یادداشتهای یک کچل از خودراضی
دوشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۵
یلدا - یک بازی خطرناک!
چرا این بازی خطرناک است؟
خب،اگر چیزی هست که خیلی ها در مورد آدم نمی دانند،پس آن چیز احتمالا خیلی شخصی است،
یعنی موضوعی است که به دلایلی تا به امروز ترجیح داده ایم کسی نداند(یا کمتر کسی بداند).
فاش شدن بعضی مسایل هم ممکن است پای امنیه ها را به خانه آدم باز کند،مثلا ممکن است یکی بگوید :
'هیچ می دانستید من طراح اصلی 11 سپتامبر هستم'
یا مثلا
'من قاتل ... هستم'
و...
خب چرا من وارد این بازی شدم؟
-من روز 11 سپتامبر درست سر آن ساعت خاص داشتم کتاب می خواندم و روحم هم از موضوع خبر نداشت.
-یادم نمی آید کسی را کشته باشم(بجز چند تا سوسک و پشه ، آنهم وقتی خیلی کوچک بودم!
-و مهمتر از هم این که کسی من را به این بازی دعوت کرده که نه فقط دوست خوبی است،بلکه از سخت کوش ترین آدمهایی که می شناسم.
خب پنج چیز از من که شاید شما ندانید(شاید هم من فکر می کنم شما نمی دانید):
1-سال دوم راهنمایی می خواستم برای ادامه تحصیل به دبیرستان سپاه بروم(مثل بیشتر پسر بچه های آن روزها عاشق بازی های جنگی بودم!).
2-سال سوم راهنمایی می خواستم بروم هنرستان صدا و سیما و کارگردان سینما بشوم.(هنوز هم مدیون خانواده ان هستم که نگذاشتند بروم!)
3-اگر قرار بود امروز رشته تحصیلی ام را انتخاب کنم،زبانهای باستانی را انتخاب می کردم.(چه خوب که قرار نیست انتخاب رشته کنم)
4-بین همه ماشینها بیشتر از همه ، فولکس قورباقه ای را دوست دارم.(به شرطی که سالم باشد)
5-ترجیح می دادم 50 سال زودتر به دنیا آمده بودم،(هر چند آن روز ها کامپیوتر نبود)
بیشتر کسانی که کسانی که دوست دارم در این مورد بنویسند،وبلاگ ندارند،
از بین وبلاگ دارها(بعد از حذف تکراری ها با شاهین)
-جناب آقای پاسپارتو
-موسیو آفتاب
-جناب علی آقا ملاحسنی
-جناب آقای خسن آقا
-عسل خانم کریمی
اصل موضوع را می توانید اینجا بخوانید،
این هم دعوتنامه شاهین
-----------
پ.ن
نوشته عسل
نوشته پاسپارتو
نوشته علی ملا حسنی
نوشته آفتاب
خب،اگر چیزی هست که خیلی ها در مورد آدم نمی دانند،پس آن چیز احتمالا خیلی شخصی است،
یعنی موضوعی است که به دلایلی تا به امروز ترجیح داده ایم کسی نداند(یا کمتر کسی بداند).
فاش شدن بعضی مسایل هم ممکن است پای امنیه ها را به خانه آدم باز کند،مثلا ممکن است یکی بگوید :
'هیچ می دانستید من طراح اصلی 11 سپتامبر هستم'
یا مثلا
'من قاتل ... هستم'
و...
خب چرا من وارد این بازی شدم؟
-من روز 11 سپتامبر درست سر آن ساعت خاص داشتم کتاب می خواندم و روحم هم از موضوع خبر نداشت.
-یادم نمی آید کسی را کشته باشم(بجز چند تا سوسک و پشه ، آنهم وقتی خیلی کوچک بودم!
-و مهمتر از هم این که کسی من را به این بازی دعوت کرده که نه فقط دوست خوبی است،بلکه از سخت کوش ترین آدمهایی که می شناسم.
خب پنج چیز از من که شاید شما ندانید(شاید هم من فکر می کنم شما نمی دانید):
1-سال دوم راهنمایی می خواستم برای ادامه تحصیل به دبیرستان سپاه بروم(مثل بیشتر پسر بچه های آن روزها عاشق بازی های جنگی بودم!).
2-سال سوم راهنمایی می خواستم بروم هنرستان صدا و سیما و کارگردان سینما بشوم.(هنوز هم مدیون خانواده ان هستم که نگذاشتند بروم!)
3-اگر قرار بود امروز رشته تحصیلی ام را انتخاب کنم،زبانهای باستانی را انتخاب می کردم.(چه خوب که قرار نیست انتخاب رشته کنم)
4-بین همه ماشینها بیشتر از همه ، فولکس قورباقه ای را دوست دارم.(به شرطی که سالم باشد)
5-ترجیح می دادم 50 سال زودتر به دنیا آمده بودم،(هر چند آن روز ها کامپیوتر نبود)
بیشتر کسانی که کسانی که دوست دارم در این مورد بنویسند،وبلاگ ندارند،
از بین وبلاگ دارها(بعد از حذف تکراری ها با شاهین)
-جناب آقای پاسپارتو
-موسیو آفتاب
-جناب علی آقا ملاحسنی
-جناب آقای خسن آقا
-عسل خانم کریمی
اصل موضوع را می توانید اینجا بخوانید،
این هم دعوتنامه شاهین
-----------
پ.ن
نوشته عسل
نوشته پاسپارتو
نوشته علی ملا حسنی
نوشته آفتاب
جمعه، دی ۰۱، ۱۳۸۵
شب یلدا
-عمو یه دونه انار به من میدی؟
-جان؟
-یه دونه انار،یه دونه انار به من میدی؟
حداکثر 7-8 ساله است،کنار خیابان ایستاده و مستقیم زل زده توی چشم من.
برای او شاید یک دانه انار ،خوشحالی بزرگی باشد در این شب مرده و مه آلود.
برای من اما سمبلی است از هویت ام،
سمبلی از چیزی که زمانی دوست داشتم ،وحالا بیشتر تبدیل یه یک بهانه شده است برای گول زدن خودم
بخشی از بهانه ام را میدهم به او،
شاید او هم بهانه ای برای شاد بودن و هویت اش پیدا کند.
-عمو میشه یه انار هم به من بدی؟
هم سن وسال اولی،شاید هم کوچکتر
بخشی هم برای او
-عمو میشه یکی هم برای برادرم بدهی؟ایشالا یه الگانس بخری!
-این هم برای برادرت،
چند قدم جلوتر..
-عمو به ما هم انار میدی؟
تعدادشان از تعداد انارهای من کمتر نیست!
مشمای خالی افتخارات و بهانه های تاریخی من توی الان توی یکی از سطلهای بزرگ زباله در حاشیه میدان ولیعصر است.
حیف که خدایی نیست که آرزوهای آن بچه ها را برآورده کند،
وگرنه هم آنها امشب در کنار خانواده ای مهربان شب یلدا را جشن می گرفتند و هم من الان یک الگانس داشتم،
هر چند از الگانس اصلا خوشم نمی آید،اما می شد الگانس را فروخت و با آن کلی فولکس قورباقه ای تهران الف خرید!
"فورو رو ببین که خل شده!
گوش خودش رو بریده
حالا هر چی داد بزنی
یه کلمه اش نمی شنوه!"(1)
----------------
پ.ن: متن کاملی آماده کرده بودم برای امشب،
بخشی از تاریخچه یلدا،ارتباط آن با جشن های دیگر ایرانی و...
اما بماند برای بعد...
1- از کتاب شور زندگی (زندگی منسان ونگوگ)
-جان؟
-یه دونه انار،یه دونه انار به من میدی؟
حداکثر 7-8 ساله است،کنار خیابان ایستاده و مستقیم زل زده توی چشم من.
برای او شاید یک دانه انار ،خوشحالی بزرگی باشد در این شب مرده و مه آلود.
برای من اما سمبلی است از هویت ام،
سمبلی از چیزی که زمانی دوست داشتم ،وحالا بیشتر تبدیل یه یک بهانه شده است برای گول زدن خودم
بخشی از بهانه ام را میدهم به او،
شاید او هم بهانه ای برای شاد بودن و هویت اش پیدا کند.
-عمو میشه یه انار هم به من بدی؟
هم سن وسال اولی،شاید هم کوچکتر
بخشی هم برای او
-عمو میشه یکی هم برای برادرم بدهی؟ایشالا یه الگانس بخری!
-این هم برای برادرت،
چند قدم جلوتر..
-عمو به ما هم انار میدی؟
تعدادشان از تعداد انارهای من کمتر نیست!
مشمای خالی افتخارات و بهانه های تاریخی من توی الان توی یکی از سطلهای بزرگ زباله در حاشیه میدان ولیعصر است.
حیف که خدایی نیست که آرزوهای آن بچه ها را برآورده کند،
وگرنه هم آنها امشب در کنار خانواده ای مهربان شب یلدا را جشن می گرفتند و هم من الان یک الگانس داشتم،
هر چند از الگانس اصلا خوشم نمی آید،اما می شد الگانس را فروخت و با آن کلی فولکس قورباقه ای تهران الف خرید!
"فورو رو ببین که خل شده!
گوش خودش رو بریده
حالا هر چی داد بزنی
یه کلمه اش نمی شنوه!"(1)
----------------
پ.ن: متن کاملی آماده کرده بودم برای امشب،
بخشی از تاریخچه یلدا،ارتباط آن با جشن های دیگر ایرانی و...
اما بماند برای بعد...
1- از کتاب شور زندگی (زندگی منسان ونگوگ)
دوشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۵
فرخ غفاری هم رفت
کسانی که حتی یک بار گذرشان به فیلمخانه ملی ایران افتاده، احتمالا نامش را شنیده اند
هر چند سینمای ایران هیچ گاه سینمای شاخصی نبوده( بجز تعدادی استثنا) ولی اگر انسانهایی مانند او نبودند همین استثناها را هم امروز نداشتیم!
در روزهای اول انقلاب که قرار بود موج انقلاب همه دنیا را بگیرد،بیشترین آسیب را سینمای ایران خورد،هنوز بسیاری از آدمها کامیون هایی را که جلوی در استودیوهای فیلم سازی می ایستادند و راش های موجود را برای سوزاندن می بردند فراموش نکرده اند!
و اگر جایی به نام فیلم خانه ملی نبود، شاید امروز هیچ نسخه ای از فیلمهایی مانند گاو در دسترس نبود!
هر چند سینمای ایران هیچ گاه سینمای شاخصی نبوده( بجز تعدادی استثنا) ولی اگر انسانهایی مانند او نبودند همین استثناها را هم امروز نداشتیم!
در روزهای اول انقلاب که قرار بود موج انقلاب همه دنیا را بگیرد،بیشترین آسیب را سینمای ایران خورد،هنوز بسیاری از آدمها کامیون هایی را که جلوی در استودیوهای فیلم سازی می ایستادند و راش های موجود را برای سوزاندن می بردند فراموش نکرده اند!
و اگر جایی به نام فیلم خانه ملی نبود، شاید امروز هیچ نسخه ای از فیلمهایی مانند گاو در دسترس نبود!
جمعه، آذر ۲۴، ۱۳۸۵
لوح پیشانی ما مهر که را خورده،خدا یا شیطان؟
شما جای من بودید چه می کردید؟
آدم چقدر باید بد شانس باشد؟
فرض کنید به جایی دعوت شده اید
سر ساعت رسیدن هم مهم است،
یعنی کلی آدم محترم به منتظر شما هستند،
به احترام کسی میهمانی گرفته اند و قرار است دسته جمعی به جایی بروند و از سر لطف شما را هم دعوت کرده اند
شما هم با کلی برنامه ریزی یک ساعت قبل از قرار سوار آژانس می شوید تا به قرار برسید،
کلی هم مجبور می شوید آهنگ های مزخرفی که راننده محترم گذاشته تحمل کنید،
تا اینجای کار که اشکال زیادی نداشت،
اما وسط راه تازه معلوم می شود جناب راننده محترم کمی قاچافچی تشریف دارند وبا زرنگی تمام می خواهند گیر نیافتند!
خوب طبیعی است که 'آدمهایی که فکر می کنند زرنگ هستند ' گیر می افتند!
و شما هم به عنوان شریک جرم! مجبور می شوید یک ساعت تمام در هوای سرد خیابان اوین به جناب مامور محترم توضیح بدهید 'مسافر بیچاره ای هستید که فقط برای زودتر رسیدن سوار آژانس شده اید!' ،
امکان تماس با هیچ جا را نداشته باشید تا حدالقل به میزبانتان اطلاع دهید که نمی توانید بیایید!
فرض کنید با کلی رو انداختن به حاج آقا و توضیحات راننده آژانس ،شما را به صورت موقت آزاد کنند و شما بابیش از یک ساعت تاخیر به منزل میزبان برسید
و معلوم شود تمام برنامه های آنها هم به دلیل تاخیر شما بهم ریخته و کنسل شده است!
نمی فهمم چرا تمام این جور اتفاقها باید برای من بیافتد!
آدم چقدر باید بد شانس باشد؟
فرض کنید به جایی دعوت شده اید
سر ساعت رسیدن هم مهم است،
یعنی کلی آدم محترم به منتظر شما هستند،
به احترام کسی میهمانی گرفته اند و قرار است دسته جمعی به جایی بروند و از سر لطف شما را هم دعوت کرده اند
شما هم با کلی برنامه ریزی یک ساعت قبل از قرار سوار آژانس می شوید تا به قرار برسید،
کلی هم مجبور می شوید آهنگ های مزخرفی که راننده محترم گذاشته تحمل کنید،
تا اینجای کار که اشکال زیادی نداشت،
اما وسط راه تازه معلوم می شود جناب راننده محترم کمی قاچافچی تشریف دارند وبا زرنگی تمام می خواهند گیر نیافتند!
خوب طبیعی است که 'آدمهایی که فکر می کنند زرنگ هستند ' گیر می افتند!
و شما هم به عنوان شریک جرم! مجبور می شوید یک ساعت تمام در هوای سرد خیابان اوین به جناب مامور محترم توضیح بدهید 'مسافر بیچاره ای هستید که فقط برای زودتر رسیدن سوار آژانس شده اید!' ،
امکان تماس با هیچ جا را نداشته باشید تا حدالقل به میزبانتان اطلاع دهید که نمی توانید بیایید!
فرض کنید با کلی رو انداختن به حاج آقا و توضیحات راننده آژانس ،شما را به صورت موقت آزاد کنند و شما بابیش از یک ساعت تاخیر به منزل میزبان برسید
و معلوم شود تمام برنامه های آنها هم به دلیل تاخیر شما بهم ریخته و کنسل شده است!
نمی فهمم چرا تمام این جور اتفاقها باید برای من بیافتد!
سهشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۵
تهوع!
به شدت دچار تهوع شده ام، تهوع ای که هیچ ربطی به شنهای ساحل ندارد!
بعضی وقتها فکر می کنم اگر سارتر اینحا کنار ما زندگی می کرد،و احتمالا می توانست بنویسد،چه اتفاقی می افتاد؟
کتاب تهوع به چه صورتی در می آمد؟
اگر آنتوان قرار بود به جای بوویل به ایران بیاید ،
اگر قرار بود در مورد یک شخصیت تاریخی ایرانی تحقیق کند،
اگر به کافه نادری میرفت و آن اتفاقی که برای عسل افتاد، برایش می افتاد،
اگر...
بعضی وقتها فکر می کنم اگر سارتر اینحا کنار ما زندگی می کرد،و احتمالا می توانست بنویسد،چه اتفاقی می افتاد؟
کتاب تهوع به چه صورتی در می آمد؟
اگر آنتوان قرار بود به جای بوویل به ایران بیاید ،
اگر قرار بود در مورد یک شخصیت تاریخی ایرانی تحقیق کند،
اگر به کافه نادری میرفت و آن اتفاقی که برای عسل افتاد، برایش می افتاد،
اگر...
یکشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۵
انگشت میانی دست
یکی از مهمترین کاربردهای انگشت میانی دست این است که اگر گزارشگر سمج تلوزیون، ناگهان جلویت سبز شد و نظرت را دریاره انتخابات پرسید،می توانی آن انگشت محترم را نشانش بدهی!
حیف که این مصاحبه ها،مستقیم نیست!
شنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۵
شراب فرانسوی
حزب حاکم فرانسه عقيده دارد که دانش آموزان مدارس بايد با فرهنگ توليد و صرف شراب آشنا شوند.
مدرسه هم مدرسه های فرانسه،
ما که همیشه طریقه ختم دعای ندبه را می خوندیم!
مدرسه هم مدرسه های فرانسه،
ما که همیشه طریقه ختم دعای ندبه را می خوندیم!
سهشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۵
جمعه، آذر ۰۳، ۱۳۸۵
به احترام فرهاد و ارکستر مجلسی جوانان
به نظر شما،به کسی که با تلاش و پشتکار بی نظیرش، توانسته به بخشی از آنچه لیاقتش را داشته برسد، می شود تبریک گفت، با تشویقش کرد؟
شاید کسانی که در موفقیتش نقش داشته اند بتوانند ولی ما که فقط ناظر بوده ایم نه،
نهایت کاری که بشود کرد، این است که اگر کلاهی داشته باشیم، به احترام از سرمان برداریم و در دلمان احساس غرور کنیم که چنین دوستی داریم،همین!
شاید کسانی که در موفقیتش نقش داشته اند بتوانند ولی ما که فقط ناظر بوده ایم نه،
نهایت کاری که بشود کرد، این است که اگر کلاهی داشته باشیم، به احترام از سرمان برداریم و در دلمان احساس غرور کنیم که چنین دوستی داریم،همین!
شنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۵
اگه یه جو شانس داشتیم
آخه به اینم میگن شانس؟
هر با ما خواستیم تشریف ببریم کنسرت فرهاد خان شاکرین یه اتفاقی افتاد که نتونیم بریم.
یه بارم که تونستیم بریم فردا صبحش برادران حزب الله از دماغمان در آوردند!
این هفته هم ما از چهارشنبه تا جمعه باید تشریف ببریم به یک ماموریت کاری غیر قابل کنسل شدن ،در شهر شهید پرور آبادان!
جای ما هم لذت ببرید و حال کنید با حضرت موتزارت(و البته شوبرت و ...).
هر با ما خواستیم تشریف ببریم کنسرت فرهاد خان شاکرین یه اتفاقی افتاد که نتونیم بریم.
یه بارم که تونستیم بریم فردا صبحش برادران حزب الله از دماغمان در آوردند!
این هفته هم ما از چهارشنبه تا جمعه باید تشریف ببریم به یک ماموریت کاری غیر قابل کنسل شدن ،در شهر شهید پرور آبادان!
جای ما هم لذت ببرید و حال کنید با حضرت موتزارت(و البته شوبرت و ...).
دوشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۵
جدول کلمات متقاطع!
هویت یه جدول به خونه های سیاه اونه،
جدول بدون خونه سیاه ،اصلا جدول نیست،
این درست که هر چی خونه سیاه جدول کمتر باشه جدول حرفه ای تره ،
ولی این خونه های حتی اگه کم هم باشن ، همیشه باید باشن .
خونه های سیاه جدولی که من دارم توش زندگی می کنم ،هر روز داره کمتر میشه،
خب این شاید قانون طبیعت باشه، ولی برعکس خود طبیعت،اصلا قانون قشنگی نیست.
جدول بدون خونه سیاه ،اصلا جدول نیست،
این درست که هر چی خونه سیاه جدول کمتر باشه جدول حرفه ای تره ،
ولی این خونه های حتی اگه کم هم باشن ، همیشه باید باشن .
خونه های سیاه جدولی که من دارم توش زندگی می کنم ،هر روز داره کمتر میشه،
خب این شاید قانون طبیعت باشه، ولی برعکس خود طبیعت،اصلا قانون قشنگی نیست.
یکشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۵
به بهانه پست جدید شاهین
مهرداد، یکی از بهترین دوستان دوره دبستانم بود
مسیر خانه امان یکی بود و همیشه با هم قدم زتان تا خانه می رفتیم،
توی کلاس کنار هم می نشستیم،
درسهایمان را با هم می خواندیم،
او مهرداد بود و من رضا،
او زرتشتی بود و من مسلمان(؟)
هیچ وقت ان روز را فراموش نمی کنم،
سر کلاس نشسته بودیم و معلم امان هم داشت دینی درس می داد.
گفت : غیر مسلمان ها همه کافر و نجس هستد،حتی عرق بدنشان هم نجس است! حتی نباید با آنها دست بدهید و...
گوشهایم از خشم قزمز شده بود،اما نتوانستم چیزی بگویم،
چند ماه بعد مهرداد به همراه خانواده اش برای همیشه ایران را ترک کرد،
هیچ آدرسی هم از او ندارم،
اما آدرس مسجدی را که آن معلم بیمار همیشه در آن نماز می خواند ،هرگز فراموش نمی کنم.
مسیر خانه امان یکی بود و همیشه با هم قدم زتان تا خانه می رفتیم،
توی کلاس کنار هم می نشستیم،
درسهایمان را با هم می خواندیم،
او مهرداد بود و من رضا،
او زرتشتی بود و من مسلمان(؟)
هیچ وقت ان روز را فراموش نمی کنم،
سر کلاس نشسته بودیم و معلم امان هم داشت دینی درس می داد.
گفت : غیر مسلمان ها همه کافر و نجس هستد،حتی عرق بدنشان هم نجس است! حتی نباید با آنها دست بدهید و...
گوشهایم از خشم قزمز شده بود،اما نتوانستم چیزی بگویم،
چند ماه بعد مهرداد به همراه خانواده اش برای همیشه ایران را ترک کرد،
هیچ آدرسی هم از او ندارم،
اما آدرس مسجدی را که آن معلم بیمار همیشه در آن نماز می خواند ،هرگز فراموش نمی کنم.
دوشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۵
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت...
چگونه باور کنیم رفتنت را که حضورت در جای جای زندگی مان سایه انداخته است؟
چهل روز از رفتنت گذشت و هنوز خانه بوی تو را می دهد،
به یاد تو بر مزارت گرد هم می آییم، تا شاید باور کنیم چیزی را که باور کردنی نیست.
چهل روز از رفتنت گذشت و هنوز خانه بوی تو را می دهد،
به یاد تو بر مزارت گرد هم می آییم، تا شاید باور کنیم چیزی را که باور کردنی نیست.
