مهم زمان ما با زمان شهناز رشديه در این است که سرعت حرکت رو به جلو بسیار بیشتر شده است آنقدر که شاید 10 سال بعد حتی برای من و تو غیر قابل باور باشد!
چه کسی در دهه 60 ، اتفاقها ی دهه 70 یا 80 را باور می کرد؟
Read More
اول این مطلب رو بخونید:هم کلاسی
--------
راستی اگر آن روز ها به شهناز رشديه در مورد امروز می گفتی راجع به تو چه فکری می کرد؟
فکر می کنی اگر الان در مورد 10 یا بیست سال بعد بگویند باور می کنی؟
تفاوت مهم زمان ما با زمان شهناز رشديه در این است که سرعت حرکت رو به جلو بسیار بیشتر شده است آنقدر که شاید 10 سال بعد حتی برای من و تو غیر قابل باور باشد!
چه کسی در دهه 60 ، اتفاقها ی دهه 70 یا 80 را باور می کرد؟
به یاد شراره های آفتاب
روز نگار حرفهایی را که مدتها می خواستم بگویم ولی نمی دانستم چگونه چقدر خوب بیان کرده است .
Read More
روز نگار حرفهایی را که مدتها می خواستم بگویم ولی نمی دانستم چگونه چقدر خوب بیان کرده است .
یکشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۲
آقایان بد جوری به التماس افتاده اند!
دو سه روز پیش که توی ماشین نشسته بودم ، رادیو ماشین داشت یک ترانه پخش می کرد ،
خواننده داشت از آرش و ایران باستان می گفت و این که ایرانیان همیشه(چه پیش از اسلام چه بعد از اسلام) انسانهای پاک و با فرهنگی بوده اند
من خواننده را نمی شناختم( حالا هم نمی دانم چه کسی بود) برای همین فکر کردم که نوار باشد
ترانه که تمام شد با صدای مجری برنامه متوجه شدم که به ترانه از صدای لاریجانی پخش شده است!
تعجبم وقتی بیشتر شد که مجری برنامه کلی در مورد ایرانیان در طول تاریخ حرف زد....
انگار نه انگار که همین لاریجانی مدتی پیش در یک سخنرانی ایرانی های پیش از اسلام را انسانهایی بی فرهنگ و وحشی توصیف کرده بود که با حمله اعراب به ایران متمدن شدند و انوشیروان و کوروش را ساخته پرداخته یهودیان! نامیده بود.(نقل به مضمون)
صحبتهای بعدی مجری را که شنیدم ،( التماس به مردم برای شرکت در انتخابات!) خنده ام گرفت!
برای راضی کردن مردم به شرکت در انتخابات چه کارها که نمی کنند !
چند سال پیش هم سیمای لاریجانی شعر محمد نوری را بر روی تصویر مقام عظمای ولایت! پخش کرده بود!
Read More
دو سه روز پیش که توی ماشین نشسته بودم ، رادیو ماشین داشت یک ترانه پخش می کرد ،
خواننده داشت از آرش و ایران باستان می گفت و این که ایرانیان همیشه(چه پیش از اسلام چه بعد از اسلام) انسانهای پاک و با فرهنگی بوده اند
من خواننده را نمی شناختم( حالا هم نمی دانم چه کسی بود) برای همین فکر کردم که نوار باشد
ترانه که تمام شد با صدای مجری برنامه متوجه شدم که به ترانه از صدای لاریجانی پخش شده است!
تعجبم وقتی بیشتر شد که مجری برنامه کلی در مورد ایرانیان در طول تاریخ حرف زد....
انگار نه انگار که همین لاریجانی مدتی پیش در یک سخنرانی ایرانی های پیش از اسلام را انسانهایی بی فرهنگ و وحشی توصیف کرده بود که با حمله اعراب به ایران متمدن شدند و انوشیروان و کوروش را ساخته پرداخته یهودیان! نامیده بود.(نقل به مضمون)
صحبتهای بعدی مجری را که شنیدم ،( التماس به مردم برای شرکت در انتخابات!) خنده ام گرفت!
برای راضی کردن مردم به شرکت در انتخابات چه کارها که نمی کنند !
چند سال پیش هم سیمای لاریجانی شعر محمد نوری را بر روی تصویر مقام عظمای ولایت! پخش کرده بود!
چهارشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۲
از وبلاگ خسن آقا:
با شناسائی اين جوان او را از خطر نجات دهيد
پيک ايران : بنابه به گزارش اسوشيتدپرس در نماز جمعه هفته کذشته، 30 زانويه ، يک فرد ناشناس زمانی که رفسنجانی در حال سخنرانی بود به اعتراض پرداخت که به سرعت و با خشونت توسط ماموران امنيتی دستگير شد. از هويت فرد معترض اطلاعی در دست نيست. اگر کسی اين فرد را ميشناسد و از وضعيت او اطلاع دارد رسانه های عمومی را در جريان بگذارد تا حداقل وی جزو" گمشدگان" بشمار نرود.
لینک خبر
Read More
با شناسائی اين جوان او را از خطر نجات دهيد
پيک ايران : بنابه به گزارش اسوشيتدپرس در نماز جمعه هفته کذشته، 30 زانويه ، يک فرد ناشناس زمانی که رفسنجانی در حال سخنرانی بود به اعتراض پرداخت که به سرعت و با خشونت توسط ماموران امنيتی دستگير شد. از هويت فرد معترض اطلاعی در دست نيست. اگر کسی اين فرد را ميشناسد و از وضعيت او اطلاع دارد رسانه های عمومی را در جريان بگذارد تا حداقل وی جزو" گمشدگان" بشمار نرود.
لینک خبر
یکشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۲
لطفا یکی من را تبعید کند!
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود!
می گویند در روزگاران قدیم در کشوری به نام ایران پادشاه ظالمی زندگی می کرد، که همه از او می ترسیدند
او مثل همه پادشاههای قصه ها با ادمهای ازادیخواه بد بود و هر کس که علیه او حرف می زد را می کشت!
یک روز یک آدم آزادیخواه در یک مجلس روزه و سخنرانی بر علیه او سخنرانی کرد و مردم را تشویق به قیام علیه این پادشاه کرد
پادشاه خیلی عصبانی شد و او را دستگیر کرد...
اما بر خلاف آن چیزهایی که در مورد ان پادشاه ظالم می گویند پادشاه او را نکشت!
و فقط او را تبعید کرد(این تناقض ربطی به قصه گو ندارد،همه اش زیر سر قصه نویس
است!)
آدم آزادیخواه به کشور دیگری تبعید شد.
او در تبعید هر چه می خواست در اختیار داشت ،هر بیانیه ای می خواست صادر می کرد و با هر کسی که دوست داشت ملاقات می کرد
آزادیخواه قصه ما بعد از مدتی از زندگی در آن کشور خشته شد و تصمیم گرفت به کشور دیگری برود!
هواپیمایی او را به یک کشور دیگر برد ولی راهش ندادند بعد ادم آزادیخواه تصمیم گرفت که به فرانسه برود.
در فرانسه در خانه ای زیبا و ویلایی اقامت کرد تا بقیه سالهای سخت و طاقت فرسای تبعیدش را بگذراند...
در فرانسه امکانات بیشتر بود و همه مخالفان پادشاه ظالم امکان ملاقات با او را داشتند
او هر چه می خواست می گفت و هر اعلامیه ای می خواست صادر می کرد
ولی پادشاه ظالم کاری با او نداشت
او از راه دور مردم را به فیام علیه پادشاه ظالم تشویق می کرد و مردم در خیابان ها تظاهرات می کردند
مدتی که گذشت آدم آزادیخواه از تبعید خسته شد و تصمیم گرفت به زادگاهش؟ برگردد(یادم رفت بگویم که پدر این آزادیخواه از سرزمینی بود به نام هندوستان)
مدتی بیانیه داد و دادو بیداد کردندبعد هم با کمال احترام با یک پرواز اختصاصی به ایران زمین بازگشت و بلافاصله به عنوان حاکم و پادشاه جدید شروع به حکومت کردد و پادشاه ظالم نیز مجبور به ترک ایران زمین شد و نه خودش و نه خاندانش و نه هیچ یک از دوستدارانش هیچ گاه به ایران باز نگشتند!
البته آدم ازادیخواه قصه ما انتقام تبعدیش را تمام کارمندان و دوستداران پادشاه ظالم گرفت و همه را اعدام کردندآدم آزادیخواه قصه ما اعتقادی به تبعید نداشت و از نظر او هر کس که بر علیه او سخنرانی می کرد باید اعدام می شد
مدتی بعد آدم ازادیخواه قصه ما با سرزمینی که اولین تبعدگاهش! بود وارد جنگ شد و سالها دوستدارانش به به جنگ او فرستاد
مدتی بعد از پایان جنگ ادم آزادیخواه حوصله اش از زندگی سر رفت و تصمیم گرفت بمیرد
بعد از مرگش مردم سرزمینش به عزاداری پرداختند و هنوز که هنوز است عزادارند و جانشینان آدم آزادیخواه هر سال مراسم عزاداری او را باشکوه تر برگزار می کنند و آغاز سلطنتش را هم با شکوه تر جشن می گیرند
برای آدم ازادیخواه مقبره ای بی نظیر ساختند که در تاریخ نظیر نداشت ...