جمعه، مهر ۲۱، ۱۳۸۵
چهارشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۵
تعداد واژه های عربی(از زبان های سامی) چند تاست؟
زبانِ تازی که از زبانهایِ سامیست، توانِ بسیارِ کمی در واژهسازی دارد. دربارهی ناتوانیِ این زبان در واژهسازی بخشِ زیر از دکتر حسابی را بخوانید:
« در زبانهای سامی واژهها بر اصل ریشههای سهحرفی یا چهارحرفی قرار دارند كه به نام ثلاثی و رباعی گفته میشوند و اشتقاق واژههای مختلف براساس تغییر شكلی است كه به این ریشهها داده میشود و به نام ابواب خوانده میشود. پس شمار واژههایی كه ممكن است در این زبانها وجود داشته باشد، نسبت مستقیم دارد با شمار ریشههای ثلاثی و رباعی. پس باید بسنجیم كه حداكثر شمار ریشههای ثلاثی چه قدر است. برای این كار یك روش ریاضی به نام جبر تركیبی (Algebre Combinatoire) به كار میبریم. در این رشته، قضیهای است به این ترتیب: هرگاه بخواهیم از میان تعدادی شئ، تعداد معینی مثلاً K شئ برگزینیم و بخواهیم بدانیم چند جور میشود این K شئ مختلف را از میان آن تعدا كل n شئ برگزید، پاسخ این پرسش چنین است: اگر تعداد امكانات گزینش را به p نشان دهیم، این عدد میشود:
« در زبانهای سامی واژهها بر اصل ریشههای سهحرفی یا چهارحرفی قرار دارند كه به نام ثلاثی و رباعی گفته میشوند و اشتقاق واژههای مختلف براساس تغییر شكلی است كه به این ریشهها داده میشود و به نام ابواب خوانده میشود. پس شمار واژههایی كه ممكن است در این زبانها وجود داشته باشد، نسبت مستقیم دارد با شمار ریشههای ثلاثی و رباعی. پس باید بسنجیم كه حداكثر شمار ریشههای ثلاثی چه قدر است. برای این كار یك روش ریاضی به نام جبر تركیبی (Algebre Combinatoire) به كار میبریم. در این رشته، قضیهای است به این ترتیب: هرگاه بخواهیم از میان تعدادی شئ، تعداد معینی مثلاً K شئ برگزینیم و بخواهیم بدانیم چند جور میشود این K شئ مختلف را از میان آن تعدا كل n شئ برگزید، پاسخ این پرسش چنین است: اگر تعداد امكانات گزینش را به p نشان دهیم، این عدد میشود:
p = n (n-1) (n-2) … (n-k+1)
مثلاً اگر بخواهیم از میان پنج حرف، دو حرف را برگزینیم، اینجا n = 5 و k =2 و P مساوی است با
P = 5 * 4 = 20
یعنی میتوان 2 حرف را 20 جور از میان 5 حرف برگزید به طوری كه ترتیب قرار دادن 2 حرف نیز رعایت شود.
اكنون میخواهیم ببینیم كه از میان 28 حرف الفبای سامی، چند تركیب سه حرفی میتوان درآورد. این تعداد ثلاثیهای مجرد مساوی میشود با: P = 28 * 27 * 26 = 19656 یعنی حداكثر تعداد ریشههای ثلاثی مجرد مساوی 19656 (نوزده هزار و ششصد و پنجاه و شش) است و نمیتوان بیش از این تعداد ریشهی ثلاثی در این زبان وجود داشته باشد. دربارهی ریشههای رباعی میدانیم كه تعداد آنها كم است و در حدود پنج درصد تعداد ریشههای ثلاثی است، یعنی تعداد آنها در حدود 1000 است. چون ریشههای ثلاثیای نیز وجود دارد كه به جای سه حرف فقط دو حرف وجود دارد كه یكی از آنها تكرار شده است؛ مانند فعل (شَدَّ) كه حرف «د» دوبار به كار رفته است. ازاینرو بر تعداد ریشههایی كه در بالا حساب شده است، چندهزار میافزاییم و جمعاً عدد بزرگتر بیست و پنج هزار (25000) ریشه را میپذیریم.
چنان كه گفته شد، در زبانهای سامی از هر فعل ثلاثی مجرد میتوان با تغییر شكل آن و یا اضافه [كردن] چند حرف، كلمههای دیگری از راه اشتقاق گرفت كه عبارت از ده باب متداول میباشد، مانند: فَعّلَ، فاعَلَ، اَفَعلَ، تَفَعّلَ، تَفاعَلَ، اِنفَعَلَ، اِفتَعَلَ، اِفعَلَّ، اِفعالَّ، اِستَفعَلَ … از هر كدام از افعال، اسامی مختلفی اشتقاق مییابد: اول، نامهای مكان و زمان؛ دوم، نام ابزار؛ سوم، نام طرز و شیوه؛ چهارم، نام حرفه؛ پنجم، اسم مصدر؛ ششم، صفت (كه ساختمان آن ده شكل متداول دارد)؛ هفتم، رنگ؛ هشتم، نسبت؛ نهم، اسم معنی. با در نظر گرفتن همهی انواع اشتقاق كلمات، نتیجه گرفته میشود كه از هر ریشهای حداكثر هفتاد مشتق میتوان به دست آورد. پس هر گاه تعداد ریشهها را كه از 25000 كمتر است در هفتاد ضرب كنیم، حداكثر عدهی كلمههایی كه به دست میآید 1750000 = 70 × 25000 (یك میلیون و هفتصد و پنجاه هزار) كلمه است.
البتهی همهی هفتاد اشتقاق برای هر ریشهای متداول و معمول نیست و عددی كه محاسبه شد، حداكثر كلمههایی است كه ساختن آنها امكان دارد، نه این كه همهی كلمههایی كه طبق الگوی زبان ممكن است ساخته شود، واقعاً وجود داشته باشد. با این همه، باز مقداری به این عدد حساب شده میافزاییم و آن عدد را به دو میلیون میرسانیم. امكان ساختن كلماتی بیش از این، در ساختمان این زبان وجود ندارد.
برگرفته از وبلاگ پرسیک
زندگی پس از مرگ
خیلی دلم می خواهد باور کنم که وقتی می میرم چیزی از من مانند افکارم، احساساتم یا چیزی که بخشی از وجود مرا به یاد بیاورد، به حیات خود ادامه بدهد. اما به همان اندازه یی که دلم این را می خواهد و علیرغم سنت های فرهنگی قدیمی و ریشه دار که مسئله ی زندگی پس از مرگ را در اذهان ما فرو کرده است، من بخوبی واقفم که 'زندگیِ پس از مرگ' یک خوش خیالی و آرزوی خام است. زندگی ما باید آنقدر با عشق و احساس عجین باشد و عمیق، که خود را با این باورها که هیچ مدرکی بر وجود آن ها نیست فریب ندهیم.
یکشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۵
مشاهدات سید محمد علی جمالزاده از قتل عام ارمنیان بدست دولت عثمانی
« با گاری و عربانه از بغداد و حلب بجانب استامبول براه افتادیم
از همان منزل اول با گروه های زیاد از ارامنه مواجه شدیم که بصورت عجیبی که باور کردنی نیست و ژاندارمهای مسلح و سوار ترک آنها را پیاده بجانب مرگ و هلاک میراندند .
ابتدا موجب نهایت تعجب ما گردید ولی کم کم عادت کردیم که حتی دیگر نگاه هم نمی کردیم و الحق که نگاه کردن هم نداشت .
صدها زنان و مردان ارمنی را با کودکانشان بحال زاری بضرب شلاق و اسلحه پیاده و ناتوان بجلو می راندند ، در میان مردها جوان دیده نمی شد چون تمام جوانان را یا به میدان جنگ فرستاده یا محض احتیاط ( ملحق شدن به قشون روس ) بقتل رسانده بودند . دختران ارمنی موهای خود را از ته تراشیده بودند وکاملاٌ کچل بودند و علت آن بود که مبادا مردان ترک و عرب بجان آنها بیفتند . دو سه تن ژاندارم بر اسب سوار این گروه ها را درست مانند گله گوسفند بضرب شلاق بجلو می راند . اگر کسی از آن اسیران از فرط خستگی و ناتوانی و یا برای قضای حاجب بعقب می ماند . برای ابد بعقب مانده بود و ناله و زاری کسانش بی ثمر بود و از اینرو فاصله به فاصله کسانی از زن و مرد ارمنی را میدیدیم که در کنار جاده افتاده اند و مرده اند یا در حال جان دادن و نزع بودند . بعدها شنیده شد که بعضی از ساکنان جوان آن صفحات در طریق اطفا آتش شهوات حرمت دخترانی از ارامنه را که در حال نزع بوده و یا مرده بودند نگاه نداشته بودند .
خود ما که خط سیرمان در طول ساحل غربی فرات بود و روزی نمی گذشت که نعشهایی را در رودخانه نمیدیدیم که آب آنها را با خود نمی برد . شبی از شبها در جایی منزل کردیم که نسبتاٌ آباد بود و توانستیم از ساکنان آن بره ای بخریم و سر ببریم و کباب کنیم دل و روده بره را همان نزدیکی خالی کرده بودیم . مایع سبز رنگی بود بشکل آش مایعی ناگهان دیدیم که جمعی از ارامنه که ژاندارمها آنها را در جوار ما منزل داده بودند ،با حرص و ولع هرچه تمامتر بروی آن مایع افتاده اند و مشغول خوردن آن هستند منظره ای بود که هرگز فراموشم نشده است .
باز روزی دیگر در جایی اطراق کردیم که قافله بزرگی از همین ارامنه در تحت مراقبت سوارهای پلیس عثمانی در آنجا اقامت داشتند ، یک زن ارمنی با صورت و قیافه مردگان بمن نزدیک شد و به زبان فرانسه گفت : « ترا بخدا این دو نگین الماس را از من بخر و در عوض قدری خوراکی بما بده که بچه هایم از گرسنگی دارند هلاک می شوند ».
باور بفرمائید که الماسها را نگرفتم و قدری خوراک به او دادم خوراک خودمان هم کم کم ته کشیده بود و چون هنوز روزها مانده بود که به حلب برسیم دچار دست تنگی شده بودیم ،
به حلب رسیدیم ، در مهمانخانه بزرگی منزل کردیم که « مهمانخانه پرنس » نام داشت و صاحبش یک نفر ارمنی بود ، هراسان نزد ما آمد که جمال پاشا وارد حلب شده و در همین مهمانخانه منزل دارد و میترسم مرا بگیرند و بقتل برسانند و مهمانخانه را ضبط نمایند .
بالتماس و تضرع درخواست مینمود که ما به نزد جمال پاشا که به قساوت معروف شده بود رفته وساطت کنیم . می گفت شما اشخاص محترمی هستید و ممکن است وساطت شما بی اثر نماند .
ولی بی اثر ماند و چند ساعت پس از آن معلوم شد که آن مرد ارمنی را گرفته و به بیروت و آن حوالی فرستاده اند و معروف بود که در آنجا قتلگاه بزرگی تشکیل یافته است .
خلاصه آنکه روزهای عجیبی را گذراندیم ، حکم یک کابوس بسیار هولناکی را برای من پیدا کرده است که گاهی بمناسبتی بر وجودم تسلط پیدا می کند و ناراحتم می سازد و آزارم می دهد
با آن ضعف و ناتوانی تا توانستم به جلو رفتم. خوشبختانه هنگام غروب آفتاب بود و ياران نيم فرسنگی بالاتر پياده شده بودند. از ديدن من تعجب کردند و در جواب اعتراض و پرخاش من يکصدا گفتند تقصير حاجی [از همسفران جمال زاده] است که گفت خوب می داند که حال تو خراب تر از آنست که بتوانی به اين مسافرت ادامه بدهی و بهتر است ترا همانجا به خدا بسپاريم.
فحش زيادی به حاجی خدا نشناس دادم و گفتم اين جزای من است که چون گفتی با پدرم دوست بوده ای و جانت در خطر است ترا با خود آوردم. ديگران هم به او تاختند و چون به شهر حلب نزديک شده بوديم گفتند ديگر حاضر نيستيم با اين شخص همسفر باشيم و چمدانش را از عربانه [درشکه] پايين انداختند و گفتند حالا ما ترا به خدا می سپاريم.
از قضا چمدانش باز شد و ديديم ايشان يک کيسه برنج دست نخورده با خود دارند که با آنهمه زحمتی که ما از بی آذوقگی داشتيم بروز نداده است. در هر صورت حاجی را آن جا رها ساختيم و راه افتاديم.
چند ماه از آن تاريخ گذشته بود که سر [و کله] حاجی در برلن پيدا شد. آمد و با زبان بازی غريبی عذر خواهی کرد. ولی طولی نکشيد که شنيديم پليس مخفی آلمان مچ حاجی آقا را گير آورده و معلوم شده است که ايشان برای يکی از مملکت های دشمن آلمان جاسوسی می کرده اند. او را دوباره به خاک ترکيه بردند و از قراری که بعد ها شنيديم در همانجا تير بارانش کرده بودند.
بايد دانست که در همان زمان اهالی مملکت سويس تعدادی از کودکان ارمنی را به وسيله مؤسسه صليب سرخ از خاک ترکيه به سويس آوردند و بعضی از آن را رسما فرزند خود دانستند و آن ها را تربيت دادند و امروز هنوز در شهر ژنو عده ای از آن ها باقی هستند که عموما دارای مقاماتی شده اند از قبيل دکتر عربيان پزشک معروف کودکان و چند تن طبيب و جراح و مهندس و معمار معروف شهر که همه از همان ارامنه ای هستند که سويسی ها آن ها را از مرگ حتمی نجات داده و تربيت و بزرگ کرده اند.
از همان منزل اول با گروه های زیاد از ارامنه مواجه شدیم که بصورت عجیبی که باور کردنی نیست و ژاندارمهای مسلح و سوار ترک آنها را پیاده بجانب مرگ و هلاک میراندند .
ابتدا موجب نهایت تعجب ما گردید ولی کم کم عادت کردیم که حتی دیگر نگاه هم نمی کردیم و الحق که نگاه کردن هم نداشت .
صدها زنان و مردان ارمنی را با کودکانشان بحال زاری بضرب شلاق و اسلحه پیاده و ناتوان بجلو می راندند ، در میان مردها جوان دیده نمی شد چون تمام جوانان را یا به میدان جنگ فرستاده یا محض احتیاط ( ملحق شدن به قشون روس ) بقتل رسانده بودند . دختران ارمنی موهای خود را از ته تراشیده بودند وکاملاٌ کچل بودند و علت آن بود که مبادا مردان ترک و عرب بجان آنها بیفتند . دو سه تن ژاندارم بر اسب سوار این گروه ها را درست مانند گله گوسفند بضرب شلاق بجلو می راند . اگر کسی از آن اسیران از فرط خستگی و ناتوانی و یا برای قضای حاجب بعقب می ماند . برای ابد بعقب مانده بود و ناله و زاری کسانش بی ثمر بود و از اینرو فاصله به فاصله کسانی از زن و مرد ارمنی را میدیدیم که در کنار جاده افتاده اند و مرده اند یا در حال جان دادن و نزع بودند . بعدها شنیده شد که بعضی از ساکنان جوان آن صفحات در طریق اطفا آتش شهوات حرمت دخترانی از ارامنه را که در حال نزع بوده و یا مرده بودند نگاه نداشته بودند .
خود ما که خط سیرمان در طول ساحل غربی فرات بود و روزی نمی گذشت که نعشهایی را در رودخانه نمیدیدیم که آب آنها را با خود نمی برد . شبی از شبها در جایی منزل کردیم که نسبتاٌ آباد بود و توانستیم از ساکنان آن بره ای بخریم و سر ببریم و کباب کنیم دل و روده بره را همان نزدیکی خالی کرده بودیم . مایع سبز رنگی بود بشکل آش مایعی ناگهان دیدیم که جمعی از ارامنه که ژاندارمها آنها را در جوار ما منزل داده بودند ،با حرص و ولع هرچه تمامتر بروی آن مایع افتاده اند و مشغول خوردن آن هستند منظره ای بود که هرگز فراموشم نشده است .
باز روزی دیگر در جایی اطراق کردیم که قافله بزرگی از همین ارامنه در تحت مراقبت سوارهای پلیس عثمانی در آنجا اقامت داشتند ، یک زن ارمنی با صورت و قیافه مردگان بمن نزدیک شد و به زبان فرانسه گفت : « ترا بخدا این دو نگین الماس را از من بخر و در عوض قدری خوراکی بما بده که بچه هایم از گرسنگی دارند هلاک می شوند ».
باور بفرمائید که الماسها را نگرفتم و قدری خوراک به او دادم خوراک خودمان هم کم کم ته کشیده بود و چون هنوز روزها مانده بود که به حلب برسیم دچار دست تنگی شده بودیم ،
به حلب رسیدیم ، در مهمانخانه بزرگی منزل کردیم که « مهمانخانه پرنس » نام داشت و صاحبش یک نفر ارمنی بود ، هراسان نزد ما آمد که جمال پاشا وارد حلب شده و در همین مهمانخانه منزل دارد و میترسم مرا بگیرند و بقتل برسانند و مهمانخانه را ضبط نمایند .
بالتماس و تضرع درخواست مینمود که ما به نزد جمال پاشا که به قساوت معروف شده بود رفته وساطت کنیم . می گفت شما اشخاص محترمی هستید و ممکن است وساطت شما بی اثر نماند .
ولی بی اثر ماند و چند ساعت پس از آن معلوم شد که آن مرد ارمنی را گرفته و به بیروت و آن حوالی فرستاده اند و معروف بود که در آنجا قتلگاه بزرگی تشکیل یافته است .
خلاصه آنکه روزهای عجیبی را گذراندیم ، حکم یک کابوس بسیار هولناکی را برای من پیدا کرده است که گاهی بمناسبتی بر وجودم تسلط پیدا می کند و ناراحتم می سازد و آزارم می دهد
با آن ضعف و ناتوانی تا توانستم به جلو رفتم. خوشبختانه هنگام غروب آفتاب بود و ياران نيم فرسنگی بالاتر پياده شده بودند. از ديدن من تعجب کردند و در جواب اعتراض و پرخاش من يکصدا گفتند تقصير حاجی [از همسفران جمال زاده] است که گفت خوب می داند که حال تو خراب تر از آنست که بتوانی به اين مسافرت ادامه بدهی و بهتر است ترا همانجا به خدا بسپاريم.
فحش زيادی به حاجی خدا نشناس دادم و گفتم اين جزای من است که چون گفتی با پدرم دوست بوده ای و جانت در خطر است ترا با خود آوردم. ديگران هم به او تاختند و چون به شهر حلب نزديک شده بوديم گفتند ديگر حاضر نيستيم با اين شخص همسفر باشيم و چمدانش را از عربانه [درشکه] پايين انداختند و گفتند حالا ما ترا به خدا می سپاريم.
از قضا چمدانش باز شد و ديديم ايشان يک کيسه برنج دست نخورده با خود دارند که با آنهمه زحمتی که ما از بی آذوقگی داشتيم بروز نداده است. در هر صورت حاجی را آن جا رها ساختيم و راه افتاديم.
چند ماه از آن تاريخ گذشته بود که سر [و کله] حاجی در برلن پيدا شد. آمد و با زبان بازی غريبی عذر خواهی کرد. ولی طولی نکشيد که شنيديم پليس مخفی آلمان مچ حاجی آقا را گير آورده و معلوم شده است که ايشان برای يکی از مملکت های دشمن آلمان جاسوسی می کرده اند. او را دوباره به خاک ترکيه بردند و از قراری که بعد ها شنيديم در همانجا تير بارانش کرده بودند.
بايد دانست که در همان زمان اهالی مملکت سويس تعدادی از کودکان ارمنی را به وسيله مؤسسه صليب سرخ از خاک ترکيه به سويس آوردند و بعضی از آن را رسما فرزند خود دانستند و آن ها را تربيت دادند و امروز هنوز در شهر ژنو عده ای از آن ها باقی هستند که عموما دارای مقاماتی شده اند از قبيل دکتر عربيان پزشک معروف کودکان و چند تن طبيب و جراح و مهندس و معمار معروف شهر که همه از همان ارامنه ای هستند که سويسی ها آن ها را از مرگ حتمی نجات داده و تربيت و بزرگ کرده اند.
یکشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۵
تشکر
از همه دوستانی که با روش های مختلف،ایمیل،کامنت،پست،تلفن،حضوری و... در این روزهای سخت به یادم بودند متشکرم، بدون حضور شما عزیزان تحمل سخت تر بود.
از همه دوستانی هم که مجبور به تحمل اراجیف آن آشغال منبرنشین هم شدند،رسما عذر خواهی می کنم، هر چند که نمی تواند جوابگوی تحمل اراجیف آن جناب باشد
انتظاری هم نمی توان داشت،
سالهاست که به این موضوع فکر میکنم،بارها با آخوند جماعت و دوستانشان بحث کرده ام، اما هنوز نفهمیده ام که مرگ کسی(مثلا خواهر من) چه ارتباطی با صحرای کربلا دارد؟
چه ربطی به پاپ دارد؟(جناب آخوند در مجلس ختم خواهرم کلی به پاپ و مسیحیان جهان فحش داد!)
چه ربطی به صهیونیست جهانی و آمریکا دارد؟
------
سالها پیش برای مجلس ختمی مجبور به سفر به قم شدم،
آخوندی که بدبختانه نسبتی با ما داشت مرده بود،
جناب آخوند اعظم که از ظاهرا از بزرگان حوضه(من به حوزه می گویم حوض + ه ) علمیه بود،بعد از مرصیه خوانی برای صحرای کربلا ،سخنرانی مبسوطی در مورد پزشکان کرد با این مضمون:
این دکتر ها معصیت کارند!
به چه مجوزی کلیه یک نفر را به یک نفر دیگر می زنید؟
برای چه قلب یک مرده را به یک نفر دیگر پیوند می زنید؟
این مس میت است،حرام است و...