قصه ما به سر رسید غلاغه به خونش نرسید.
من که از زندگی و سرنوشت این آدم آزادیخواه
خیلی خوشم آمد و دلم میخاهد در زندگی او را الگوی خودم قرار بدهم
فقط بی زحمت یکی مرا تبعید کند!
قرار بود اینجا سیاسی ننویسم ولی مگر می شود؟
Read More
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود!
می گویند در روزگاران قدیم در کشوری به نام ایران پادشاه ظالمی زندگی می کرد، که همه از او می ترسیدند
او مثل همه پادشاههای قصه ها با ادمهای ازادیخواه بد بود و هر کس که علیه او حرف می زد را می کشت!
یک روز یک آدم آزادیخواه در یک مجلس روزه و سخنرانی بر علیه او سخنرانی کرد و مردم را تشویق به قیام علیه این پادشاه کرد
پادشاه خیلی عصبانی شد و او را دستگیر کرد...
اما بر خلاف آن چیزهایی که در مورد ان پادشاه ظالم می گویند پادشاه او را نکشت!
و فقط او را تبعید کرد(این تناقض ربطی به قصه گو ندارد،همه اش زیر سر قصه نویس
است!)
آدم آزادیخواه به کشور دیگری تبعید شد.
او در تبعید هر چه می خواست در اختیار داشت ،هر بیانیه ای می خواست صادر می کرد و با هر کسی که دوست داشت ملاقات می کرد
آزادیخواه قصه ما بعد از مدتی از زندگی در آن کشور خشته شد و تصمیم گرفت به کشور دیگری برود!
هواپیمایی او را به یک کشور دیگر برد ولی راهش ندادند بعد ادم آزادیخواه تصمیم گرفت که به فرانسه برود.
در فرانسه در خانه ای زیبا و ویلایی اقامت کرد تا بقیه سالهای سخت و طاقت فرسای تبعیدش را بگذراند...
در فرانسه امکانات بیشتر بود و همه مخالفان پادشاه ظالم امکان ملاقات با او را داشتند
او هر چه می خواست می گفت و هر اعلامیه ای می خواست صادر می کرد
ولی پادشاه ظالم کاری با او نداشت
او از راه دور مردم را به فیام علیه پادشاه ظالم تشویق می کرد و مردم در خیابان ها تظاهرات می کردند
مدتی که گذشت آدم آزادیخواه از تبعید خسته شد و تصمیم گرفت به زادگاهش؟ برگردد(یادم رفت بگویم که پدر این آزادیخواه از سرزمینی بود به نام هندوستان)
مدتی بیانیه داد و دادو بیداد کردندبعد هم با کمال احترام با یک پرواز اختصاصی به ایران زمین بازگشت و بلافاصله به عنوان حاکم و پادشاه جدید شروع به حکومت کردد و پادشاه ظالم نیز مجبور به ترک ایران زمین شد و نه خودش و نه خاندانش و نه هیچ یک از دوستدارانش هیچ گاه به ایران باز نگشتند!
البته آدم ازادیخواه قصه ما انتقام تبعدیش را تمام کارمندان و دوستداران پادشاه ظالم گرفت و همه را اعدام کردندآدم آزادیخواه قصه ما اعتقادی به تبعید نداشت و از نظر او هر کس که بر علیه او سخنرانی می کرد باید اعدام می شد
مدتی بعد آدم ازادیخواه قصه ما با سرزمینی که اولین تبعدگاهش! بود وارد جنگ شد و سالها دوستدارانش به به جنگ او فرستاد
مدتی بعد از پایان جنگ ادم آزادیخواه حوصله اش از زندگی سر رفت و تصمیم گرفت بمیرد
بعد از مرگش مردم سرزمینش به عزاداری پرداختند و هنوز که هنوز است عزادارند و جانشینان آدم آزادیخواه هر سال مراسم عزاداری او را باشکوه تر برگزار می کنند و آغاز سلطنتش را هم با شکوه تر جشن می گیرند
برای آدم ازادیخواه مقبره ای بی نظیر ساختند که در تاریخ نظیر نداشت ...
قصه ما به سر رسید غلاغه به خونش نرسید.
من که از زندگی و سرنوشت این آدم آزادیخواه
خیلی خوشم آمد و دلم میخاهد در زندگی او را الگوی خودم قرار بدهم
فقط بی زحمت یکی مرا تبعید کند!
قرار بود اینجا سیاسی ننویسم ولی مگر می شود؟
اشتراک در:
پستها
(
Atom
)
جستجوی این وبلاگ
برچسبها
جاهايي که سر ميزنم
کتابخانهها
- کتاب فارسی
- ایرانیان آمریکای شمالی
- کتابخانه رضا قاسمی-دوات
- کتابخانه داتیس
- قفسه
- کتابخانه آشیان
- پارس تک
- کتابخانه مارکسیستها
- امیرحسین خنجی
- کتابخانه خوابگرد
- کتبخانه اهل سنت
- کتابخانه پارس
- آوای آزاد
- نیلوفرانه
- کتابخانه بهاییان
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه ادم و حوا
- جستجو در کتابهای فارسی
- کتابخانه نهضت ملی ایران
- تبرستان
- کتابخانه ایران باستان
اخبار زرتشتیان
CopyLeft! هرگونه کپی برداری مجازاست، اما خوشحال میشوم اگر به خودم هم خبر بدهید. با پشتیبانی Blogger.
آرشیو وبلاگ
-
2009
(53)
- دسامبر (4)
- نوامبر (3)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (4)
- اوت (6)
- ژوئیهٔ (10)
- ژوئن (4)
- مهٔ (3)
- آوریل (3)
- فوریهٔ (7)
- ژانویهٔ (7)
-
2008
(77)
- دسامبر (4)
- نوامبر (4)
- اکتبر (3)
- سپتامبر (4)
- اوت (15)
- ژوئیهٔ (11)
- ژوئن (7)
- مهٔ (2)
- آوریل (7)
- مارس (11)
- فوریهٔ (2)
- ژانویهٔ (7)
-
2007
(60)
- دسامبر (7)
- نوامبر (1)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (3)
- اوت (2)
- ژوئیهٔ (8)
- ژوئن (10)
- مهٔ (5)
- آوریل (2)
- مارس (8)
- فوریهٔ (3)
- ژانویهٔ (9)
-
2006
(130)
- دسامبر (8)
- نوامبر (6)
- اکتبر (6)
- سپتامبر (6)
- اوت (8)
- ژوئیهٔ (15)
- ژوئن (15)
- مهٔ (21)
- آوریل (15)
- مارس (8)
- فوریهٔ (6)
- ژانویهٔ (16)
-
2005
(59)
- دسامبر (3)
- نوامبر (6)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (7)
- اوت (8)
- ژوئیهٔ (2)
- مهٔ (8)
- آوریل (10)
- مارس (10)
- ژانویهٔ (3)
-
2004
(75)
- دسامبر (3)
- نوامبر (1)
- ژوئن (2)
- مهٔ (5)
- آوریل (10)
- مارس (12)
-
فوریهٔ
(38)
- در حمله تازيان به ايران ،ايرانيان بسياری بدست لشگر...
- گيله مرد! یک لينک بدرد بخور و قشنگ اين آقای حسن رج...
- يک لينک قديمی که فکر مي کنم قبلا هم داده بودم را د...
- همين الان يک خبر خوب به من رسيد آن خبر قبلي يعني ا...
- بازداشت فضلی نژاد و افشای آنچه فاش بود توی چه دن...
- کبرا رحمانپور امروز اعدام نمی شود. اين خبر بسيار ...
- دوست خوب و ناديده ام آرمين گيله مرد ( که احتمالا ت...
- نوشی و جو جه هايش دات نت شد! حالا نوشی یه خونه جدي...
- يک خبر جدي دست اول و مهم! اين خبر به نقل از يک منب...
- يك ليوان آب پشت سررسانة ملي! چه شرم آور است زيستن ...
- بروز نا آرامی خونين در ايذه(ارBBC) به نظر شما خنده...
- يك جامعه شناس: جشن والنتاين ريشه در فرهنگ ايراني ن...
- اين متن را در وبلاگ ترسا ديدم، که او هم از طبرستان...
- قسم حضرت عباس را بور کنيم یا دم خروس را؟ آقا جان م...