از همه دوستانی هم که مجبور به تحمل اراجیف آن آشغال منبرنشین هم شدند،رسما عذر خواهی می کنم، هر چند که نمی تواند جوابگوی تحمل اراجیف آن جناب باشد
انتظاری هم نمی توان داشت،
سالهاست که به این موضوع فکر میکنم،بارها با آخوند جماعت و دوستانشان بحث کرده ام، اما هنوز نفهمیده ام که مرگ کسی(مثلا خواهر من) چه ارتباطی با صحرای کربلا دارد؟
چه ربطی به پاپ دارد؟(جناب آخوند در مجلس ختم خواهرم کلی به پاپ و مسیحیان جهان فحش داد!)
چه ربطی به صهیونیست جهانی و آمریکا دارد؟
------
سالها پیش برای مجلس ختمی مجبور به سفر به قم شدم،
آخوندی که بدبختانه نسبتی با ما داشت مرده بود،
جناب آخوند اعظم که از ظاهرا از بزرگان حوضه(من به حوزه می گویم حوض + ه ) علمیه بود،بعد از مرصیه خوانی برای صحرای کربلا ،سخنرانی مبسوطی در مورد پزشکان کرد با این مضمون:
این دکتر ها معصیت کارند!
به چه مجوزی کلیه یک نفر را به یک نفر دیگر می زنید؟
برای چه قلب یک مرده را به یک نفر دیگر پیوند می زنید؟
این مس میت است،حرام است و...
یکشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۵
قادر متعال!
وقتی که از تو خواستم قدرتت را نمایش دهی، فراموش کرده بودم که قدرت تو در گرفتن حان انسانهاست،
جمعه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۵
اوریانا!
فالاچی مرد!
شجاعتش وجسارتش از او انسانی بی مانند ساخته بود.
مصاحبه هایش با دیکتاتور های بزرگ تاریخ(که از قضا دو نفرشان ایرانی بودند!) از یک طرف و داستانهایش از طرف دیگر او را دست کم برای من به محترم ترین(نه بهترین) روزنامه نگار و داستان نویس معاصر تبدیل کرده بود.
چه کسی می تواند صداقت وجسارت او را در مصاجبه با خمینی و شاه و کسینجر و ... را فراموش کند؟ و یا مصاحبه اش با گاندی را؟
چطور ممکن است به کودکی که هرگز زاده نشد ، اگر خورشید بمیرد،پنه لوپه و... را بخوانی و لذت نبری؟
من او را به خاطر نوشته هایش بسیار برتر از مارکز و برای انسانیت اش به مراتب والاتر از بت جوانان دنیای چپ( چه گورا) می دانم.(احتمالا با این حرف حکم مرگ خود را صادر کرده ام!)
اوریانا عاشق توست!
من هم عاشق اوریانا هستم و عاشق زنده گی...
چرا نمی گذارند که تو با عشقت تنها باشی؟
و زمین خانه و مزرعه ات را سرکشی کنی؟
آنطور که خودت می خواهی،آن طور که دوست می داری شخمش بزنی
بذر بیفشانی و درواش کنی؟
من برزگری را می شناختم که هفتاد سال تمام زنده گی کرد
و هفتاد هزار بار زمینش را با گاو آهن شخم زد و
هفت صدو هفتاد من بذر پاشید
و فقط و فقط هفت من نان کپک زده در سفره داشت...
شجاعتش وجسارتش از او انسانی بی مانند ساخته بود.
مصاحبه هایش با دیکتاتور های بزرگ تاریخ(که از قضا دو نفرشان ایرانی بودند!) از یک طرف و داستانهایش از طرف دیگر او را دست کم برای من به محترم ترین(نه بهترین) روزنامه نگار و داستان نویس معاصر تبدیل کرده بود.
چه کسی می تواند صداقت وجسارت او را در مصاجبه با خمینی و شاه و کسینجر و ... را فراموش کند؟ و یا مصاحبه اش با گاندی را؟
چطور ممکن است به کودکی که هرگز زاده نشد ، اگر خورشید بمیرد،پنه لوپه و... را بخوانی و لذت نبری؟
من او را به خاطر نوشته هایش بسیار برتر از مارکز و برای انسانیت اش به مراتب والاتر از بت جوانان دنیای چپ( چه گورا) می دانم.(احتمالا با این حرف حکم مرگ خود را صادر کرده ام!)
اوریانا عاشق توست!
من هم عاشق اوریانا هستم و عاشق زنده گی...
چرا نمی گذارند که تو با عشقت تنها باشی؟
و زمین خانه و مزرعه ات را سرکشی کنی؟
آنطور که خودت می خواهی،آن طور که دوست می داری شخمش بزنی
بذر بیفشانی و درواش کنی؟
من برزگری را می شناختم که هفتاد سال تمام زنده گی کرد
و هفتاد هزار بار زمینش را با گاو آهن شخم زد و
هفت صدو هفتاد من بذر پاشید
و فقط و فقط هفت من نان کپک زده در سفره داشت...
شنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۵
سهشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۵
ما و دادنامه سایه سیرجانی، بصیر نصیبی
دادنامه من سایه سیرجانی به جهانیان این است: خاتمی؛ سید محمد خاتمی قاتل پدرم است. به قصد کشتن قلم او سالها جنایت و ظلم را بر او و خانواده اش رقم زد. حضور او در آمریکا یا هر کشوری که طبق قانون محاکمه جنایتکار سیستم قضایی اش استوار گشته امری است حتمی.من هم شاکی خصوصی چنین جنایتکاری هستم. نامه های پدر و آثار او گواهی دهنده در این دادگاه خواهد بود. ( جدا شده از دادنامه سایه سیرجانی)
شنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۵
آقا جان چقدر بگویم سرورهای ایرانی قابل اعتماد نیستند؟
اگر برای Domain و Host و از همه مهمتر خودتان احترام قایلید این مطلب را کامل بخوانید.
قبلا هم چذد بار به مشکل مشابه این خورده بودم ،
بار آخری که به یک شرکت ایرانی اطمینان کردم ، دامین ای را از طریق یک شرکت ایرانی رجیستر کرده بودم، دو ماه قبل از پایان اعتبار دامین ، برای تمدیدش اقدام کردم و وجه مورد نظر(!) را به حساب شرکت حواله کرده و با شرکت هماهنگ کردم که دامین تمدید شود ، دو ماه بعد متوجه شدم که شرکت محترم دامین را تمدید نکرده و شرکتی خارجی دامین را به نام خودش رجیستر کرده است!
بعد از کلی اعتراض به شرکت محترم ایرانی، مدیر شرکت فرمودند، این شرکت خارجی دامین را هک کرده است(چل الخالق ، خدا را شکر که whois خلق شده است) و با طلبکاری تمام فرمودند می توانند به من لطف فرموده و دامین دیگری برایم رجیستر فرمایند!
قبلا هم چذد بار به مشکل مشابه این خورده بودم ،
بار آخری که به یک شرکت ایرانی اطمینان کردم ، دامین ای را از طریق یک شرکت ایرانی رجیستر کرده بودم، دو ماه قبل از پایان اعتبار دامین ، برای تمدیدش اقدام کردم و وجه مورد نظر(!) را به حساب شرکت حواله کرده و با شرکت هماهنگ کردم که دامین تمدید شود ، دو ماه بعد متوجه شدم که شرکت محترم دامین را تمدید نکرده و شرکتی خارجی دامین را به نام خودش رجیستر کرده است!
بعد از کلی اعتراض به شرکت محترم ایرانی، مدیر شرکت فرمودند، این شرکت خارجی دامین را هک کرده است(چل الخالق ، خدا را شکر که whois خلق شده است) و با طلبکاری تمام فرمودند می توانند به من لطف فرموده و دامین دیگری برایم رجیستر فرمایند!
دوشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۵
احمقی نژاد وبلاگ نویس
جناب آقای احمقی نژاد هم وبلاگ نویس شد!
من فکر می کردم به خاطر مشغولیتهای زیاد این عالم فرزانه،نتوانیم دست کم مدتی از سخنان گهر بار ایشان محروم باشم ولی به یاری خداوند متعال،با آغاز آتش بس در لبنان،جناب رییس جمهور وقت بیشتری پیدا کرده اند و قرار است هفته ای 15 دقیقه از وقت مبارکشان را به امر مبارک وبلاگ نویسی بپردازند.
جناب احمقی نژاد رییس جمهور محبوب! ورودتان را به دنیای وبلاگ نویسی خوش آمد می گویم. امید که مورد غضب مسوولین محترم فیل ترین قرار نگیرید و وبلاگتان فیلتر نشود.
و امید که برخلاف جناب عبا شکلاتی وبلگتان را فراموش نکنید.(ایشان هم احتمالا پسورد را فراموش کرده اند!)
من فکر می کردم به خاطر مشغولیتهای زیاد این عالم فرزانه،نتوانیم دست کم مدتی از سخنان گهر بار ایشان محروم باشم ولی به یاری خداوند متعال،با آغاز آتش بس در لبنان،جناب رییس جمهور وقت بیشتری پیدا کرده اند و قرار است هفته ای 15 دقیقه از وقت مبارکشان را به امر مبارک وبلاگ نویسی بپردازند.
جناب احمقی نژاد رییس جمهور محبوب! ورودتان را به دنیای وبلاگ نویسی خوش آمد می گویم. امید که مورد غضب مسوولین محترم فیل ترین قرار نگیرید و وبلاگتان فیلتر نشود.
و امید که برخلاف جناب عبا شکلاتی وبلگتان را فراموش نکنید.(ایشان هم احتمالا پسورد را فراموش کرده اند!)
دوشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۵
یک گفتگوی جالب بین من و دوستی ناشناس
دوست ناشناسی در کامنت های دو پست قبلی مطالبی را بیان کرده که فکر می کنم می تواند باز کننده یک گفتگوی قدیمی و مشکل حل نشده(دست کم در بین خودمان) باشد
پیشنهاد می کنم اول کامنت های ای پست و این یکی را بخوانید(دوستی که خود را معرفی نکرده Anonymous)...
من گفته بودم در جنگ حلوا خیر نمی کنند(درستش خرما بود ظاهرا)
همین وضوع را ادامه بدهیم.
دوست من اینکه اسراییل می دانست کجا را هدف قرار داده و می دانست در آنجا غیر نظامیان هستند نه نظامیان درست،
اما تعریف شما از نظامی و غیر نظامی چیست؟
وقتی گروههای مبارز فلسطینی مردم عادی هستند(استشهادیون) ،
چند نفر از استشهادیون(نمی گویم تروریست ها) نظامی بوده اند؟ یا بهتر بگویم شما تا بحال شنیده اید خود جناب شیخ حسن نصرالله که در تمام عکسها اسلحه بر دوش دارد در درگیری ها به صورت مستقیم شرکت کرده باشد؟
باز یاسر عرفات مدت زیادی چریک بود!
این ها نفرت آور است ولی واقعیت دارد،من هم قرار نیست از عملکرد اسراییل حمایت کنم،همانطور که انتظار ندارم شما از عملکرد حزب الله دفاع کنید.
دوست من ،ایرانیان بسیاری بعد حمله اعراب به ایران مجبور به کوچ از سرزمین آبااجدادی خودشان شدند،
سرخپوستان آمریکا مجبور به ترک سرزمین های خودشان شدند،
فلسطیناین بسیاری هم مجبور به ترک سرزمین خود شدند.
در طول تاریخ از این نمونه ها بسیار است.
چه اتفاقی افتاده که ما فقط برای فلسطینیان دل می سوزانیم؟
اگر بنا به دلسوزی باشد باید دلمان به حال میلیون ها ایرانی آواره دنیا هم بسوزد،
باید دلمان به حال بهاییانی هم بسوزد که در سرزمین مادریشان حتی نمی توانند به دانشگاه بروند
باید دلمان به حال کودکانی هم بسوزد که از تحصیل،از تغذیه مناسب و هزار چیز دیگر(تفریح پیش کش) محرومند تا با پولش مبارزان فلسطینی بتوانند با اسراییلی ها بجنگند
باید دلمان به حال میلیون ها دلار سرمایه ای بسوزد که می توانست به جای جنگ افروزی،خرج ابادانی کشورمان شود،
حق با شماست باید دلمان به حال کودکان فلسطینی بسوزد،ولی ...
دوست من بوسنی را یادتان هست؟
تبلیغات و عملکرد ایران را یادتان هست؟
در حال حاظر وضعیت چگونه است؟
شما نامی از بوسنی می شنوید؟
نکند قرار است ما از جیب هم میهنانمان تمام دنیا را نجات دهیم؟ بعد هم همه شان فراموشمان کنند؟
عملکرد اعراب را در جنگ ایران و عراق یادتان هست؟
چند درصد از فلسطینی ها نگران کودکان ایرانی بودند؟
اشتباه نکنید نمی گویم چیزی که عوض دارد گله ندارد، ولی می گویند برای کسی بمیر که دست کم برایت گریه کند!
اسراییل در طول موجودیتش چه مشکلی برای ایران ایجاد کرده است؟(این روز ها را نمی گویم،ما خودمان چوب را در لانه زنبور فرر کرده ایم)
سوریه،کویت و بقیه جقدر برایمان مشکل ایجاد کرده اند؟
پیشنهاد می کنم اول کامنت های ای پست و این یکی را بخوانید(دوستی که خود را معرفی نکرده Anonymous)...
من گفته بودم در جنگ حلوا خیر نمی کنند(درستش خرما بود ظاهرا)
همین وضوع را ادامه بدهیم.
دوست من اینکه اسراییل می دانست کجا را هدف قرار داده و می دانست در آنجا غیر نظامیان هستند نه نظامیان درست،
اما تعریف شما از نظامی و غیر نظامی چیست؟
وقتی گروههای مبارز فلسطینی مردم عادی هستند(استشهادیون) ،
چند نفر از استشهادیون(نمی گویم تروریست ها) نظامی بوده اند؟ یا بهتر بگویم شما تا بحال شنیده اید خود جناب شیخ حسن نصرالله که در تمام عکسها اسلحه بر دوش دارد در درگیری ها به صورت مستقیم شرکت کرده باشد؟
باز یاسر عرفات مدت زیادی چریک بود!
- زمانی نه چندان دور (حدود 20 سال قبل) در درگیری های نیروهای دولتی خودمان با مردم کردستان، نیروهای نظامی بعد از دستگیری و اعدام کوموله ها ،در موارد بسیاری تمام خانواده آنها را هم اعدام می کردند! می دانید توجیه اشان چه بود؟ می گفتند حتی پسر بچه 12 ساله اینها هم در شلوار کردی اش کلاشینکف مخفی می کند!
- کودکان و نوجوانان بسیاری در سالهای آغازین انقلاب به بهانه عضویت در گروه های برانداز!،اعدام شدند و توجیه این بود که از دید ما دختر بچه ای که به سن 9 سال رسیده است به سن تکلیف رسیده است..
- در جمله اعراب (مسلمانان)به ایران کودکان بسیاری از دم تیغ گذرانده شدند و بسیاری نیز به بردگی برده شدند..
- کودکان یهودی بسیاری در آغاز قدرت اسلام همراه خانواده شان توسط پیامبر اسلام گردن زده شدند.
- کودکان بسیاری در اردوگاههای مرگ هیتلر کشته شدند
- زنان و کودکان بسیاری در دوره جنگهای صلیبی کشته شدند
این ها نفرت آور است ولی واقعیت دارد،من هم قرار نیست از عملکرد اسراییل حمایت کنم،همانطور که انتظار ندارم شما از عملکرد حزب الله دفاع کنید.
دوست من ،ایرانیان بسیاری بعد حمله اعراب به ایران مجبور به کوچ از سرزمین آبااجدادی خودشان شدند،
سرخپوستان آمریکا مجبور به ترک سرزمین های خودشان شدند،
فلسطیناین بسیاری هم مجبور به ترک سرزمین خود شدند.
در طول تاریخ از این نمونه ها بسیار است.
چه اتفاقی افتاده که ما فقط برای فلسطینیان دل می سوزانیم؟
اگر بنا به دلسوزی باشد باید دلمان به حال میلیون ها ایرانی آواره دنیا هم بسوزد،
باید دلمان به حال بهاییانی هم بسوزد که در سرزمین مادریشان حتی نمی توانند به دانشگاه بروند
باید دلمان به حال کودکانی هم بسوزد که از تحصیل،از تغذیه مناسب و هزار چیز دیگر(تفریح پیش کش) محرومند تا با پولش مبارزان فلسطینی بتوانند با اسراییلی ها بجنگند
باید دلمان به حال میلیون ها دلار سرمایه ای بسوزد که می توانست به جای جنگ افروزی،خرج ابادانی کشورمان شود،
حق با شماست باید دلمان به حال کودکان فلسطینی بسوزد،ولی ...
دوست من بوسنی را یادتان هست؟
تبلیغات و عملکرد ایران را یادتان هست؟
در حال حاظر وضعیت چگونه است؟
شما نامی از بوسنی می شنوید؟
نکند قرار است ما از جیب هم میهنانمان تمام دنیا را نجات دهیم؟ بعد هم همه شان فراموشمان کنند؟
عملکرد اعراب را در جنگ ایران و عراق یادتان هست؟
چند درصد از فلسطینی ها نگران کودکان ایرانی بودند؟
اشتباه نکنید نمی گویم چیزی که عوض دارد گله ندارد، ولی می گویند برای کسی بمیر که دست کم برایت گریه کند!
اسراییل در طول موجودیتش چه مشکلی برای ایران ایجاد کرده است؟(این روز ها را نمی گویم،ما خودمان چوب را در لانه زنبور فرر کرده ایم)
سوریه،کویت و بقیه جقدر برایمان مشکل ایجاد کرده اند؟
شاید ادامه داشته باشد!
شنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۵
پاسخی دیگر برای کسانی که کاسه داع تر از آش شده اند
نخست وزير لبنان: متکی از حد و اندازه خودش خارج شده است:(بی بی سی)
فؤاد سينيوره، نخست وزير لبنان در مصاحبه با روزنامه فرانسوی زبان لوريان لوژور چاپ بيروت، از اظهارات وزير امورخارجه ايران درباره طرحی که وی برای آتش بس در کشورش داده است بشدت انتقاد کرده و گفته که منوچهر متکی "از حد و اندازه خارج شده است".
اشاره آقای سينيوره به بخشی از اظهارات وزير امورخارجه ايران است که گفته "اصل آتش بس مورد قبول تمام لبنانيهاست"، سخنانی که تعبير آن اين است که بين لبنانيها در مورد پيشنهاد نخست وزير لبنان برای حل بحران کشور اتفاق نظر وجود ندارد.
نخست وزير لبنان در پاسخ به پرسش روزنامه در مورد اظهارات وزير امورخارجه ايران گفته: "فکر می کنم آقای متکی از حد و مرز (خودش) عبور کرده و درنتيجه برخی از طرفها بسرعت موضع او را اتخاذ کرده اند، قبل از هر چيز بايد بگويم که پيشنهاد هفت ماده ای من [برای آتش بس در لبنان] مورد قبول هيئت وزيران قرار گرفت، بنابر اين درست نيست بگوييم که اجماع وجود ندارد، از سوی ديگر اين پيشنهاد به اتفاق آرا در نشست عالی رهبران دينی تصويب شد، موضعی که بسيار نمادين است و آرای طرفهای گوناگون را در بر دارد".
فؤاد سينيوره ادامه داده: "نهادهای مدنی و اتحاديه ها نيز واکنش مشابهی داشته و اين برنامه هفت ماده ای را ستوده اند، از اين گذشته، سازمان کنفرانس اسلامی نيز اين راه حل را به اتفاق آرا پذيرفته و در سند نهائی خود گذاشته است".
آقای سينيوره در مصاحبه با لورين لوژور با تمام قوا از طرح خود، نه تنها برای پايان دادن به جنگی که به گفته او "از نظر انسانی و اقتصادی برای لبنان و لبنانيها بسيار گران بوده" بلکه همچنين برای پيدا شدن راه حل درازی مدت دفاع کرده و از تمام طرفهای درگير خواسته که مسئوليت بپذيرند.
او در پاسخ به اين پرسش که آيا حزب الله پيشنهاد او و شرايط تازه را پذيرفته و به جنگ پايان خواهد داد يا نه گفته: "حزب الله می گويد که خواهان آزاد شدن مزارع شعبا، آزادی زندانيان و دريافت نقشه های مناطقی است که اسرائيل در جنوب لبنان مين گذاری کرده و پيشنهاد ما نيز برهمين خواسته ها استوار است، برآورده شدن اين خواسته ها اين امکان را فراهم می آورد که برای پايان دادن به خصومت به توافق برسيم و در عين حال به دولت لبنان اجازه می دهد حاکميتش را به تمام خاک کشور توسعه دهد، در نتيجه، استفاده ازسلاح خارج ازحيطه قدرت دولت وجود نخواهد داشت".
لوريان لوژور از فؤاد سينيوره پرسيده که درباره دخالت بيگانگان، از جمله آمريکا و بريتانيا و ايران که به زعم اين روزنامه به نظر می رسد می خواهند حرفهای خودشان را پيش ببرند چه می گويد.نخست وزير لبنان در پاسخ گفته: "وقت آن رسيده که هر طرف مسئوليتش را بپذيرد و پاسخگو باشد، اسرائيل خاک ما را در اشغال دارد، پس اول اين مشکل را از راه شورای امنيت (سازمان ملل متحد) حل کنيم، مسئله سلاح حزب الله را می توان در چارچوب اين پيشنهاد کلی و جامع حل کرد، پيشنهادی که اگر اجرا شود، هر توجيهی را برای مسلح بودن اين حزب شيعی از ميان بر خواهد داشت".
آقای سينيوره پس از ياد آوری اينکه او با تمام اعضای دولت و رهبران گروههای لبنانی و همچنين قدرتهای بانفوذ برای پايان دادن به جنگ در تماس است گفته قرار بر اين است که او مسئول هماهنگ کردن اقدامات و فعاليتها باشد و افزوده: "خودمان را دست کم نگيريم، ما از آرمانی درست و مشروع دفاع می کنيم".
لوريان لوژور در پايان از نخست وزير لبنان پرسيده چرا اسرائيل با علم به اينکه مشکل از اشغال مزارع شبعا سرچشمه می گيرد بايد قبول کند که از اين مزارع خارج شود.فؤاد سينيوره در جواب گفته: "من زير بارهيچ راه حلی که به مشکل اشغال شعبا رسيدگی نکند نخواهم رفت و از همه می خواهم برای رفع اين مشکل به ما ياری دهند تا حقوق ربوده شده ما به ما بر گردانده شود، پيشنهاد کرده ايم که به توافقهای آتش بس ۱۹۴۹برگرديم تا دولت يهود نسبت به امنيت مرزهايش مطمئن شود ولی امضای قرارداد صلح با اسرائيل وقتی صورت می گيرد که تمام دولتهای عرب موافقت کرده باشند".
فؤاد سينيوره، نخست وزير لبنان در مصاحبه با روزنامه فرانسوی زبان لوريان لوژور چاپ بيروت، از اظهارات وزير امورخارجه ايران درباره طرحی که وی برای آتش بس در کشورش داده است بشدت انتقاد کرده و گفته که منوچهر متکی "از حد و اندازه خارج شده است".
اشاره آقای سينيوره به بخشی از اظهارات وزير امورخارجه ايران است که گفته "اصل آتش بس مورد قبول تمام لبنانيهاست"، سخنانی که تعبير آن اين است که بين لبنانيها در مورد پيشنهاد نخست وزير لبنان برای حل بحران کشور اتفاق نظر وجود ندارد.
نخست وزير لبنان در پاسخ به پرسش روزنامه در مورد اظهارات وزير امورخارجه ايران گفته: "فکر می کنم آقای متکی از حد و مرز (خودش) عبور کرده و درنتيجه برخی از طرفها بسرعت موضع او را اتخاذ کرده اند، قبل از هر چيز بايد بگويم که پيشنهاد هفت ماده ای من [برای آتش بس در لبنان] مورد قبول هيئت وزيران قرار گرفت، بنابر اين درست نيست بگوييم که اجماع وجود ندارد، از سوی ديگر اين پيشنهاد به اتفاق آرا در نشست عالی رهبران دينی تصويب شد، موضعی که بسيار نمادين است و آرای طرفهای گوناگون را در بر دارد".
فؤاد سينيوره ادامه داده: "نهادهای مدنی و اتحاديه ها نيز واکنش مشابهی داشته و اين برنامه هفت ماده ای را ستوده اند، از اين گذشته، سازمان کنفرانس اسلامی نيز اين راه حل را به اتفاق آرا پذيرفته و در سند نهائی خود گذاشته است".
آقای سينيوره در مصاحبه با لورين لوژور با تمام قوا از طرح خود، نه تنها برای پايان دادن به جنگی که به گفته او "از نظر انسانی و اقتصادی برای لبنان و لبنانيها بسيار گران بوده" بلکه همچنين برای پيدا شدن راه حل درازی مدت دفاع کرده و از تمام طرفهای درگير خواسته که مسئوليت بپذيرند.
او در پاسخ به اين پرسش که آيا حزب الله پيشنهاد او و شرايط تازه را پذيرفته و به جنگ پايان خواهد داد يا نه گفته: "حزب الله می گويد که خواهان آزاد شدن مزارع شعبا، آزادی زندانيان و دريافت نقشه های مناطقی است که اسرائيل در جنوب لبنان مين گذاری کرده و پيشنهاد ما نيز برهمين خواسته ها استوار است، برآورده شدن اين خواسته ها اين امکان را فراهم می آورد که برای پايان دادن به خصومت به توافق برسيم و در عين حال به دولت لبنان اجازه می دهد حاکميتش را به تمام خاک کشور توسعه دهد، در نتيجه، استفاده ازسلاح خارج ازحيطه قدرت دولت وجود نخواهد داشت".
لوريان لوژور از فؤاد سينيوره پرسيده که درباره دخالت بيگانگان، از جمله آمريکا و بريتانيا و ايران که به زعم اين روزنامه به نظر می رسد می خواهند حرفهای خودشان را پيش ببرند چه می گويد.نخست وزير لبنان در پاسخ گفته: "وقت آن رسيده که هر طرف مسئوليتش را بپذيرد و پاسخگو باشد، اسرائيل خاک ما را در اشغال دارد، پس اول اين مشکل را از راه شورای امنيت (سازمان ملل متحد) حل کنيم، مسئله سلاح حزب الله را می توان در چارچوب اين پيشنهاد کلی و جامع حل کرد، پيشنهادی که اگر اجرا شود، هر توجيهی را برای مسلح بودن اين حزب شيعی از ميان بر خواهد داشت".
آقای سينيوره پس از ياد آوری اينکه او با تمام اعضای دولت و رهبران گروههای لبنانی و همچنين قدرتهای بانفوذ برای پايان دادن به جنگ در تماس است گفته قرار بر اين است که او مسئول هماهنگ کردن اقدامات و فعاليتها باشد و افزوده: "خودمان را دست کم نگيريم، ما از آرمانی درست و مشروع دفاع می کنيم".
لوريان لوژور در پايان از نخست وزير لبنان پرسيده چرا اسرائيل با علم به اينکه مشکل از اشغال مزارع شبعا سرچشمه می گيرد بايد قبول کند که از اين مزارع خارج شود.فؤاد سينيوره در جواب گفته: "من زير بارهيچ راه حلی که به مشکل اشغال شعبا رسيدگی نکند نخواهم رفت و از همه می خواهم برای رفع اين مشکل به ما ياری دهند تا حقوق ربوده شده ما به ما بر گردانده شود، پيشنهاد کرده ايم که به توافقهای آتش بس ۱۹۴۹برگرديم تا دولت يهود نسبت به امنيت مرزهايش مطمئن شود ولی امضای قرارداد صلح با اسرائيل وقتی صورت می گيرد که تمام دولتهای عرب موافقت کرده باشند".
جمعه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۵
انصاف برای کودکان اسراییلی و لبنانی و همه کودکان دنیا
دوست ناشناس عزیزی در کامنت نوشته قبلی فرموده اند "این انصاف نیست که به خاطرعملکرد دولت ایران جشممون رو به حقایق ییندیم"
دوست ناشناس من،
فکر نمی کنید درگیر تبلیغات تلوزیونی ایران شده اید؟
حقیقت کجاست؟
کسی در اینکه اسراییل زنان و کودکان لبنانی را کشته حرفی ندارد،
اما فکر می کنم بد نباشد به عملکرد حزب الله هم توجه کنیم،
یادتان هست حماس،حزب الله و در کل دوستان استشهادی چند بار زنان و کودکان بی دفاع اسراییلی را هدف قرار داده اند؟
آن اتوبوس مدرسه را یادتان هست؟
آن مرکز جوانان را چطور؟
فکر می کنید در این جنگ جدید چند غیر نظامی اسراییلی کشته شده اند؟
حنگ،جنگ است و در ان حلوا خیرات نمی کنند،
وقتی برادران حزب الله در پشت سنگری از غیر نظامیان سنگر می گیرند ،از اسراییل چه انتظاری دارید؟
اشتباه نکنید،
حق با شماست،اسراییل جنایت می کند،همانطور که حزب الله و بقیه می کنند.
همانطور که آمریکاییها می کنند،
و همانطور که در ایران می کنند
اشتباه اینجاست که با فراموش کردن (یا نادیده گرفتن)جنایت هایی که در ایران خودمان اتفاق می افتد،با کمک که حزب الله عملا آتش جنگ را تند تر کنیم
اطمینان داشته باشید در این صورت نه تنها کودکان فلسطینی ولبنانی بیشتری کشته می شوند،بلکه در ایران خودمان هم اکبر مجمدی ها زهرا کاظمی هاو... ی بیشتری هم کشته می شوند.
دوست ناشناس من،
فکر نمی کنید درگیر تبلیغات تلوزیونی ایران شده اید؟
حقیقت کجاست؟
کسی در اینکه اسراییل زنان و کودکان لبنانی را کشته حرفی ندارد،
اما فکر می کنم بد نباشد به عملکرد حزب الله هم توجه کنیم،
یادتان هست حماس،حزب الله و در کل دوستان استشهادی چند بار زنان و کودکان بی دفاع اسراییلی را هدف قرار داده اند؟
آن اتوبوس مدرسه را یادتان هست؟
آن مرکز جوانان را چطور؟
فکر می کنید در این جنگ جدید چند غیر نظامی اسراییلی کشته شده اند؟
حنگ،جنگ است و در ان حلوا خیرات نمی کنند،
وقتی برادران حزب الله در پشت سنگری از غیر نظامیان سنگر می گیرند ،از اسراییل چه انتظاری دارید؟
اشتباه نکنید،
حق با شماست،اسراییل جنایت می کند،همانطور که حزب الله و بقیه می کنند.
همانطور که آمریکاییها می کنند،
و همانطور که در ایران می کنند
اشتباه اینجاست که با فراموش کردن (یا نادیده گرفتن)جنایت هایی که در ایران خودمان اتفاق می افتد،با کمک که حزب الله عملا آتش جنگ را تند تر کنیم
اطمینان داشته باشید در این صورت نه تنها کودکان فلسطینی ولبنانی بیشتری کشته می شوند،بلکه در ایران خودمان هم اکبر مجمدی ها زهرا کاظمی هاو... ی بیشتری هم کشته می شوند.
چهارشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۵
حقوق شهروندی
مسئولین جمهوری اسلامی بعد از هر اتفاقی که به کشتن شدن غیر نظامیان در عراق می انجامد ،فریاد سر میدهند که 'امنیت و حفظ زندگی مردم کشور تحت اشغال بر عهده اشغالگران است'،
کسی نیست بپرسد حفظ امنیت و زندگی مردم یک کشور اشغال نشده(؟!) به عهده کیست؟
امنیت جانی یک زندانی به عهده کیست؟
نکند مرغ همسایه غاز است؟ و یا خون برادران شیعه عراقی(فقط شیعه ها) و یا حزب الله لبنان از خون جوانان ایرانی رنگین تر است؟
کسی نیست بپرسد حفظ امنیت و زندگی مردم یک کشور اشغال نشده(؟!) به عهده کیست؟
امنیت جانی یک زندانی به عهده کیست؟
نکند مرغ همسایه غاز است؟ و یا خون برادران شیعه عراقی(فقط شیعه ها) و یا حزب الله لبنان از خون جوانان ایرانی رنگین تر است؟
سهشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۵
قطعنامه سازمان ملل و مرگ اکبر محمدی
به نظر شما ارتباطی بین قطعنامه سازمان ملل بر علیه ایران و مرگ اکبر محمدی وجود ندارد؟
مرگ اکبر محمدی هدیه ای برای گنجی و یارانش!
می گویند اجماع جهانی و اعتراض های بین المللی باعث آزادی گنجی شد!
من نمی فهمم چرا این اجماع باعث آزادی اکبر محمدی نشد؟،
اگر این اجماع یا اعتراض ها تاثیر گذار بود چرا احمد باطبی در زندان است؟
اما مرگ اکبر محمدی ها هدیه ایست برای گنجی و یارانش،
تا یادشان باشد که گنجی هیچ گاه(نه آن روز که مجیز گوی حاکمیت بود نه امروز که به موجودی ضد خامنه ای تبدیل شده) در قامت یک آزادیخواه،مبارز و آزاده نمی گنجد،و به یاد بیاورند که ضحاک هنوز هم قربانی می گیرد،قربانیانی نه در شمایل گنجی،
مرگ اکبر محمدی به یاد ما هم می آورد که یک با یک برابر نیست! اکبر گنجی با آن نوشته هایش آزاد می شود و اکبر محمدی می میرد،
احمد باطبی برای یک پیراهن خونی به زندان بر میگردد و اکبر گنجی به سفر دور دنیا می رود!
تساوی (شعری از خسرو گلسرخی)
معلم پاي تخته داد مي زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زير پوششي از گردپنهان بود
ولي آخر كلاسي ها
لواشك بين خود تقسيم مي كردند
وان يكي در گوشه اي ديگر جوانان را ورق مي زد
براي آنكه بي خود هاي و هو مي كرد و با آن شور بي پايان
تساوي هاي جبري رانشان مي داد
خطي خوانا به روي تخته اي كز ظلمتي تاريك
غمگين بود
تساوي را چنين بنوشت
يك با يك برابر هست
از ميان جمع شاگردان يكي برخاست
هميشه يك نفر بايد به پا خيزد
به آرامي سخن سر داد
تساوي اشتباهي فاحش و محض است
معلم
مات بر جا ماند
و او پرسيد
گر يك فرد انسان واحد يك بود آيا باز
يك با يك برابر بود
سكوت مدهوشي بود و سئوالي سخت
معلم خشمگين فرياد زد
آري برابر بود
و او با پوزخندي گفت
اگر يك فرد انسان واحد يك بود
آن كه زور و زر به دامن داشت بالا بود
وانكه قلبي پاك و دستي فاقد زر داشت
پايين بود
اگر يك فرد انسان واحد يك بود
آن كه صورت نقره گون
چون قرص مه مي داشت
بالا بود
وان سيه چرده كه مي ناليد
پايين بود
اگريك فرد انسان واحد يك بود
اين تساوي زير و رو مي شد
حال مي پرسم يك اگر با يك برابر بود
نان و مال مفت خواران
از كجا آماده مي گرديد
يا چه كس ديوار چين ها را بنا مي كرد ؟
يك اگر با يك برابر بود
پس كه پشتش زير بار فقر خم مي شد ؟
يا كه زير صربت شلاق له مي گشت ؟
يك اگر با يك برابر بود
پس چه كس آزادگان را در قفس مي كرد ؟
معلم ناله آسا گفت
بچه ها در جزوه هاي خويش بنويسيد
يك با يك برابر نيست
سرخ تر ، سرخ تر از بابك باش (شعری از خسرو گلسرخی)
روح بابك در تو
در من هست
مهراس از خون يارانت ، زرد مشو
پنجه در خون زن و بر چهره بكش
مثل بابك باش
نه
سرخ تر ، سرخ تر از بابك باش
دشمن
گرچه خون مي ريزد
ولي از جوشش خون مي ترسد
مثل خون باش
بجوش
شهر بايد یكسر
بابكستان بگردد
تا كه دشمن در خون غرق شود
وين خراب آباد
از جغد شود پاك و
گلستان گردد
من نمی فهمم چرا این اجماع باعث آزادی اکبر محمدی نشد؟،
اگر این اجماع یا اعتراض ها تاثیر گذار بود چرا احمد باطبی در زندان است؟
اما مرگ اکبر محمدی ها هدیه ایست برای گنجی و یارانش،
تا یادشان باشد که گنجی هیچ گاه(نه آن روز که مجیز گوی حاکمیت بود نه امروز که به موجودی ضد خامنه ای تبدیل شده) در قامت یک آزادیخواه،مبارز و آزاده نمی گنجد،و به یاد بیاورند که ضحاک هنوز هم قربانی می گیرد،قربانیانی نه در شمایل گنجی،
مرگ اکبر محمدی به یاد ما هم می آورد که یک با یک برابر نیست! اکبر گنجی با آن نوشته هایش آزاد می شود و اکبر محمدی می میرد،
احمد باطبی برای یک پیراهن خونی به زندان بر میگردد و اکبر گنجی به سفر دور دنیا می رود!
تساوی (شعری از خسرو گلسرخی)
معلم پاي تخته داد مي زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زير پوششي از گردپنهان بود
ولي آخر كلاسي ها
لواشك بين خود تقسيم مي كردند
وان يكي در گوشه اي ديگر جوانان را ورق مي زد
براي آنكه بي خود هاي و هو مي كرد و با آن شور بي پايان
تساوي هاي جبري رانشان مي داد
خطي خوانا به روي تخته اي كز ظلمتي تاريك
غمگين بود
تساوي را چنين بنوشت
يك با يك برابر هست
از ميان جمع شاگردان يكي برخاست
هميشه يك نفر بايد به پا خيزد
به آرامي سخن سر داد
تساوي اشتباهي فاحش و محض است
معلم
مات بر جا ماند
و او پرسيد
گر يك فرد انسان واحد يك بود آيا باز
يك با يك برابر بود
سكوت مدهوشي بود و سئوالي سخت
معلم خشمگين فرياد زد
آري برابر بود
و او با پوزخندي گفت
اگر يك فرد انسان واحد يك بود
آن كه زور و زر به دامن داشت بالا بود
وانكه قلبي پاك و دستي فاقد زر داشت
پايين بود
اگر يك فرد انسان واحد يك بود
آن كه صورت نقره گون
چون قرص مه مي داشت
بالا بود
وان سيه چرده كه مي ناليد
پايين بود
اگريك فرد انسان واحد يك بود
اين تساوي زير و رو مي شد
حال مي پرسم يك اگر با يك برابر بود
نان و مال مفت خواران
از كجا آماده مي گرديد
يا چه كس ديوار چين ها را بنا مي كرد ؟
يك اگر با يك برابر بود
پس كه پشتش زير بار فقر خم مي شد ؟
يا كه زير صربت شلاق له مي گشت ؟
يك اگر با يك برابر بود
پس چه كس آزادگان را در قفس مي كرد ؟
معلم ناله آسا گفت
بچه ها در جزوه هاي خويش بنويسيد
يك با يك برابر نيست
سرخ تر ، سرخ تر از بابك باش (شعری از خسرو گلسرخی)
روح بابك در تو
در من هست
مهراس از خون يارانت ، زرد مشو
پنجه در خون زن و بر چهره بكش
مثل بابك باش
نه
سرخ تر ، سرخ تر از بابك باش
دشمن
گرچه خون مي ريزد
ولي از جوشش خون مي ترسد
مثل خون باش
بجوش
شهر بايد یكسر
بابكستان بگردد
تا كه دشمن در خون غرق شود
وين خراب آباد
از جغد شود پاك و
گلستان گردد
شنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۵
هولوکاست اسلامی
هیتلر عزیز بی خود نیست که هولو کاست را انکار می کنند...
«... کسانی که در زندان های سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می کنند محارب و محکوم به اعدام می باشند و تشخيص موضوع نيز در تهران با رأی اکثريت آقايان حجة الاسلام نيری... (قاضی شرع) و جناب آقای اشراقی (دادستان تهران) و نماينده ای از وزارت اطلاعات می باشد. ... در زندان های مرکز استان کشور رأی اکثريت آقايان قاضی شرع، دادستان انقلاب و يا داديار و نماينده وزارت اطلاعات لازم الاتباع می باشد، رحم بر محاربين ساده انديشی است...
آقايانی که تشخيص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شک و ترديد نکنند و سعی کنند [اشدًا علی الکفار] باشند و...»
بخشی از نامه ای که باعث قتل دست کم 4481 نفر در مرداد و شهریور 68 شد!
«... کسانی که در زندان های سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می کنند محارب و محکوم به اعدام می باشند و تشخيص موضوع نيز در تهران با رأی اکثريت آقايان حجة الاسلام نيری... (قاضی شرع) و جناب آقای اشراقی (دادستان تهران) و نماينده ای از وزارت اطلاعات می باشد. ... در زندان های مرکز استان کشور رأی اکثريت آقايان قاضی شرع، دادستان انقلاب و يا داديار و نماينده وزارت اطلاعات لازم الاتباع می باشد، رحم بر محاربين ساده انديشی است...
آقايانی که تشخيص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شک و ترديد نکنند و سعی کنند [اشدًا علی الکفار] باشند و...»
بخشی از نامه ای که باعث قتل دست کم 4481 نفر در مرداد و شهریور 68 شد!
باش تا نفرين دوزخ از تو چه سازد ،
كه مادران سياه پوش
داغ داران زيباترين فرزندان آفتاب و باد –
هنوز از سجاده ها
سر برنگرفته اند!
سهشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۵
شاملو
قناری گفت...
قناري گفت: کُرهي ما
کُرهي قفسها با ميلههاي زرين و چينهدان چيني.
ماهيي سُرخ ِ سفرهي ِ هفتسيناش به محيطي تعبير کرد
که هر بهار
متبلور ميشود.
کرکس گفت: سيارهي من
سيارهي بيهمتائي که در آن
مرگ
مائده ميآفريند.
کوسه گفت: زمين
سفرهي برکتخيز اقيانوسها.
انسان سخني نگفت
تنها او بود که جامه به تن داشت
و آستيناش از اشک تر بود.
عاشقان
سرشكسته گذشتند ،
شرم سار ترانه هاي بي هنگام خويش .
وكوچه ها
بي زمزمه ماند و صداي پا .
سربازان
شكسته گذشتند ،
خسته
بر اسبان تشريح ،
و لته هاي بي رنگ غروري
نگون سار
بر نيزه هاي شان .
تو را چه سود
فخر به فلك بر
فروختن
هنگامي كه
هر غبار راه ِ لعنت شده نفرين ات مي كند؟
تو را چه سود از باغ و درخت
كه با ياس ها
به داس سخن گفته اي .
آن جا كه قدم بر نهاده باشي گياه
از رستن تن مي زند
چرا كه تو
تقواي خاك و آب را
هرگز
باور نداشتي .
فغان! كه سرگذشت ما
سرود بي اعتقاد سربازان تو بود
كه از فتح قلعه ي روسبيان
باز مي آمدند .
باش تا نفرين دوزخ از تو چه سازد ،
كه مادران سياه پوش
داغ داران زيباترين فرزندان آفتاب و باد –
هنوز از سجاده ها
سر برنگرفته اند!
قناري گفت: کُرهي ما
کُرهي قفسها با ميلههاي زرين و چينهدان چيني.
ماهيي سُرخ ِ سفرهي ِ هفتسيناش به محيطي تعبير کرد
که هر بهار
متبلور ميشود.
کرکس گفت: سيارهي من
سيارهي بيهمتائي که در آن
مرگ
مائده ميآفريند.
کوسه گفت: زمين
سفرهي برکتخيز اقيانوسها.
انسان سخني نگفت
تنها او بود که جامه به تن داشت
و آستيناش از اشک تر بود.
آخر بازي
عاشقان
سرشكسته گذشتند ،
شرم سار ترانه هاي بي هنگام خويش .
وكوچه ها
بي زمزمه ماند و صداي پا .
سربازان
شكسته گذشتند ،
خسته
بر اسبان تشريح ،
و لته هاي بي رنگ غروري
نگون سار
بر نيزه هاي شان .
تو را چه سود
فخر به فلك بر
فروختن
هنگامي كه
هر غبار راه ِ لعنت شده نفرين ات مي كند؟
تو را چه سود از باغ و درخت
كه با ياس ها
به داس سخن گفته اي .
آن جا كه قدم بر نهاده باشي گياه
از رستن تن مي زند
چرا كه تو
تقواي خاك و آب را
هرگز
باور نداشتي .