- دلتنگيها -1 ديروز با يکی از دوستان قديمی توی خيابا...
- جشن اسپندگان در ما اسفند هستيم! چند لحظه به انتخاب...
- من با اين آقای سيد ابراهيم نبوی زياد ميانه ای ندار...
- حضور پرشور و بي سابقه!!!!!!!مردم در پای صندوقهای ر...
- اينها هم چه رويي دارند! متن کامل نامه نمايندگان مع...
- بعد از ديدن این عکس کلی خندیدم ( اين خانم دارد ب...
- بلاگ اسکای دوباره راه افتاده اما اینکه چه بلایی بر...
- اینها خیلی محشرند همین! بعید نیست تعداد آرای شمارش...
- شايد حقيقت آن دو دست جوان بود آن دو دست جوان که ...
- چه حسی به تو دست می دهد وقتی یک نفر حرف تو و هم نس...
- تقصير درختچه كنار سالن چيه كه نميتونه خوشبخت باشه ...
- دیشب توی تهرون باد خیلی تندی می آمد، باد بیشتر پوس...
- این میکروسافت هم کم کم دارد تبدیل می شود به همان چ...
- از سایت ایران امروز قطعنامه پارلمان اروپا درباره ا...
- این تعطیلی چند روزه بد جوری چسبید! این که بعد از م...
- زندگی دکمه Undo ندارد! دیروز طی یک عملیات انتحاری...
- درخواست عفو بين الملل: اقدام فوري براي نجات جان ما...
- جالب است که در اوج تحجر هم می توان کارهایی کرد ، گ...
- این را بخوانید بعد ببینید باز هم می توانید رای بده...
- به یاد شراره های آفتاب روز نگار حرفهایی را که مد...
- آقایان بد جوری به التماس افتاده اند! دو سه روز پیش...
- از وبلاگ خسن آقا: با شناسائی اين جوان او را از خ...
- این رو بخونید جالبه من اونجام پيش شما، به همه زند...
- لطفا یکی من را تبعید کند! یکی بود یکی نبود، غیر ا...
- ژانویهٔ (4)
بیشتر خواندهشدهها
-
در پسلرزهای اولیهی «اسناد پاناما»، وقتی مشخص شد در برخی از این اسناد، نام «محمود احمدینژاد» ذکر شده، گروهی که به اصلاحطلبان معروف شده...
-
یادت هست، چند سال پیش بود؟ شاید بیشتر از ۱۵ سال؟ خیلی ساده، وسط سرمای زمستان،اخرین بطری ودکا را ورداشتی و بدون لباس مناسب و تجهیزات زمستانی...
-
در دنیای اینترنت هک کردن معنای خاصی دارد، هک کردن یعنی استفاده از نقطهضعفهای سیستمی برای نفوذ در آن و اینکه ادعا میشود دامین پرشینبلاگ...
-
1- نفرین ملا: اما ناقلان شکرشکن و راویان اخبار چنین حکایت کنند که در روزگارقدیم مطربی بود بس مشهور، بزم بزمیان را با ساز و آواز خود گرم میک...
-
يه نكته خوب انتخابات تو ايران اينه كه رقيبا ﭘﺘﻪ همو مي ريزن رو آب! البته اين وسط آدماي بدبختي مثل عليرضا امير قاسمي هم بى جوري سه مي شن!( شا...
-
Yesterday when I was young The taste of life was sweet as rain upon my tongue I teased at life as if it were a foolish game The way the even...
-
دیروز یکی از دوستان ترک زبان ، می گفت روزنامه ایران یه مقاله چند صفحه ای نوشته و به ترک ها توهین کرده! و کلی هم عصبانی بود. وقتی کاریکاتور ...
-
لطفا اصرار نکن که رای بدهم، اگر بر فرض محال رای هم بدهم، به کسانی رای نمیدهم که نامشان با #فلاحیان و #ریشهری در یک لیست باشد.
-
خواب دبدم "ادوارد" ام، با دستهایی شبیه قیچی توی قطاری اتوبوسی بودم، پر از آدمهایی که بعضیها را میشناختم و خیلیها را نه... ا...
-
«اگر دیگر پای رفتنمان نیست، باری، قلعهبانان این حجّت با ما تمام کردهاند که اگر میخواهید در این دیار اقامت گزینید میباید با ابلیس قرار...
© ما اينيم 2013 . Powered by Bootstrap , Blogger templates and RWD Testing Tool