فغان! كه سرگذشت ما
سرود بي اعتقاد سربازان تو بود
كه از فتح قلعه ي روسبيان
باز مي آمدند .
باش تا نفرين دوزخ از تو چه سازد ،
كه مادران سياه پوش
داغ داران زيباترين فرزندان آفتاب و باد –
هنوز از سجاده ها
سر برنگرفته اند!
یکشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۵
یه اتفاق خوب تو روزای بد!
امروز داشتم با دوستی که این روزا کمی دلش گرفته، صحبت می کردم،
خیلی وقت بود گپ زدن اینقدر بهم نچسبیده بود!
گپ زدن و از همه چیز وکس گفتن،بدون اینکه نگران دلگیر شدن طرف مقابلت باشی،چیزی که تو این روزهای خسته کننده،حتی تصور بدست آوردنش را هم نداشتم!
-----
اینترنت چرا این چند روزه اینطوری شده؟هر چی پست می زنم،می خوره به دیوار!
این 4 امین باره Send می زنم ،اگه تو صفح چهار بار این پست رو دیدید تقصیر مخابرات اه نه من!
خیلی وقت بود گپ زدن اینقدر بهم نچسبیده بود!
گپ زدن و از همه چیز وکس گفتن،بدون اینکه نگران دلگیر شدن طرف مقابلت باشی،چیزی که تو این روزهای خسته کننده،حتی تصور بدست آوردنش را هم نداشتم!
-----
اینترنت چرا این چند روزه اینطوری شده؟هر چی پست می زنم،می خوره به دیوار!
این 4 امین باره Send می زنم ،اگه تو صفح چهار بار این پست رو دیدید تقصیر مخابرات اه نه من!
گنجی و مخملباف
یک نکته:
من همیشه فیلمهای مخملباف را دوست داشته ام(بجر دو فیلم اولش و فیلم آخرش)
مدتی قبل می خواستم پستی بنویسم در مورد شباهت های گنجی و مخملباف،حتی نوشتم ولی پستش نکردم،چون یک جورایی هنوز ته دلم صداقت مخملباف را بیشتر از گنجی قبول داشتم(هنوزهم دارم)
تا اینکه...
محسن مخملباف جايزه "پاراجانوف" را به اکبر گنجی اهداء کرد.
مخملباف برای این به زندان رفته بود که پلیسی را که میگفتند ساواکی است، با چاقو زده بود،
محملباف فیلم ساز حرب اللهی دگم دو آتشه ای بود که توبه نستوح را ساخت،دو چشم بی سو راساخت، و کابوس را به خواب یک پسر بچه های دبستانی آورد که فیلم را در مدرسه اشان نمایش دادند!
مخملباف یک چریک بود و به صورت کاملا طبیعی محبوب پسر بچه هایی که قرار بود خیلی زودتر از سن شان بزرگ شوند(جنگ به رزمنده نیاز داشت،هر چه جوان تر و کم تجربه و احساسی تر بهتر)
مخملباف فیلم می ساخت و کیمیایی طاغوت ای بود و مخملباف با طاغوت ای ها فیلم مشترک نمی ساخت،
مخملباف در مصاحبه معروفش می گفت:"...بازی دختر ها در تاتر اشکال دارد.."(نقل به مضمون)
حتی در فیلم هایش می گفت:"مرگ بر ماهی سیاه کوچولو!"
مخملباف بایکوت را ساخت و برای اولین بار درگیری های بین گروهای سیاسی را حتی به داخل سالنهای سینما کشید(چند نفر بر اثر چاقو کشی در صف سینمای نمایش دهنده بایکوت دخلشان آمد؟)
مخملباف ریفنشنال ایران بود(با عذر خواهی ویژه از ریفنشنال برای این تشبیه!)
برای جکومت فیلم می ساخت و همیشه هم مورد حمایت حکومت بود.
تا اینکه....
مخملباف مخملباف عروسی خوبان را ساخت!
فیلمی استعاری که قرار بود نشان دهنده تغییر دیدگاهای مخملباف باشد...
مخملباف تازه فهمیده بود که کار مهمتری که یک فیلم ساز باید بکند ،فیلم دیدن است!
برای همین رفت سراغ کرایه ویدیو از کرایه دهندگان غیر مجاز!(یادتان بخیر ویدیو های T7 ، صبح تا شب بایک پنکه روی تان ،چه فیلمهای مزخرف و غیر مزخرفی رویتان دیدیم،مخفیانه،و دور از دسترس سلاخانی که تبسم را بر لبها جراحی می کردند!)
هیچ کس نفهمید که مخملباف چه فیلمهای در آن جعبه جادویی دید،
ولی وقتی نوبت عاشقی و شبهای زاینده رود را (تقریبا)همزمان ساخت،همه شوکه شدند(فکر می کنم خاتمی برای همین فیلمها مجبور به استعفا ار وزارت ارشاد شد!)
مخملباف از لبه بام شروع به حرکت کرد و آنقدر رفت تا به لبه دیگر بام رسید!
حتی ریش حزب الهی اش را هم زد! سبیلش را هم زد!
دخترانش،کارهایی را کردند و لباسهایی را پوشیدند که در زمانی که مخملباف قدرتی(دست کم از نظرفرهنگی) داشت،اگر هر دختری شبیه انها بود خود مخملباف مرتد می خواندش!
مخملباف تغییر کرده بود .آنقدر تغییر که سکس و فلسفه را بسازد.
اما مهمترین نکته مخملباف این بود که این تغییر را باصدای بلند اعلام می کرد....
همیشه این پرسش برایم مطرح بوده که چه بلایی بر سر آن آدمهایی آمد که زمانی با تفکرات مخملبافی،از جامعه کنار کذاشته شدند؟
چه تعداد پاراجانف در آنها می توانست وجود داشته باشد؟
چند فلینی ،ویسکونتی،هدایت،...
مخملباف تغییر کرد( همزمان با جامعه)،ولی انسانهای زیادی برای تغییر کردن مخملباف ها قربانی شدند،شاید فلسفه قربانی کردن ،فلسفه درستی باشد و نتیجه بدهد؟ برای مخملباف ها که داد.
من همیشه فیلمهای مخملباف را دوست داشته ام(بجر دو فیلم اولش و فیلم آخرش)
مدتی قبل می خواستم پستی بنویسم در مورد شباهت های گنجی و مخملباف،حتی نوشتم ولی پستش نکردم،چون یک جورایی هنوز ته دلم صداقت مخملباف را بیشتر از گنجی قبول داشتم(هنوزهم دارم)
تا اینکه...
محسن مخملباف جايزه "پاراجانوف" را به اکبر گنجی اهداء کرد.
مخملباف برای این به زندان رفته بود که پلیسی را که میگفتند ساواکی است، با چاقو زده بود،
محملباف فیلم ساز حرب اللهی دگم دو آتشه ای بود که توبه نستوح را ساخت،دو چشم بی سو راساخت، و کابوس را به خواب یک پسر بچه های دبستانی آورد که فیلم را در مدرسه اشان نمایش دادند!
مخملباف یک چریک بود و به صورت کاملا طبیعی محبوب پسر بچه هایی که قرار بود خیلی زودتر از سن شان بزرگ شوند(جنگ به رزمنده نیاز داشت،هر چه جوان تر و کم تجربه و احساسی تر بهتر)
مخملباف فیلم می ساخت و کیمیایی طاغوت ای بود و مخملباف با طاغوت ای ها فیلم مشترک نمی ساخت،
مخملباف در مصاحبه معروفش می گفت:"...بازی دختر ها در تاتر اشکال دارد.."(نقل به مضمون)
حتی در فیلم هایش می گفت:"مرگ بر ماهی سیاه کوچولو!"
مخملباف بایکوت را ساخت و برای اولین بار درگیری های بین گروهای سیاسی را حتی به داخل سالنهای سینما کشید(چند نفر بر اثر چاقو کشی در صف سینمای نمایش دهنده بایکوت دخلشان آمد؟)
مخملباف ریفنشنال ایران بود(با عذر خواهی ویژه از ریفنشنال برای این تشبیه!)
برای جکومت فیلم می ساخت و همیشه هم مورد حمایت حکومت بود.
تا اینکه....
مخملباف مخملباف عروسی خوبان را ساخت!
فیلمی استعاری که قرار بود نشان دهنده تغییر دیدگاهای مخملباف باشد...
مخملباف تازه فهمیده بود که کار مهمتری که یک فیلم ساز باید بکند ،فیلم دیدن است!
برای همین رفت سراغ کرایه ویدیو از کرایه دهندگان غیر مجاز!(یادتان بخیر ویدیو های T7 ، صبح تا شب بایک پنکه روی تان ،چه فیلمهای مزخرف و غیر مزخرفی رویتان دیدیم،مخفیانه،و دور از دسترس سلاخانی که تبسم را بر لبها جراحی می کردند!)
هیچ کس نفهمید که مخملباف چه فیلمهای در آن جعبه جادویی دید،
ولی وقتی نوبت عاشقی و شبهای زاینده رود را (تقریبا)همزمان ساخت،همه شوکه شدند(فکر می کنم خاتمی برای همین فیلمها مجبور به استعفا ار وزارت ارشاد شد!)
مخملباف از لبه بام شروع به حرکت کرد و آنقدر رفت تا به لبه دیگر بام رسید!
حتی ریش حزب الهی اش را هم زد! سبیلش را هم زد!
دخترانش،کارهایی را کردند و لباسهایی را پوشیدند که در زمانی که مخملباف قدرتی(دست کم از نظرفرهنگی) داشت،اگر هر دختری شبیه انها بود خود مخملباف مرتد می خواندش!
مخملباف تغییر کرده بود .آنقدر تغییر که سکس و فلسفه را بسازد.
اما مهمترین نکته مخملباف این بود که این تغییر را باصدای بلند اعلام می کرد....
همیشه این پرسش برایم مطرح بوده که چه بلایی بر سر آن آدمهایی آمد که زمانی با تفکرات مخملبافی،از جامعه کنار کذاشته شدند؟
چه تعداد پاراجانف در آنها می توانست وجود داشته باشد؟
چند فلینی ،ویسکونتی،هدایت،...
مخملباف تغییر کرد( همزمان با جامعه)،ولی انسانهای زیادی برای تغییر کردن مخملباف ها قربانی شدند،شاید فلسفه قربانی کردن ،فلسفه درستی باشد و نتیجه بدهد؟ برای مخملباف ها که داد.
جمعه، تیر ۳۰، ۱۳۸۵
برای دوستی که این روزا دلش گرفته
...سانچو پانزا گفت: از اینقرار اگر بر اثر یکی از آن معجزات که شما می فرمایید من پادشاه شوم،لابد ژواناگوتی یرز عیال من کمتر از ملکه و کودکان من کمتر از شاهزاده نخواهند بود!
دن کیشوت جواب داد: کیست که در این مسئله شک کند؟
سانکو گفت : من خود شک دارم،زیرا تصور میکنم که اگر هم خداوند از باران مملکت بر زمین ببارد،یکی بر سر ماری گوتی پیر نحواهد افتاد!
باور کنید ارباب،این زنک برای ملکه شدن به اندازه دو درهم ارزش ندارد،باز کنتس بیشتر به او برازنده است،تازه آنهم اگر خدا بخواهد
دن کیشوت گفت:بسیار خوب سانچو پس تو این مشکل را به خدا واگذار،خود آنچه برازنده زن توست به وی خواهد داد،اما تو خود را کوچک مگیر و به کمتر از حکومت ایالت راضی مشو....
دن کیشوت
شاهکار سروانتس
ترجمه محمد قاضی
دن کیشوت جواب داد: کیست که در این مسئله شک کند؟
سانکو گفت : من خود شک دارم،زیرا تصور میکنم که اگر هم خداوند از باران مملکت بر زمین ببارد،یکی بر سر ماری گوتی پیر نحواهد افتاد!
باور کنید ارباب،این زنک برای ملکه شدن به اندازه دو درهم ارزش ندارد،باز کنتس بیشتر به او برازنده است،تازه آنهم اگر خدا بخواهد
دن کیشوت گفت:بسیار خوب سانچو پس تو این مشکل را به خدا واگذار،خود آنچه برازنده زن توست به وی خواهد داد،اما تو خود را کوچک مگیر و به کمتر از حکومت ایالت راضی مشو....
دن کیشوت
شاهکار سروانتس
ترجمه محمد قاضی
یکشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۵
پیغام ماهی ها- یادت بخیر سهراب عزیز
این نوشته جناب پاسپارتو، کنسرت روز پنجشنبه فرهاد و حضرات جقله، اتفاق مسخره روز جمعه ،صحبتهای روز بعدش با فرهاد و پاسپارتو و آخرش هم نوشت های اینجا،مرا برداشت و برد و پرت کرد به 16-17 سال پیش آن روزهایی که خدایی بود و من دوستش داشتم!
یادت هست سهراب عزیز؟
این شعرت را همان روزها خواندم و هنوز حفظ هستم!
من هم مثل تو به سر وقت خدا رفتم تا پیغام ماهی ها رابرسانم،
اما دربار خدا آنقدر شلوغ بود و من انقدر درگیر بوراکراسی حاکم بر بارگاهش شدم،که وقتی دست آخر با حواله چند سال بعد آب برگشتم،ماهی ها از تشنگی مرده بودند،
همان روز بود که تصمیم گرفتم،هر وقت احتیاجی به آب بود،به شیر آب خانه امان مراجعه کنم.
یادت هست سهراب عزیز؟
رفته بودم سر حوض ،
تا ببینم عکس تنهایی خود را در آب،
آب در حوض نبود،
ماهیان می گفتند:
هیچ تقصییر درختان نیست
ظهر دم کرده تابستان بود
پسر روشن آب لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید آمد او را به هوا برد که برد!
به درک راه نبردیم به اکسیژن آب،
برق از پولک ما رفت که رفت،
ولی آن نور درشت
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او پشت چین های تغافل می زد
چشم ما بود
روزی بود به اقرار بهشت
تو اگر در تپش باغ خدار را دیدی
همت کن و بگو ماهیها حوضشان بی آب است!
باد می رفت به سر وقت چنار ،من به سر وقت خدا می رفتم!
این شعرت را همان روزها خواندم و هنوز حفظ هستم!
من هم مثل تو به سر وقت خدا رفتم تا پیغام ماهی ها رابرسانم،
اما دربار خدا آنقدر شلوغ بود و من انقدر درگیر بوراکراسی حاکم بر بارگاهش شدم،که وقتی دست آخر با حواله چند سال بعد آب برگشتم،ماهی ها از تشنگی مرده بودند،
همان روز بود که تصمیم گرفتم،هر وقت احتیاجی به آب بود،به شیر آب خانه امان مراجعه کنم.
شنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۵
از حال بد به حال خوب------>از حال خوب به حال بد!
بخش اول از حال بد به حال خوب!
روز پنج شنبه 22 تیر شاید از روزهایی باشد که هیچ گافه فراموششان نکنم ، گیر کردن در جریانی که دوستش نداری و قراردادی که از اول هم (چه از نظر مالی چه از نظر کاری)اشتباه بوده از یک طرف،نامردی کسانی که دست کم دلت خوش است برای آنها کار می کنی از طرف دیگر هفته ام را به گند کشیده بود.
اما...
کنسرت فرهاد و حضرات جقله بلایی به سرم آورد که تجربه اش را نداشتم،
انگار یکی یقه ام را از وسط باتلاق گهی (پی پی!) در آن دست و پا می زدم گرفت و در فضا(احتمالا یک جایی نزدیک زحل) رهایم کرد!
بیچاره راننده تاکسی که مرا به خانه رساند،فکر کنم چند بار وسط راه می خواسته سر خر را کج کند و به تیمارستان روزبه و یا یک جای دیگر سر بزند!
اگر جلوی در تالار وحدت من را سوار نکرده بود و اگر(احتمالا)تجربه قبلی برخورد با این کیس را نداشت ....
وقتی می خواستم از ماشین پیاده شوم گفت: خوب کمتر بخور پسر جان!،کنسرت که جای این کارها نیست!،نه حالش را داشتم نه می توانستم بگویم که ختی 4 قوطی جین هم نتوانسته بود چنین بلایی بر سر من بیاورد!
بخش دوم از حال خوب به حال بد! یا به قول فروغ عزیز : ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد.
روز جمعه از صبح با خودم قرار گذاشتم که شب دوباره بروم خدمت جناب فرهاد و حضرات جقله،گفتم حواسم را جمع می کنم که بتوانم بعدش حضورا خدمتشان برسم و تشکر کنم ازاینکه به من نشان دادند در این دنیای گه زده هنوز هم می توان چیزهای خوب دید و تجربه های قشنگ داشت،....
چه حالی به شما دست می داد که اگر یک آدم عاقل و مومن و انقلابی باعث می شد که شما با سری که مجبور شده اید تقریبا از ته اصلاحش کنید،نیم ساعت بعد از شروع اجرا به تالار وحدت برسید؟
بعد با اعصابی آشفته پای پیاده راه افتادم و نمی دانم کی به خانه رسیدم،
در هر حال یک تشکر و یک عذر خواهی به فرهاد عزیز و حضرات جقله بدهکارم،که شاید یک روز بتوانم ادایش کنم!
روز پنج شنبه 22 تیر شاید از روزهایی باشد که هیچ گافه فراموششان نکنم ، گیر کردن در جریانی که دوستش نداری و قراردادی که از اول هم (چه از نظر مالی چه از نظر کاری)اشتباه بوده از یک طرف،نامردی کسانی که دست کم دلت خوش است برای آنها کار می کنی از طرف دیگر هفته ام را به گند کشیده بود.
اما...
کنسرت فرهاد و حضرات جقله بلایی به سرم آورد که تجربه اش را نداشتم،
انگار یکی یقه ام را از وسط باتلاق گهی (پی پی!) در آن دست و پا می زدم گرفت و در فضا(احتمالا یک جایی نزدیک زحل) رهایم کرد!
بیچاره راننده تاکسی که مرا به خانه رساند،فکر کنم چند بار وسط راه می خواسته سر خر را کج کند و به تیمارستان روزبه و یا یک جای دیگر سر بزند!
اگر جلوی در تالار وحدت من را سوار نکرده بود و اگر(احتمالا)تجربه قبلی برخورد با این کیس را نداشت ....
وقتی می خواستم از ماشین پیاده شوم گفت: خوب کمتر بخور پسر جان!،کنسرت که جای این کارها نیست!،نه حالش را داشتم نه می توانستم بگویم که ختی 4 قوطی جین هم نتوانسته بود چنین بلایی بر سر من بیاورد!
بخش دوم از حال خوب به حال بد! یا به قول فروغ عزیز : ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد.
روز جمعه از صبح با خودم قرار گذاشتم که شب دوباره بروم خدمت جناب فرهاد و حضرات جقله،گفتم حواسم را جمع می کنم که بتوانم بعدش حضورا خدمتشان برسم و تشکر کنم ازاینکه به من نشان دادند در این دنیای گه زده هنوز هم می توان چیزهای خوب دید و تجربه های قشنگ داشت،....
چه حالی به شما دست می داد که اگر یک آدم عاقل و مومن و انقلابی باعث می شد که شما با سری که مجبور شده اید تقریبا از ته اصلاحش کنید،نیم ساعت بعد از شروع اجرا به تالار وحدت برسید؟
بعد با اعصابی آشفته پای پیاده راه افتادم و نمی دانم کی به خانه رسیدم،
در هر حال یک تشکر و یک عذر خواهی به فرهاد عزیز و حضرات جقله بدهکارم،که شاید یک روز بتوانم ادایش کنم!
یا هو
پی نویس: ظااهرا نوشته بالا احتیاج به توضیح دارد!
آقا جان من کی گفتم که چیزی خورده بودم و مست بودم؟
بابا جان من گفتم حتی اگر 4 تا قوطی ناقابل جین هم می خوردم این بلا سرم نمی آمد!،
من مست فرهاد،جقله ها و حضرت موتزارت بودم!شما مگر فرق بین این مستی و آن مستی را نمی فهمید؟
آقا جان من کی گفتم که چیزی خورده بودم و مست بودم؟
بابا جان من گفتم حتی اگر 4 تا قوطی ناقابل جین هم می خوردم این بلا سرم نمی آمد!،
من مست فرهاد،جقله ها و حضرت موتزارت بودم!شما مگر فرق بین این مستی و آن مستی را نمی فهمید؟
جمعه، تیر ۲۳، ۱۳۸۵
ارکستر مجلسی جوانان
اگه تو این متن چرت و پرت دیدید،به بزرگی خودتون ببخشید،من فکر کنم هنوز مستم!
اگه اونقدربدشانس بودید که اجرای امشب(دیشب!) رو از دست دادید،پیشنهاد می کنم اجرای فردا شب(امشب!!) رو از دست ندید،
تجربه گوش کردن به موتزارت ،اونم وقتی توسط یه سری جقله!( به قول فرهاد) و با اون قدرت زده بشه تجربه بی نظیری یه که تو این مملکت گل و بلبل،امکان پیش اومدنش چیزی نزدیک به صفره.
البته اگه اونایی که فرهاد بهشون میگه جقله ،واقعا جقله باشن،به احتمال زیاد من یک جانور تک سلولی یا شایدم آمیب ای چیزی باشم،البته نه از نظر سن! چون هم سن پدر بزرگ نوح ام!
اگه اونقدربدشانس بودید که اجرای امشب(دیشب!) رو از دست دادید،پیشنهاد می کنم اجرای فردا شب(امشب!!) رو از دست ندید،
تجربه گوش کردن به موتزارت ،اونم وقتی توسط یه سری جقله!( به قول فرهاد) و با اون قدرت زده بشه تجربه بی نظیری یه که تو این مملکت گل و بلبل،امکان پیش اومدنش چیزی نزدیک به صفره.
البته اگه اونایی که فرهاد بهشون میگه جقله ،واقعا جقله باشن،به احتمال زیاد من یک جانور تک سلولی یا شایدم آمیب ای چیزی باشم،البته نه از نظر سن! چون هم سن پدر بزرگ نوح ام!
چهارشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۵
Wish You Were Here
سید برت هم مرد!
یادش بخیر چه روز هایی داشتیم با Arnold Layne !
یادش بخیر چه روز هایی داشتیم با Arnold Layne !
Arnol Layne
Arnold Layne had a strange hobby
collecting clothes, moonshine washing lines
they suit him fine
On the wall hung a tall mirror
distorted view, see through, baby blue
he got it
Oh Arnold Layne, it's not the same
it takes two to know, two to know, two to know, two to know
why can't you see
Arnold Layne, Arnold Layne,
Arnold Layne
Now he's caught a nasty sort of person
they gave him time, doors bang chain gang
he hated
Arnold Layne, Arnold Layne
Arnold Layne
Arnold Layne
don't do it again
The Gnome
I want to tell You a story
'Bout a little Man if I can A gnome named Grimble Gromble
And little gnomes stay in their homes
Eating, sleeping, drinking their wine
He wore a scarlet tunic
A blue-green hood, it looked quite good
He had a big adventure
Amidst the grass, fresh air at last
Wining, dining, biding his time...
And then one day
Hooray, another way for gnomes to say
Ooh my...
Look at the sky, look at the river
Isn't it good?
Look at the sky, look at the river
Isn't it good?
Winding, finding places to go
And then one day
Hooray, another way for gnomes to say
Ooh my
Ooh my...
See Emily Paly
Emily tries but misunderstands, ah ooh
She often inclined to borrow somebody's dreams till tomorrow
There is no other day
Let's try it another way
You'll lose your mind and play
Free games for may
See Emily play
Soon after dark Emily cries, ah ooh
Gazing through trees in sorrow hardly a sound till tomorrow
There is no other day
Let's try it another way
You'll lose your mind and play
Free games for may
See Emily play
Put on a gown that touches the ground, ah ooh
Float on a river forever and ever, Emily BR>
There is no other day
Let's try it another way
You'll lose your mind and play
Free games for may
See Emily play
Written by Syd Barrett
دوشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۵
گنجی و من،خاطره های شاید مشترک-زاویه دیدهای کاملا مختلف
کوچکتر از آن بودیم که بتوانیم بفهمیم چه اتفاقی دارد می افتد،
خیلی خاطرات هست که هیچ علاقه ای به یاد آوریشان ندارم ولی اگر حس اش بود و شاید رودر رو با گنجی از او بپرسم،می خواهم بدانم ،گشت ثارالله یادش هست؟گشت جندالله؟گشت حزب الله؟...،
می خواهم بدانم وقتی در خیابان ولیعصر جلوی چشمان وحشت زده یک بچه 7 ساله ،روی صورت آن دختر جوان تیغ کشیدند کجا بوده؟
می خواهم بدانم کوچک که بوده صمد بهرنگی را دوست داشته؟ماهی سیاه کوچولو را؟هیچ شده کتاب های مورد علاقه اش را بسوزانند؟
دوست دارم بدانم تصویرش از از آن ادمها چه بوده؟
می خواهم بدانم وقتی امامش را در ماه ندیده چه حسی داشته؟ (شاید هم دیده!)
می خواهم بدانم زمان اختراع "حزب فقط حزب الله ، رهبر فقط روح الله" کجا بوده
می خواهم بدانم وقتی رهبرش سخنرانی می کرد و مردم برای معمولی ترین حرفهایش گریه می کردند،جزو گزیه کننده ها بوده؟
می خواهم بدانم وقتی پسران و دختران نوجوان را اعدام می کزدند کجا بوده؟
این ها انتظار زیادی است؟
- روزنامه های هر روز عکس و لیست کسانی را که اعدام شده بودند چاپ می کردند(در خاطره های گنگ من چیزی شبیه اسامی پذیرفته شده های کنکور بود) و در کابوسهای ما عکس کسانی که دوستشان داشتیم در میانشان بود،معلمی که دوستش داشتیم،پدر،برادر و یا خواهر دوستی...
- راه پیمایی 22 بهمن بود هنوز آدمها خودی و غیر خودی نشده بودند و آدم بزرگها مهربان بودند،در خیابان آزادی گم شده بودم و کمی ترس به گروه های مختلف نگاه می کردم، ناگهان صداهای بلندی شنیدم،آدمهایی(از دید ان روزهای من) در هیبت دیوهای سندباد با چوب هایی بزرگ (چماق؟!)به گروه های مردم حمله کردند،شعارهایی هم از گوشه کنار می شنیدم :"کیش ،کیش،چماقدار!"...
- فروشگاه کوروش ای بود که من گاه گاه بعد از تعطیل شدن مدرسه به کتاب فروشی اش می رفتم و فروشنده مهربانی داشت...جلوی فروشگاه هنوز گروههای مختلف بودند و روزنامه می فروختند(بعدها فهمیدم که سازمانهایی مانند:مجاهدین،توده ای ها و.. بودند)-یک بار هنگام خروج از فروشگاه صدای های زیادی می آمد ،همه در حال فرار بودند و روزنامه ها پاره شده روی زمین ریخته بود،به کوچه ای پناه بردم تا در امان باشم،بعد که سرو صداها کم شد بیرون آمدم همه جا بهم ریخته بود و بعضی جاها خون ریخته بود،کتاب فروش مهربان را دیگر ندیدم،و بعد هم دیگرهیج وقت به آن کتاب فروشی نرفتم!
- در مدرسه می گفتند،"امشب ماه را نگاه کنید،عکس امام توی آن است" و من هر چه زور می زدم جز چاله چوله های ماه هیچ چیز نمی دیدم،ومعلممان(به سبک خیاط های قصه آندرسن)می گفتند باید دلت پاک (حلال زاده؟!)باشد تا ببینی!
- تازه خواندن را یاد گرفته بودم،کتاب پیشاهنگی برادر بزرگترم را با لذت می خواندم،یک بار هم بدون اجازه لباسش را پوشیدم و به مدرسه رفتم!،به کلاس که راهم ندادند هیچ،مادرم را هم به مدرسه احضار کردن که این چه وضعی است؟ما انقلاب کردیم که این فسادها نباشد و....
- پیراهن قشنگی خریده بودم که رویش عکس گل سرخ بودو من از خوشحالی بلافاصله بعد از خریدن پوشیدمش،با ماردم توی خیابان می رفتیم که یک نفر با موتوری بزرگ جلویمان نگاه داشت،بعد از کلی تهدید و توهین به مادرم ،پیراهن را از تن من درآورد و پاره کرد!(کجایی گلسرخی عزیز که ببینی،حتی تحمل عکس گل سرخ را هم ندارند!)
- ....
- هنوز اینترنت اختراع نشده بود و بازار دوست مکاتبه ای و شزکت های دوست یابی گرم بود،ماهنامه ای المانی(که چند زبان از جمله انگلیسی) منتشر می شد و رایگان هم بود را مشترک بودم،یک بار که با دوستی سرگرم ورق زدن صفحه های آن در اتوبوس بودیم ،چند نفر که محاسن بلندی داشتند،مرا به جرم اشعاعه فحشا بازداشت کردند!(در آن سالها اگر در عکس های مجله خارجی،خانمی آستین کوتاه هم پوشیده بود،توسط اداره پست با ماژیک سیاه پر رنگی ،رنگ می شد!) و من بهت زده از اشاعه فحشا را به مسجدی بردند و پنج نفره به شدت کتکم زدند! که نمی فهمم اینها مجله را رایگان برای من می فرستند تا بعدا برایشان جاسوسی کنم(راستش از آن روز هر بار اسم جاسوس می شنوم خنده ام می گیرد،احتمالا همانها امروز هر کس را می گیرند، فکر می کنند جاسوس است،نکند آنها هم در نوجوانی مشترک اسکالا بوده؟!)
خیلی خاطرات هست که هیچ علاقه ای به یاد آوریشان ندارم ولی اگر حس اش بود و شاید رودر رو با گنجی از او بپرسم،می خواهم بدانم ،گشت ثارالله یادش هست؟گشت جندالله؟گشت حزب الله؟...،
می خواهم بدانم وقتی در خیابان ولیعصر جلوی چشمان وحشت زده یک بچه 7 ساله ،روی صورت آن دختر جوان تیغ کشیدند کجا بوده؟
می خواهم بدانم کوچک که بوده صمد بهرنگی را دوست داشته؟ماهی سیاه کوچولو را؟هیچ شده کتاب های مورد علاقه اش را بسوزانند؟
دوست دارم بدانم تصویرش از از آن ادمها چه بوده؟
می خواهم بدانم وقتی امامش را در ماه ندیده چه حسی داشته؟ (شاید هم دیده!)
می خواهم بدانم زمان اختراع "حزب فقط حزب الله ، رهبر فقط روح الله" کجا بوده
می خواهم بدانم وقتی رهبرش سخنرانی می کرد و مردم برای معمولی ترین حرفهایش گریه می کردند،جزو گزیه کننده ها بوده؟
می خواهم بدانم وقتی پسران و دختران نوجوان را اعدام می کزدند کجا بوده؟
این ها انتظار زیادی است؟
شنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۵
سند شماره 3-
چند نکه مهم
این نوشتار قصد ندارد دین اسلام را نقد کند،
علت ذکر آیه های قرآن نشان دادن تفکر اسلامی از معتبر ترین منبع ان است.
این نوشتار قصد ندارد اعراب را نقد کند،فقط واقعیت های تاریخی را در نظر گرفته است
این که اتفاقهایی که در زمان حمله لشگر اسلام به ایران رخ داد،اسلامی بودند یا از سنتهای عربی ( ویا هر دو ) در این نوشتار نمی گنجد،قصد من نقد یک قوم نیست،
باز هم تاکید می کنم اینها واقعیت های تاریخی از معتبر ترین منابع است،فقط واقعیتهای تاریخی!
تازیان بخاطر غارت و رن و اسیر و برده به اسلام روی آورده بودند . جرجی زیدان(نویسنده نامدار عرب)
ما آرمانهایمان را با شمشیر هایمان حمل می کنیم(حضرت علی نهج البلاغه)
وقتی سعد ابی وقاص بر مدائن دست یافت در آنجا کتابهای بسیار دید . نامه به عمر ابن خطاب نوشت و در
باب این کتابها دستوری خواست . عمر در پاسخ نوشت که آن همه را به آب افکن که اگر آنچه در آن کتابها
راهنمایی است خداوند برای ما قران را فرستاده است که از آنها راه نماینده تر است و اگر در آن کتابها جز
مایه گمراهی نیست ؛ خداوند ما را از شر آنها در امان داشته است ... !! از این سبب آن همه کتابها
را در آب یا در آتش افکندند(ابن خلدون)
حاجی خلیفه می گوید ؛ عرب در صدر اسلام به هیچ یک از علوم مگر بزبان خود و معرفت احکام اسلام و فن
طب که براثر حاجت عموم نزد برخی از افراد آن قوم موجود بود ؛ بچیز دیگری توجه نداشت ؛ و این عدم
توجه از باب حفظ قواعد اسلام و دور داشتن عقاید مسلمین پیش از رسوخ و استواری ایمان ؛ از خللی بود
که نتیجه ی نفوذ علوم اوائل است تا آنجا که روایت میکنند مسلمانان آنچه کتاب در فتوحات بلاد یافتند
سوختند ؛ و همچنین نظر انداختن به انجیل و تورات هم ممنوع بود ؛ تا اتحاد و اجتماع کلمه در فهم و
عمل کتاب الله و سنت رسول حاصل شود ؛ صحابه و تابعین از کتابت و علم ؛ کراهت داشتند بدین سبب
می بینیم که عرب هر گاه هنگام فتوحات خود به کتبی دست می یافت بسوختن و نابود کردن آنها
مبادرت می ورزید ...در مدتی بیش از یک قرن که حکومت و سیادت و سیاست در دست عرب بود ؛ نه تنها
توجه و اقبالی اساسی بعلم صورت نگرفت بلکه عرب اشتغال به علم را کار موالی و شغل بندگان می
دانست و از آن کار ننگ داشت بهمین سبب تا آنروز که جز نژاد عرب حکومت نمی کرد ؛ اثری از روشنی
علم در عالم اسلام مشهود نبود و پس از آنکه با غلبه ی عنصر ایرانی و بر انداختن حکومت اموی و
تشکیل دولت عباسی نفوذ ملل غیر عرب در دستگاه خلفا شروع شد و توجه بعلوم نیز آغاز گشت . ابن
خلدون می گوید : از امور غریب یکی این است که حاملان علم در اسلام غالبا از عجم بودند .
در سال دهم هجری؛ پیغمبر ؛ خالد ابن ولید را برای مسلمان سازی قبیله ی بنی حارث بسوی این
طایفه فرستاد و تاکید کرد که در صورت عدم پذیرش اسلام با آنان جنگ نماید و خالد ( که در قتل عام
طوایف عربستان شهرت داشت ) در ملاقات با سران بنی حارث یادآور شد : « اسلام بیاورید تا به سلامت
مانید !! . » . سران بنی حارث نیز از ترس قتل عام مردم ؛ به اسلام گرویدند و همراه خالد نزد محمد رفتند
پیغمبر در ملاقات با سران قبیله ی بنی حارث تاکید کرد : « اگر خالد ننوشته بود که اسلام آورده اید ؛
سرهایتان را زیر پایتان می انداختم .
از جمله دستورهای ابوبکر این بود که وقتی بجایی فرود آمدید ؛ اذان گویید و اقامه ی نماز کنید ؛ اگر مردم آنجا نیز اذان گفتند و اقامه ی نماز گفتند از آنها دست بدارید ؛ و اگر نگفتند ؛ به آنها حمله کنید ؛ و بکشید و باتش بسوزید و بطرق دیگر نابود کنید ؛ ؛ و اگر دعوت اسلام را پذیرفتند ؛ از آنها پرسش کنید ؛ اگر زکات را قبول دارند از آنها بپذیرید ؛ و اگر منکر زکات بودند بی گفنگو به آنها حمله کنید و بکشید . سوید گوید : مالک ابن نویره از همه ی کشتگان بیشتر موی داشت ؛ سپاهیان خالد از سر کشتگان اجاق ساختند و پوست همه ی سرها از آتش آسیب دید مگر سر مالک که دیگ پخته شد اما سر وی از آتش نسوخت از بس موی که داشت .....(تاریخ تبری جلد چهارم)
عمر در مسجد بپا خاست و حمد و ثنای خدا گفت ؛ آنگاه کسان را بجهاد خواند و ترغیب کرد و گفت : « دیگر حجاز جای ماندن شما نیست و پیغمبر صلی الله علیه واله و سلم فتح قلمرو کسری و قیصر را بشما وعده داده است . بطرف سرزمین ایران حرکت کنید... (مسعودی)
... بر مبلغ مالیات سالیانه در سیستان، دو هزار غلام نابالغ و دختر نیز افزودند .. (ابن اثیر -تاریخ کامل اسلام)
اهل گرگان از روی ناچاری با مردم کوفه به پرداخت یک سد هزار؛ دویست هزار صلح کردند ؛ یزید ابن مهلب آمد و در برابر این مال بسیار با آنان صلح کرد و یکی از مردان خویش را در آنجا بر جای نهاد و خود به دهستان رفت و آنجا را نیز محاصره کرد تا اینکه بفرمان او تسلیم شدند ؛ چهارده هزار تن از ایشان را گرفت و همه را کشت و روانه ی طبرستان شد ؛ و با اسپهبد صلح کرد در برابر گرفتن مالی بسیار و چهار صد خر بار زعفران و چهارصد مرد که بر سر هر کدام سپری و طیلسانی و جامی زرین بود ؛ در این هنگام عبدالرحمن ابن سمره ی قریشی نیز زرنج را محاصره کرد با ایشان صلح کرد در برابر گرفتن هزار هزار درهم و هزار هزار غلام که بر سر هر یک از ایشان جامی زرین بود ؛ گویند اهل گرگان پیمان شکنی کردند ؛ و یزید ابن مهلب سوگند یاد کرد نیاساید تا رزمندگان شان را بکشد و کودکان و زنانشان را اسیر کند و مردم از دست او حصاری شدند ( یعنی به پشت حصار ها پناه آوردند ؛ ) و او در آنجا اقامت گزیدند یزید بر آنها راه یافت و فرمان داد در راهها تا چندین فرسنگ دار بپای کردند ؛ سپس آن رزمندگان را بیرون آورد و همگان را بدار آویخت و سپس زنان و فرزندانشلان را اسیر کرد و در گرگان کسی نماند مگر آنها که گریختند یا پنهان شدند ؛ جز پیران ناتوان و از اموال چیزی نماند مگر آنچه مدفون شد .(مقدسی- آفرینش تازیخ،ترجمه محمد رضا شفیعی کدکنی)
قتیبه بن مسلم باهلی ؛ سردار معروف حجاج که چندین هزار از ایرانیان را در خراسان و ماوراءالنهر کشتار کرد و در یکی از این جنگها به سبب سوگندی که خورده بود اینقدر از ایرانیان کشت که بتمام معنی کلمه از خون آنها آسیاب روان گردانید و گندم آرد کرد و از آن آرد نان پخت و تناول نمود ؛ و زنها و دخترهای آنها را در حضور آنها به لشکر عرب قسمت کرد ...0(مرتضی راوندی- تاریخ گزیده)
در همه شهر ها و ولایات ایران ؛ اعراب مسلمان با مقاومت های سخت مردم روبرو شدند . در اکثر شهر ها ؛ پایداری و مقاومت ایرانیان بیرحمانه سرکوب گردید ؛ مثلا در سقوط مدائن و خصوصا مقاومت مردم در جنگ جلولا ؛ اعراب مسلمان ؛ خشونت زیادی از خود نشان دادند آنچنانکه مورخین از آن بنام « واقعه هولناک جلولا » یاد کرده اند . در این جنگ ؛ صدهزار تن از ایرانیان کشته شدند و تعداد فراوانی از زنان و کودکان ایرانی به اسارت رفتند و بسیاری کشته ؛ دشت را پوشانیده بود که نمودار جلال جنگ بود .
(طبری جلد پنجم)
در حمله به دهکده ی الیس ( هم مرز قلمرو اسلامی ) جاپان ؛ سالار دهکده ی الیس ؛ راه را بر خالد ابن ولید بست . جنگی سخت بین سپاهیان عرب و ایران در کنار رودی که بسبب همین جنگ بعد ها به « رود خون » معروف گردید در گرفت . در برابر مقاومت و پایداری سرسختانه ی ایرانیان ؛ خالد نذر کرد که اگر بر ایرانیان پیروز گردید « چندان از آنها بکشم که خون هاشان را در رودشان روان کنم » و چون پارسیان مغلوب شدند ؛ بدستور خالد « گروه گروه از آنها را که به اسارت گرفته بودند ؛ می آوردند و در رود گردن می زدند » مغیره گوید که « بر رود ؛ آسیاب ها بود و سه روز پیاپی با آب خون آلود ؛ قوت سپاه را که هیجده هزار کس یا بیشتر بودند ؛ آرد کردند ... کشتگان ( پارسیان ) در الیس هفتاد هزار تن بود .(طبری جلد چهارم)
شورش دیگری در چالوس رویان روی داد و عبدالله ابن حازم مامور خلیفه ی اسلام به بهانه (دادرسی ) و رسیدگی به شکایات مردم ؛ دستور داد تا آنان را در مکان های متعددی جمع کردند و سپس مردم را – یک یک به حضور طلبید ند و مخفیانه گردن زدند بطوریکه در پایان آنروز هیچ کس زنده نماند ... و دیه ی چالوس را آنچنان خراب کردند که تا سالها آباد نشد ... و املاک مردم را بزور می بردند ( تاریخ طبرستان ، تاریخ رویان ؛ اولیاء الله آملی رویه ۶۹ )
در فتح استخر ؛ مردم شهر قتل عام شدند و اعراب مسلمان « کشتاری بزرگ کردند » . با اینحال مردم از پذیرفتن اسلام خود داری کردند بلکه با حفظ آیین خود به پرداخت جزیه گردن نهادند . ( تاریخ طبری ؛ جلد پنجم )
رامهرمز نیز پس از جنگی سخت به تصرف سپاهیان اسلام در آمد و فاتحان عرب ؛ بسیاری از مردم را کشتند و زنان و کودکان فراوانی را برده ساختند و مال و متاع هنگفتی بچنگ آوردند . (الفتوح)
در حمله به سیستان ؛ مردم ؛ مقاومت بسیار و اعراب مسلمان ؛ خشونت بسیار کردند بطوریکه ربیع ابن زیاد ( سردار عرب ) برای ارعاب مردم و کاستن از شور مقاومت آنان ؛ « و برای نشان دادن معنویت اسلام » !! دستور داد تا صدری بساختند از آن کشتگان ( یعنی اجساد کشته شدگان جنگ را روی هم انباشتند ) ... و هم از آن کشتگان ؛ تکیه گاهها ساختند ؛ و ربیع ابن زیاد بر شد و بر آن نشست ؛ بدین ترتیب ؛ اسلام در سیستان متمکن شد و قرار شد که هر سال از سیستان هزار هزار ( یک میلیون ) درهم به امیر المومنین دهند با هزار غلام بچه وکنیز... (تاریخ سیستان)
در حمله اعراب به ری ( نزدیک تهران کنونی ) مردم شهر پایداری و مقاومت بسیار کردند ؛ بطوریکه مغیره ( سردار عرب ) در این جنگ چشمش را از دست داد ... مردم جنگیدند و پایمردی کردند ... و چندان از آنها کشته شدند که کشتگان را با نی شماره کردند و غنیمتی که خدا از ری نصیب مسلمانان کرد همانند غنائم مدائن بود . (طبری - جلد پنجم)
در حمله به شاپور نیز ؛ مردم پایداری و مقا.مت بسیار کردند بگونه ای که عبیدا ( سردار عرب ) بسختی مجروح شد آنچنانکه بهنگام مرگ وصیت کرد تا به خونخواهی او ؛ مردم شاپور را قتل عام کنند ؛ سپاهیان عرب نیز چنان کردند و بسیاری از مردم شهر را بکشتند . (فارسنامه ی ابن بلخی)
در حمله به سرخس ؛ اعراب مسلمان « همه ی مردم شهر را بجز یک صد نفر ؛ کشتند . ( تاریخ کامل ؛ علی ابن اثیر)
در حمله ی اعراب به گرگان ؛ مردم با سپاهیان اسلام به سختی جنگیدند ؛ بطوریکه سردار عرب ( سعید بن عاص ) از وحشت ؛ نماز خوف خواند . پس از مدتها پایداری و مقاومت ؛ سرانجام مردم گرگان امان خواستند و سعید ابن عاص به آنان « امان » داد و سوگند خورد « یک تن از مردم شهر را نخواهد کشت » مردم گرگان تسلیم شدند ؛ اما سعید ابن عاص همه ی مردم را بقتل رسانید ؛ بجز یک تن ؛ و در توجیه پیمان شکنی خود گفت : « من قسم خورده بودم که یک تن از مردم شهر را نکشم ! .. تعداد سپاهیان عرب در حمله به گرگان هشتاد هزار تن بود . ( طبری جلد پنجم ، تاریخ کامل ؛ ابن اثیر)
پایداری مردم ری در برابر تازیان باندازه ای بر سران عرب گران آمد که « امام حسین » ؛ پیشوای سوم شیعیان ؛ در نامه ای به فرماندار ری نوشت : « ما از تبار قریش هستیم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ایرانی ها هستند . روشن است که هر عربی از هر ایرانی بهتر و بالاتر ؛ و هر ایرانی از دشمنان ما هم بد تر است ؛ ایرانیها را باید دستگیر کرد و به مدینه آورد ؛ زنانشان را بفروش رسانید و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت . (حاج شیخ عباس قمی سفینه البحار و مدینه الحکام و آثار)
عبید الله بن زیاد فرماندار علی ؛ مفرغ ؛ فیلسوف و سراینده ی نامدار ایرانی را پس از خوراندن داروی شکم روی ؛ با شماری سگ و خوک و گربه ؛ در قفسی کرد و در شهر بگردش در آورد ؛ در هالیکه آب از شکمش روان بود و آن جانوران برای فروبردنش به سر و کول هم ؛ و بر سر و کول مفرغ می پریدند ؛ مردم را به تماشا واداشته بود .
خداش دانشمند ایرانی را زبانش را از ریشه کندند ؛ چشمانش را با میله های داغ کور کردند ؛ دستها و پاهایش را بریدند و سرانجام ( برای نشان دادن معنویت اسلام ) گردنش را زدند.
فکر می کنم برا یامروز کافی است، ببینیم این آقا چه جوابی دارد،(این آقا اگر بخواهد می توان د بسیاری از این کتابها را در کتابخانه ملی ایران پیدا کند،) البته بعید نیست این دید ایشان تمام این کتابها را صهیونیست ها نوشته باشند!
در هر حال من منتظر جواب هستم!
این نوشتار قصد ندارد دین اسلام را نقد کند،
علت ذکر آیه های قرآن نشان دادن تفکر اسلامی از معتبر ترین منبع ان است.
این نوشتار قصد ندارد اعراب را نقد کند،فقط واقعیت های تاریخی را در نظر گرفته است
این که اتفاقهایی که در زمان حمله لشگر اسلام به ایران رخ داد،اسلامی بودند یا از سنتهای عربی ( ویا هر دو ) در این نوشتار نمی گنجد،قصد من نقد یک قوم نیست،
باز هم تاکید می کنم اینها واقعیت های تاریخی از معتبر ترین منابع است،فقط واقعیتهای تاریخی!
تازیان بخاطر غارت و رن و اسیر و برده به اسلام روی آورده بودند . جرجی زیدان(نویسنده نامدار عرب)
ما آرمانهایمان را با شمشیر هایمان حمل می کنیم(حضرت علی نهج البلاغه)
وقتی سعد ابی وقاص بر مدائن دست یافت در آنجا کتابهای بسیار دید . نامه به عمر ابن خطاب نوشت و در
باب این کتابها دستوری خواست . عمر در پاسخ نوشت که آن همه را به آب افکن که اگر آنچه در آن کتابها
راهنمایی است خداوند برای ما قران را فرستاده است که از آنها راه نماینده تر است و اگر در آن کتابها جز
مایه گمراهی نیست ؛ خداوند ما را از شر آنها در امان داشته است ... !! از این سبب آن همه کتابها
را در آب یا در آتش افکندند(ابن خلدون)
حاجی خلیفه می گوید ؛ عرب در صدر اسلام به هیچ یک از علوم مگر بزبان خود و معرفت احکام اسلام و فن
طب که براثر حاجت عموم نزد برخی از افراد آن قوم موجود بود ؛ بچیز دیگری توجه نداشت ؛ و این عدم
توجه از باب حفظ قواعد اسلام و دور داشتن عقاید مسلمین پیش از رسوخ و استواری ایمان ؛ از خللی بود
که نتیجه ی نفوذ علوم اوائل است تا آنجا که روایت میکنند مسلمانان آنچه کتاب در فتوحات بلاد یافتند
سوختند ؛ و همچنین نظر انداختن به انجیل و تورات هم ممنوع بود ؛ تا اتحاد و اجتماع کلمه در فهم و
عمل کتاب الله و سنت رسول حاصل شود ؛ صحابه و تابعین از کتابت و علم ؛ کراهت داشتند بدین سبب
می بینیم که عرب هر گاه هنگام فتوحات خود به کتبی دست می یافت بسوختن و نابود کردن آنها
مبادرت می ورزید ...در مدتی بیش از یک قرن که حکومت و سیادت و سیاست در دست عرب بود ؛ نه تنها
توجه و اقبالی اساسی بعلم صورت نگرفت بلکه عرب اشتغال به علم را کار موالی و شغل بندگان می
دانست و از آن کار ننگ داشت بهمین سبب تا آنروز که جز نژاد عرب حکومت نمی کرد ؛ اثری از روشنی
علم در عالم اسلام مشهود نبود و پس از آنکه با غلبه ی عنصر ایرانی و بر انداختن حکومت اموی و
تشکیل دولت عباسی نفوذ ملل غیر عرب در دستگاه خلفا شروع شد و توجه بعلوم نیز آغاز گشت . ابن
خلدون می گوید : از امور غریب یکی این است که حاملان علم در اسلام غالبا از عجم بودند .
در سال دهم هجری؛ پیغمبر ؛ خالد ابن ولید را برای مسلمان سازی قبیله ی بنی حارث بسوی این
طایفه فرستاد و تاکید کرد که در صورت عدم پذیرش اسلام با آنان جنگ نماید و خالد ( که در قتل عام
طوایف عربستان شهرت داشت ) در ملاقات با سران بنی حارث یادآور شد : « اسلام بیاورید تا به سلامت
مانید !! . » . سران بنی حارث نیز از ترس قتل عام مردم ؛ به اسلام گرویدند و همراه خالد نزد محمد رفتند
پیغمبر در ملاقات با سران قبیله ی بنی حارث تاکید کرد : « اگر خالد ننوشته بود که اسلام آورده اید ؛
سرهایتان را زیر پایتان می انداختم .
از جمله دستورهای ابوبکر این بود که وقتی بجایی فرود آمدید ؛ اذان گویید و اقامه ی نماز کنید ؛ اگر مردم آنجا نیز اذان گفتند و اقامه ی نماز گفتند از آنها دست بدارید ؛ و اگر نگفتند ؛ به آنها حمله کنید ؛ و بکشید و باتش بسوزید و بطرق دیگر نابود کنید ؛ ؛ و اگر دعوت اسلام را پذیرفتند ؛ از آنها پرسش کنید ؛ اگر زکات را قبول دارند از آنها بپذیرید ؛ و اگر منکر زکات بودند بی گفنگو به آنها حمله کنید و بکشید . سوید گوید : مالک ابن نویره از همه ی کشتگان بیشتر موی داشت ؛ سپاهیان خالد از سر کشتگان اجاق ساختند و پوست همه ی سرها از آتش آسیب دید مگر سر مالک که دیگ پخته شد اما سر وی از آتش نسوخت از بس موی که داشت .....(تاریخ تبری جلد چهارم)
عمر در مسجد بپا خاست و حمد و ثنای خدا گفت ؛ آنگاه کسان را بجهاد خواند و ترغیب کرد و گفت : « دیگر حجاز جای ماندن شما نیست و پیغمبر صلی الله علیه واله و سلم فتح قلمرو کسری و قیصر را بشما وعده داده است . بطرف سرزمین ایران حرکت کنید... (مسعودی)
... بر مبلغ مالیات سالیانه در سیستان، دو هزار غلام نابالغ و دختر نیز افزودند .. (ابن اثیر -تاریخ کامل اسلام)
اهل گرگان از روی ناچاری با مردم کوفه به پرداخت یک سد هزار؛ دویست هزار صلح کردند ؛ یزید ابن مهلب آمد و در برابر این مال بسیار با آنان صلح کرد و یکی از مردان خویش را در آنجا بر جای نهاد و خود به دهستان رفت و آنجا را نیز محاصره کرد تا اینکه بفرمان او تسلیم شدند ؛ چهارده هزار تن از ایشان را گرفت و همه را کشت و روانه ی طبرستان شد ؛ و با اسپهبد صلح کرد در برابر گرفتن مالی بسیار و چهار صد خر بار زعفران و چهارصد مرد که بر سر هر کدام سپری و طیلسانی و جامی زرین بود ؛ در این هنگام عبدالرحمن ابن سمره ی قریشی نیز زرنج را محاصره کرد با ایشان صلح کرد در برابر گرفتن هزار هزار درهم و هزار هزار غلام که بر سر هر یک از ایشان جامی زرین بود ؛ گویند اهل گرگان پیمان شکنی کردند ؛ و یزید ابن مهلب سوگند یاد کرد نیاساید تا رزمندگان شان را بکشد و کودکان و زنانشان را اسیر کند و مردم از دست او حصاری شدند ( یعنی به پشت حصار ها پناه آوردند ؛ ) و او در آنجا اقامت گزیدند یزید بر آنها راه یافت و فرمان داد در راهها تا چندین فرسنگ دار بپای کردند ؛ سپس آن رزمندگان را بیرون آورد و همگان را بدار آویخت و سپس زنان و فرزندانشلان را اسیر کرد و در گرگان کسی نماند مگر آنها که گریختند یا پنهان شدند ؛ جز پیران ناتوان و از اموال چیزی نماند مگر آنچه مدفون شد .(مقدسی- آفرینش تازیخ،ترجمه محمد رضا شفیعی کدکنی)
قتیبه بن مسلم باهلی ؛ سردار معروف حجاج که چندین هزار از ایرانیان را در خراسان و ماوراءالنهر کشتار کرد و در یکی از این جنگها به سبب سوگندی که خورده بود اینقدر از ایرانیان کشت که بتمام معنی کلمه از خون آنها آسیاب روان گردانید و گندم آرد کرد و از آن آرد نان پخت و تناول نمود ؛ و زنها و دخترهای آنها را در حضور آنها به لشکر عرب قسمت کرد ...0(مرتضی راوندی- تاریخ گزیده)
در همه شهر ها و ولایات ایران ؛ اعراب مسلمان با مقاومت های سخت مردم روبرو شدند . در اکثر شهر ها ؛ پایداری و مقاومت ایرانیان بیرحمانه سرکوب گردید ؛ مثلا در سقوط مدائن و خصوصا مقاومت مردم در جنگ جلولا ؛ اعراب مسلمان ؛ خشونت زیادی از خود نشان دادند آنچنانکه مورخین از آن بنام « واقعه هولناک جلولا » یاد کرده اند . در این جنگ ؛ صدهزار تن از ایرانیان کشته شدند و تعداد فراوانی از زنان و کودکان ایرانی به اسارت رفتند و بسیاری کشته ؛ دشت را پوشانیده بود که نمودار جلال جنگ بود .
(طبری جلد پنجم)
در حمله به دهکده ی الیس ( هم مرز قلمرو اسلامی ) جاپان ؛ سالار دهکده ی الیس ؛ راه را بر خالد ابن ولید بست . جنگی سخت بین سپاهیان عرب و ایران در کنار رودی که بسبب همین جنگ بعد ها به « رود خون » معروف گردید در گرفت . در برابر مقاومت و پایداری سرسختانه ی ایرانیان ؛ خالد نذر کرد که اگر بر ایرانیان پیروز گردید « چندان از آنها بکشم که خون هاشان را در رودشان روان کنم » و چون پارسیان مغلوب شدند ؛ بدستور خالد « گروه گروه از آنها را که به اسارت گرفته بودند ؛ می آوردند و در رود گردن می زدند » مغیره گوید که « بر رود ؛ آسیاب ها بود و سه روز پیاپی با آب خون آلود ؛ قوت سپاه را که هیجده هزار کس یا بیشتر بودند ؛ آرد کردند ... کشتگان ( پارسیان ) در الیس هفتاد هزار تن بود .(طبری جلد چهارم)
شورش دیگری در چالوس رویان روی داد و عبدالله ابن حازم مامور خلیفه ی اسلام به بهانه (دادرسی ) و رسیدگی به شکایات مردم ؛ دستور داد تا آنان را در مکان های متعددی جمع کردند و سپس مردم را – یک یک به حضور طلبید ند و مخفیانه گردن زدند بطوریکه در پایان آنروز هیچ کس زنده نماند ... و دیه ی چالوس را آنچنان خراب کردند که تا سالها آباد نشد ... و املاک مردم را بزور می بردند ( تاریخ طبرستان ، تاریخ رویان ؛ اولیاء الله آملی رویه ۶۹ )
در فتح استخر ؛ مردم شهر قتل عام شدند و اعراب مسلمان « کشتاری بزرگ کردند » . با اینحال مردم از پذیرفتن اسلام خود داری کردند بلکه با حفظ آیین خود به پرداخت جزیه گردن نهادند . ( تاریخ طبری ؛ جلد پنجم )
رامهرمز نیز پس از جنگی سخت به تصرف سپاهیان اسلام در آمد و فاتحان عرب ؛ بسیاری از مردم را کشتند و زنان و کودکان فراوانی را برده ساختند و مال و متاع هنگفتی بچنگ آوردند . (الفتوح)
در حمله به سیستان ؛ مردم ؛ مقاومت بسیار و اعراب مسلمان ؛ خشونت بسیار کردند بطوریکه ربیع ابن زیاد ( سردار عرب ) برای ارعاب مردم و کاستن از شور مقاومت آنان ؛ « و برای نشان دادن معنویت اسلام » !! دستور داد تا صدری بساختند از آن کشتگان ( یعنی اجساد کشته شدگان جنگ را روی هم انباشتند ) ... و هم از آن کشتگان ؛ تکیه گاهها ساختند ؛ و ربیع ابن زیاد بر شد و بر آن نشست ؛ بدین ترتیب ؛ اسلام در سیستان متمکن شد و قرار شد که هر سال از سیستان هزار هزار ( یک میلیون ) درهم به امیر المومنین دهند با هزار غلام بچه وکنیز... (تاریخ سیستان)
در حمله اعراب به ری ( نزدیک تهران کنونی ) مردم شهر پایداری و مقاومت بسیار کردند ؛ بطوریکه مغیره ( سردار عرب ) در این جنگ چشمش را از دست داد ... مردم جنگیدند و پایمردی کردند ... و چندان از آنها کشته شدند که کشتگان را با نی شماره کردند و غنیمتی که خدا از ری نصیب مسلمانان کرد همانند غنائم مدائن بود . (طبری - جلد پنجم)
در حمله به شاپور نیز ؛ مردم پایداری و مقا.مت بسیار کردند بگونه ای که عبیدا ( سردار عرب ) بسختی مجروح شد آنچنانکه بهنگام مرگ وصیت کرد تا به خونخواهی او ؛ مردم شاپور را قتل عام کنند ؛ سپاهیان عرب نیز چنان کردند و بسیاری از مردم شهر را بکشتند . (فارسنامه ی ابن بلخی)
در حمله به سرخس ؛ اعراب مسلمان « همه ی مردم شهر را بجز یک صد نفر ؛ کشتند . ( تاریخ کامل ؛ علی ابن اثیر)
در حمله ی اعراب به گرگان ؛ مردم با سپاهیان اسلام به سختی جنگیدند ؛ بطوریکه سردار عرب ( سعید بن عاص ) از وحشت ؛ نماز خوف خواند . پس از مدتها پایداری و مقاومت ؛ سرانجام مردم گرگان امان خواستند و سعید ابن عاص به آنان « امان » داد و سوگند خورد « یک تن از مردم شهر را نخواهد کشت » مردم گرگان تسلیم شدند ؛ اما سعید ابن عاص همه ی مردم را بقتل رسانید ؛ بجز یک تن ؛ و در توجیه پیمان شکنی خود گفت : « من قسم خورده بودم که یک تن از مردم شهر را نکشم ! .. تعداد سپاهیان عرب در حمله به گرگان هشتاد هزار تن بود . ( طبری جلد پنجم ، تاریخ کامل ؛ ابن اثیر)
پایداری مردم ری در برابر تازیان باندازه ای بر سران عرب گران آمد که « امام حسین » ؛ پیشوای سوم شیعیان ؛ در نامه ای به فرماندار ری نوشت : « ما از تبار قریش هستیم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ایرانی ها هستند . روشن است که هر عربی از هر ایرانی بهتر و بالاتر ؛ و هر ایرانی از دشمنان ما هم بد تر است ؛ ایرانیها را باید دستگیر کرد و به مدینه آورد ؛ زنانشان را بفروش رسانید و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت . (حاج شیخ عباس قمی سفینه البحار و مدینه الحکام و آثار)
عبید الله بن زیاد فرماندار علی ؛ مفرغ ؛ فیلسوف و سراینده ی نامدار ایرانی را پس از خوراندن داروی شکم روی ؛ با شماری سگ و خوک و گربه ؛ در قفسی کرد و در شهر بگردش در آورد ؛ در هالیکه آب از شکمش روان بود و آن جانوران برای فروبردنش به سر و کول هم ؛ و بر سر و کول مفرغ می پریدند ؛ مردم را به تماشا واداشته بود .
خداش دانشمند ایرانی را زبانش را از ریشه کندند ؛ چشمانش را با میله های داغ کور کردند ؛ دستها و پاهایش را بریدند و سرانجام ( برای نشان دادن معنویت اسلام ) گردنش را زدند.
فکر می کنم برا یامروز کافی است، ببینیم این آقا چه جوابی دارد،(این آقا اگر بخواهد می توان د بسیاری از این کتابها را در کتابخانه ملی ایران پیدا کند،) البته بعید نیست این دید ایشان تمام این کتابها را صهیونیست ها نوشته باشند!
در هر حال من منتظر جواب هستم!
سند شماره 2-
چند نکه مهم
این نوشتار قصد ندارد دین اسلام را نقد کند،
علت ذکر آیه های قرآن نشان دادن تفکر اسلامی از معتبر ترین منبع ان است.
این نوشتار قصد ندارد اعراب را نقد کند،فقط واقعیت های تاریخی را در نظر گرفته است
این که اتفاقهایی که در زمان حمله لشگر اسلام به ایران رخ داد،اسلامی بودند یا از سنتهای عربی ( ویا هر دو ) در این نوشتار نمی گنجد،قصد من نقد یک قوم نیست،
باز هم تاکید می کنم اینها واقعیت های تاریخی از معتبر ترین منابع است،فقط واقعیتهای تاریخی!
دیدگاه اسلام و اعراب در مورد مشرکان
اول از همه ببینیم مشرکان و کافران از دیدگاه قرآن چه کسانی هستند:
سوره الکافرون
آل عمران
حالا ببینیم دیدگاه قرآن در مورد مشرکان و کافران چیست؟
سوره توبه
خب این هم حکم الله در مورد کافران ومشرکان،
حالا ببینیم الله برای پیکارکنندگان با مشرکان چه پاداشی در نظر گرفته است؟
نساء
چگونه می توان اتتظار داشت که اعراب مسلمان،درحمله به ایران آیات قرآن را نادیده گرفته باشند و بعد از گردن زدن ایرانیان مسلمان نشده،زنان و فرزندان آنها را به اسارت نبرده باشند؟
نکته مهم اینجاست که این گفته ای اسلام در مورد مسیحیان و یهودیان است،پس زرتشتیان(ایرانیان آن زمان) حتی اهل کتاب هم نیستند، پس ....
این از آیات قرآن مبنی بر عملکرد مسلمانان در حمله به ایران( و دیگر جاهای دنیا!)
در نوشتار بعد به اسناد و کتابهای تاریخی معتبر می پردازیم که بیشترشان را مسلمانان نوشته اند(نه یهودیان!)
این نوشتار قصد ندارد دین اسلام را نقد کند،
علت ذکر آیه های قرآن نشان دادن تفکر اسلامی از معتبر ترین منبع ان است.
این نوشتار قصد ندارد اعراب را نقد کند،فقط واقعیت های تاریخی را در نظر گرفته است
این که اتفاقهایی که در زمان حمله لشگر اسلام به ایران رخ داد،اسلامی بودند یا از سنتهای عربی ( ویا هر دو ) در این نوشتار نمی گنجد،قصد من نقد یک قوم نیست،
باز هم تاکید می کنم اینها واقعیت های تاریخی از معتبر ترین منابع است،فقط واقعیتهای تاریخی!
دیدگاه اسلام و اعراب در مورد مشرکان
اول از همه ببینیم مشرکان و کافران از دیدگاه قرآن چه کسانی هستند:
سوره الکافرون
بگو: اى كافران! (1)پس از دیدگاه قران هر کس که خدایی بجز الله را بپرستد کافر است.
آنچه را شما مىپرستيد من نمىپرستم! (2)
و نه شما آنچه را من مىپرستم مىپرستيد، (3)
و نه من هرگز آنچه را شما پرستش كردهايد مىپرستم، (4)
و نه شما آنچه را كه من مىپرستم پرستش مىكنيد; (5)
آيين شما براى خودتان، و آيين من براى خودم
آل عمران
ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى; بلكه موحدى خالص و مسلمان بود; و هرگز از مشركان نبود. (67پس یهودیان و مسیحیان از دیدگاه قرآن مشرک هستند.
حالا ببینیم دیدگاه قرآن در مورد مشرکان و کافران چیست؟
سوره توبه
وقتى ماههاى حرام پايان گرفت، مشركان را هر جا يافتيد به قتل برسانيد; و آنها را اسير سازيد; و محاصره كنيد; و در هر كمينگاه، بر سر راه آنها بنشينيد! هرگاه توبه كنند، و نماز را برپا دارند، و زكات را بپردازند، آنهارا رها سازيد; زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است!(5)
با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا، و نه به روز جزا ايمان دارند، و نه آنچه را خدا و رسولش تحريم كرده حرام مى شمرند، و نه آيين حق را مىپذيرند، پيكار كنيد تا زمانى كه با خضوع و تسليم، جزيه را به دست خود بپردازند!(29)
هيچگونه اختيارى (در باره عفو كافران، يا مؤمنان فرارى از جنگ،) براى تو نيست; مگر اينكه (خدا) بخواهد آنها را ببخشد، يا مجازات كند; زيرا آنها ستمگرند. (128)
و آنها را ( بت پرستانى كه از هيچ گونه جنايتى ابا ندارند) هر كجا يافتيد، به قتل برسانيد! و از آن جا كه شما را بيرون ساختند ( مكه)، آنها را بيرون كنيد! و فتنه (و بت پرستى) از كشتار هم بدتر است! و با آنها، در نزد مسجد الحرام (درمنطقه حرم)، جنگ نكنيد! مگر اينكه در آن جا با شما بجنگند. پس اگر (در آن جا)با شما پيكار كردند، آنها را به قتل برسانيد! چنين است جزاى كافران! (بقره :191)
خب این هم حکم الله در مورد کافران ومشرکان،
حالا ببینیم الله برای پیکارکنندگان با مشرکان چه پاداشی در نظر گرفته است؟
نساء
و زنان شوهردار (بر شما حرام است;) مگر آنها را كه (از راه اسارت) مالك شدهايد; اينها احكامى است كه خداوند بر شما مقرر داشته است. اما زنان ديگر غير از اينها (كه گفته شد)، براى شما حلال است كه با اموال خود، آنان را اختيار كنيد; در حالى كه پاكدامن باشيد و از زنا، خوددارى نماييد. و زنانى را كه متعه (ازدواج موقت) مىكنيد، واجب است مهر آنها را بپردازيد. و گناهى بر شما نيست در آنچه بعد از تعيينمهر،با يكديگر توافق كردهايد. (بعدا مىتوانيد با توافق، آن را كم يا زياد كنيد.) خداوند، دانا و حكيم است. (24)و بسیاری آیات دیگر،
بقره
اى بنى اسرائيل! نعمت مرا، كه به شما ارزانى داشتم، به ياد آوريد! و(نيز به خاطر آوريد) كه من شما را بر جهانيان برترى بخشيدم! (122)
چگونه می توان اتتظار داشت که اعراب مسلمان،درحمله به ایران آیات قرآن را نادیده گرفته باشند و بعد از گردن زدن ایرانیان مسلمان نشده،زنان و فرزندان آنها را به اسارت نبرده باشند؟
نکته مهم اینجاست که این گفته ای اسلام در مورد مسیحیان و یهودیان است،پس زرتشتیان(ایرانیان آن زمان) حتی اهل کتاب هم نیستند، پس ....
این از آیات قرآن مبنی بر عملکرد مسلمانان در حمله به ایران( و دیگر جاهای دنیا!)
در نوشتار بعد به اسناد و کتابهای تاریخی معتبر می پردازیم که بیشترشان را مسلمانان نوشته اند(نه یهودیان!)
- سند شماره 1
اول از همه نوشته هایی را می آورم که خودم ننوشته ام،نه سوادش را داشته ام،نه امکانات تحقیقش را،
لوحههای تختجمشيد، اسناد بنيادين از نظامهای اجتماعی و اداری در ايران هخامنشی، نوشته رضا مرادی غیاث آبادی ازسایت پژوهش های ایرانی
در تختجمشيد چند گونه کتيبه از دوره هخامنشی ديده شده و به دست آمده است. يکی، سنگنبشتههای پادشاهان هخامنشی که به زبان و خط ميخی «پارسی باستان» بر روی نمای سنگی کاخها و بناهای تختجمشيد نويسانده شده و معمولاّ با ترجمان آن به خط ميخی و زبانهای «عيلامی» و «بابلی نو (اکدی)» همراه هستند. دوم، لوحههای زرين و سيمين داريوش بزرگ که از صندوقهای سنگی در پايه ديوارهای تالار آپادانا پيدا شد و يکی از لوحههای زرين آن در چند سال پيش مفقود و پس از اظهارنظرهای فراوان و متناقض در باره سرنوشت آن، در نهايت چنين گفته شد که يکی از مسئولان موزه ايران باستان آنرا ربوده و «آب» کرده است. سوم، کتيبههايی که بر روی اشيايی همچو سنگ وزنه، مهر، دستگيره در، آجرهای لعابدار و آوندهای گوناگون ديده شده است. چهارم، تعداد فراوانی کتيبههای جعلی که در بسياری از موزههای دنيا وجود دارند و به اندازهای با مهارت ساخته شدهاند که تا مدتها جعلی بودن آنها دانسته نشد و در کتابها و کاتالوگهای قديمیتر جزو آثار هخامنشی معرفی شدهاند.
لوحههای تختجمشيد و پيدايی آنها اما گونه ديگری از کتيبههای تختجمشيد که موضوع اين گفتار است، عبارت است از حدود سی هزار لوحه گلی يا «گلنوشته» که در کاوشهای باروی استحکامات خاوری تختجمشيد و نيز در کاخ خزانه بدست آمدند. اين لوحهها در کاوشهای سالهای ۱۳-۱۳۱۲ و ۱۷-۱۳۱۶ کشف شدهاند. بيشتر آنها که از باروی استحکامات شمال خاوری به دست آمدند، به نام «لوحههای بارو/ استحکامات» با علامت اختصاری (PF) و بخش ديگری که از کاخ خزانه در جنوب خاوری تختجمشيد پيدا شدند به نام «لوحههای خزانه» با علامت اختصاری (PT) شناخته میشوند.
ماندگاری لوحهها تا به امروز شمار اين لوحهها در اصل بسيار بيشتر از اين تعداد بوده است؛ اما به دليل اينکه بر روی گل خام يا نپخته نوشته شده بودهاند و قرار هم بر اين نبوده که برای زمانهای بسيار دوری از آنها نگهداری شود، به مرور زمان از بين رفتهاند. اما اينکه چرا همين تعداد از لوحهها تاکنون سالم باقی ماندهاند، داستان شگفتی دارد. پس از يورش سپاه نابکار اسکندر مقدونی به ايرانزمين در سال ۳۳۰ پيش از ميلاد (تقريباّ ۱۷۰ سال پس از نگارش لوحهها) و غارت و سوزاندن تختجمشيد که با هدف آزادی و اتحاد ملتها صورت گرفت؛ گرمای شديد ناشی از آتشسوزی کاخ خزانه و تالار صدستون (که در کنار باروی خاوری قرار دارد) موجب پختهشدن و استحکام بيشتر آن لوحههای گلی، و پايدار ماندن آنها تا به امروز میشود.
شکل ظاهری اين لوحهها تقريباّ به اندازه يک کف دست هستند و بر روی گل خام نوشته و نگهداری میشدهاند. هر لوح در چند نسخه نوشته میشده تا برای بايگانی ادارات ديگر شهرهای مورد نياز فرستاده شوند و يکی هم در بايگانی تختجمشيد نگهداری شود. بر کنار حدود ۶۰۰ لوحه، اثر چند مهر فشاری و غلتان باقی مانده است که متعق به صادرکننده و دريافتکننده آن سند بوده است. نقش و نگارهای اين مهرها نيز میتوانند آگاهیهای فراوانی از هنر و باورهای آن روزگار را در اختيار بگذارند. به موجب همين لوحهها دانسته شده است که از چرم و اوراق پوستگياهی (در فارسی باستان به نام «پَـوَسـتا») نيز برای نوشتن بهرهبرداری میشده که امروزه هيچ نمونهای از آن به دست نيامده است.
زمان نگارش محتوای اين لوحهها نشان میدهد که تاريخ نگارش لوحههای بارو به سالهای ۵۰۹ تا ۴۹۴ پيش از ميلاد، يعنی سالهای سيزدهم تا بيست و هشتم پادشاهی داريوش بزرگ بر میگردد. اما لوحههای خزانه در فاصله سالهای ۴۹۲ تا ۴۵۸ پيش از ميلاد، يعنی در فاصله سیامين سال پادشاهی داريوش بزرگ تا هفتمين سال پادشاهی اردشير يکم نوشته شدهاند.
خط و زبان تقريباّ همگی لوحهها به خط و زبانی نگاشته شدهاند که امروزه به خط و زبان «عيلامی» معروف هستند. امروزه اطلاعی از نام واقعی اين خط و زبان در دست نيست. برخی کسان به اشتباه تصور کردهند که چون اين لوحهها به عيلامی نوشته شده است، متعلق به عصر فرمانروايی عيلاميان هستند. اشتباهی که ناشی از تمايز ندادن ميان زبان و حکومت عيلامی است. بجز اين، حدود ۵۰۰ لوح به زبان آرامی (آريايی)، ۸۰ لوح همراه با ترجمه به آرامی، سه لوح به زبان بابلی نو (اکدی)، يک لوح به زبان يونانی و يک لوح ديگر به زبان فريگيهای نوشته شده است. شنيدهام که چند لوح هم به خط و زبان پارسی باستان به دست آمده است که هنوز آگاهی کاملی در اين باره ندارم.
امانت به دانشگاه شيکاگو از آنجا که کاوشهای تختجمشيد توسط هيئتی از دانشگاه شيکاگو و به سرپرستی باستانشناس بزرگ و نامآور آلمانی (که پژوهشهای با ارزش و ماندگار فراوانی در باره ايران انجام داده است) انجام میشد، چنين توافق شد که لوحهها برای خوانش و پژوهش بر روی آن، به صورت امانت به دانشگاه شيکاگو منتقل شوند. دانشگاه پس از چند سال، شماری از لوحهها که از شدت آسيبديدگی، خواندن آنها امکانپذير نمیشد را به ايران بازگرداند و پژوهش بر روی شماری از آنها که سالمتر و خواندنیتر بودند را آغاز کرد. پس از آن تعداد ۳۰۰ لوح ديگر به ايران بازگردانده شده و بقيه آن همچنان در امانت دانشگاه شيکاگو است.
پژوهش و خوانش لوحهها نخستين گزارش و ترجمان متن لوحهها توسط ايرانشناس بزرگ و متخصص زبانهای باستانی ايرانی، يعنی جرج کامرون (G. Cameron) انجام شد. او دستاورد پژوهش ماندگار خود را در کتابی به نام لوحههای خزانه تختجمشيد (Persepolis Treasury Tablets) در سال ۱۹۴۸ در شيکاگو منتشر کرد. کتابی که هيچگاه در کشور ايران ترجمه و منتشر نشد. پس از آن ريچارد هالوک (R. T. Hollock) همتای ديگر کامرون، کار را بر روی حدود دو هزار لوحه بدست آمده از باروی تختجمشيد ادامه داد و گزارش و ترجمان خود را در کتاب گرانقدر لوحههای استحکامات تختجمشيد (Persepolis Fortification Tablets) در سال ۱۹۶۹ در شيکاگو منتشر ساخت و پس از آن نيز مقالههای متعددی در اين زمينه در نشريات گوناگون به چاپ رساند. او در سال ۱۹۷۷ خبر از خوانش ۴۵۰۰ لوح ديگر را داد که پس از درگذشت او، تکميل و منتشر نشدند. اين کتاب و مقالهها نيز هيچگاه به ديده ايرانيان نيامد تا در انديشه ترجمه و انتشار آن باشند. در واقع دنيای شگفت نهفته در اين کتيبهها که از آن ايرانيان است با بیتوجهی عميق و گسترده آنان روبرو شد. امروزه نيز عليرغم مدعيان و ادعاهای فراوان، هنوز حتی يک برگ از گزارش و ترجمه اين لوحهها در ايران تهيه نشده است.
محتوا و مضمون لوحهها اين لوحهها برخلاف ديگر کتيبههای هخامنشی تختجمشيد که بيانيهها و گفتارهايی رسمی برای همگان و برای آيندگان بوده، برای خواندن عموم نوشته و عرضه نشده بودهاند و در واقع اسناد داخلی و حسابداری کارکنان تختجمشيد و يک بايگانی اداری بوده است. آنها بازگوکننده رويدادهای رسمی و حکومتی و سياسی نيستند، بلکه در کنار آگاهیهای فراوان ديوانی و اداری، اطلاعات فراوانی از زندگی روزمره و روزگار مردمان عصر هخامنشی در اختيار ما میگذارند که تاکنون با کمبود حيرتانگيزی در زمينه منابع و اسناد آن روبرو بودهايم. البته بجز لوحهای تختجمشيد، چندين بايگانی اداری ديگر از عصر هخامنشی در مصر و بابل (همچو بايگانی «موروشو») پيدا شده است.
کشف اين لوحهها و خوانش آنها، انقلابی در دنيای تاريخ و باستانشناسی هخامنشی بشمار میرفت. چرا که اکنون پژوهشگران بجز کتيبههای رسمی و آثار مکتوب تاريخنگاران يونان، به سرچشمهای غنی و گسترده از اسناد هخامنشی دست يافتهاند که چون برای همگان نوشته نشده بوده و قصد تبليغ و کسب مشروعيت و يا هرگونه ملاحظههای سياسی و تأثيرگذاری بر افکار عمومی را در سر نداشتهاند؛ از ارزش استنادپذيری فراوانی برخوردار بوده و هستند. از سوی ديگر، هيچ تاريخنگار يا سياستمداری نمیتوانسته است مانند هميشه متن تاريخی آنرا به نفع اهداف خود تحريف و بازنويسی کند. محتوای لوحهها نشان داد که سخنان بسياری از مورخان عصر کلاسيک يونان همچو هرودوت، نادرست و آکنده از تحريف واقعيتهای مربوط به ايران بوده است. نشان داد که برخلاف برخی ادعاها، يونانيان در ساخت تختجمشيد مشارکت نداشتهاند. نوشتههای روی لوحهها آگاهیهای فراوانی از نظام گاهشماری خورشيدی- مهی هخامنشی و نيز بسياری از نامهای کسان و نامهای جغرافيايی (همچو شيراز و نيريز) بدست میدهد.
به موجب اين لوحهها، ما امروز دانستهايم که سازندگان تختجمشيد را بردگان تشکيل نمیدادند، بلکه مردان و زنان آزادهای بودهاند که به اندازه تخصص خود و کاری که انجام میدادهاند، دستمزد میگرفتهاند. به آنان نه تنها دستمزدی شايسته، که گاه پاداش و هديه و کمک هزينه جنسی نيز پرداخت میشده است. آنان میتوانستهاند به هنگام پيمان زناشويی، در هنگام زايش نوزادی تازهرسيده، در جشنها و بيماریها از اين پاداش برخوردار شوند. زنان در تختجمشيد نه تنها کار میکردهاند، بلکه پابهپای مردان در کارهای تخصصی و مديريت شرکت داده میشدند. نوجوانان به کارآموزی میپرداختند و کودکان در ساعتهای کاری والدين در کودکستان تختجمشيد نگهداری و تربيت میشدهاند. لوحهها حاکی از آن است که پرداخت نهايی و ريزهکاریهای سنگنگارههای باشکوه تختجمشيد، بيشتر دستاورد هنر و توانايیهای زنان هخامنشی است.
نظام اداری تختجمشيد کاملاّ دقيق و منظم بوده است. دستمزدها و پاداشها و کمک هزينهها در اسناد متعدد ثبت و از سوی طرفين مهر میشده است. آنگاه اين اسناد به دقت طبقهبندی و بايگانی میشدهاند و رونوشتی از آن بسته به نياز، برای نواحی و شهرهای ديگر فرستاده میشده است. هيچکس از اين رويه مستثنا نبوده و مخارج بزرگان و وابستگان دربار و حتی شخص پادشاه به دقت بازبينی و حسابرسی میشده است.
لوحهها به ما پاسخ میدهند که در ايران هخامنشی هيچ دينی به عنوان دين رسمی شناخته نمیشده و هيچ دينی نيز تبليغ نمیشده است. اما در عينحال باورمندان به همه اديان از پشتيبانی حکومت برخوردار بودهاند. پيروان همه اديان نه تنها در امور داخلی خود آزاد بودهاند، بلکه برای آيينهای ويژه خود مقرری و کمک هزينه دريافت میداشتهاند.
تاراج کتيبهها لوحههای تختجمشيد تاکنون چندين تاراج را از سر گذراندهاند. نخست تاراج اسکندر را ديدهاند که پس از اشغال باشکوهترين بنای جهانی، طاقت و تحمل اين دستاورد بزرگ تمدن ايرانی را نداشت و در برابر آن احساس حقارت میکرد. تمدنی که استادش ارسطو صاحبان آنرا «مشتی غلام نر و ماده میدانست که حکومت بر آنان، حق يونانيان است». تاراج و آتشسوزیای که بعدها مورخان غربی کوشيدند آنرا به گردن زنی به نام تائيس و مستی و هشيار نبودن اسکندر بيندازند تا بتوانند اين ننگ را از تاريخ خود پاک کنند.
به روايت کورتيوس، اسکندر و سپاهيانش تختجمشيد را ابتدا غارت کردند. پارچههای زيبا را تکهتکه کردند تا هر کدام پارهای از آنرا بربايند. پيکرههای سنگين را خرد میکردند تا پارهای از آنرا صاحب شوند. صندلیهای باشکوه را میشکستند تا قطعات عاج و سنگهای گرانبهای آنرا به يغما برند و هر چه را که نمیتوانستند ببرند، نابود میکردند. آنان آنگاه مشعلهای خود را به ميان ۸۷۳ ستون تختجمشيد انداختند و بنايی که ۱۹۰ سال بود که با همکاری و همفکری همگی مردمان ايرانی و مردمانی از سراسر شرق باستان ساخته میشد را به آتش کشيدند. آنهمه سقفهای چوب سدر، آنهمه پيکرههايی که جزئيات آن به دقت يک گوهرتراش تراشيده شده بود، از بلندای بيست متری بر زمين در میغلطيدند و خرد میشدند. آنهمه ايوان و تالار و ديوارهای نگارين، آنهمه مردان با چهرههايی آکنده از آرامش و وقار، و آنهمه کتيبههايی که در آنها از راستی، از صلح، از عدالت و از شادی گفتگو شده بود، در ميان شعلههای آتش سوخت و رفت. اما آنچه از اين غارت و آتشافروزی برجای ماند و محصول آن بيداد بود، همانا پختهشدن لوحهها و بازماندن آنها تا به امروز است.
اکنون در دومين تاراجی که لوحهها نظارهگر آن بودهاند، باز هم دنيايی که خود را صاحب قانونهای مترقی و تمدن و حقوق بشر و آزادی میداند، فرمان تاراج و حراج آنها را به نفع بازماندگان کسانی که فرمان آزادی خود را از دست نگارندگان همين کتيبهها دريافت کرده بودند، صادر میکند. و ملت ما در اوج عقبماندگی علمی و اقتصادی، چيزی برای مقابله با اين حکم و اهرمی برای بازداشتن و فشار متقابل در برابر آنان در اختيار ندارد، مگر همت بلند اعتراض مستقل مردمانی از سراسر جهان.
سومين و عجيبترين تاراجی که لوحهها اکنون از سر میگذرانند، رفتار و اظهارنظرهای حيرتانگيز و باورنکردنی خود ماست. اظهار نظری که چند نفر در لابلای سخنان به ظاهر معترضانه خود بيان داشتند و مدعی بازگشتن بيشتر لوحهها به ايران شدند. ادعاهايی که نه تنها معنا و منظور گويندگان آن سخنان نادرست را نمیتوان درک کرد، بلکه با اظهارنظر تأسفبار مقامهای مسئول ديگری توأم میشود و در بسياری از رسانهها بازتاب میيابد که «مبلغ ۷۱ ميليون دلاری که دادگاه آمريکايی برای حراج کتيبهها به عنوان قيمت پايه تعيين کرده، رقم پايينی است و اين اجحاف به کتيبهها است!» تصور نمیکنم رنجها و آزارهای ديگری که بر سر لوحهها آمد، به دردناکی و سختی اين سخنان بوده باشد. واقعاّ چه میتوان گفت؟ ميهنمان چند میارزد؟ بيايد بر سر قيمتش چانهای بزنيم.
اين تاراجها همواره دستاورد نيکی نيز به همراه خود داشته است. اميد میرود اين رويدادهای اخير نيز دستاورد توجه بيشتر جوانان ايران به فرهنگ و تمدن شکوهمند نياکان خود، و موجهای تنومند و شکوهمند بازگشت به هويت ملی را به همراه داشته باشد.
لوحههای تختجمشيد، اسناد بنيادين از نظامهای اجتماعی و اداری در ايران هخامنشی، نوشته رضا مرادی غیاث آبادی ازسایت پژوهش های ایرانی
در تختجمشيد چند گونه کتيبه از دوره هخامنشی ديده شده و به دست آمده است. يکی، سنگنبشتههای پادشاهان هخامنشی که به زبان و خط ميخی «پارسی باستان» بر روی نمای سنگی کاخها و بناهای تختجمشيد نويسانده شده و معمولاّ با ترجمان آن به خط ميخی و زبانهای «عيلامی» و «بابلی نو (اکدی)» همراه هستند. دوم، لوحههای زرين و سيمين داريوش بزرگ که از صندوقهای سنگی در پايه ديوارهای تالار آپادانا پيدا شد و يکی از لوحههای زرين آن در چند سال پيش مفقود و پس از اظهارنظرهای فراوان و متناقض در باره سرنوشت آن، در نهايت چنين گفته شد که يکی از مسئولان موزه ايران باستان آنرا ربوده و «آب» کرده است. سوم، کتيبههايی که بر روی اشيايی همچو سنگ وزنه، مهر، دستگيره در، آجرهای لعابدار و آوندهای گوناگون ديده شده است. چهارم، تعداد فراوانی کتيبههای جعلی که در بسياری از موزههای دنيا وجود دارند و به اندازهای با مهارت ساخته شدهاند که تا مدتها جعلی بودن آنها دانسته نشد و در کتابها و کاتالوگهای قديمیتر جزو آثار هخامنشی معرفی شدهاند.
لوحههای تختجمشيد و پيدايی آنها اما گونه ديگری از کتيبههای تختجمشيد که موضوع اين گفتار است، عبارت است از حدود سی هزار لوحه گلی يا «گلنوشته» که در کاوشهای باروی استحکامات خاوری تختجمشيد و نيز در کاخ خزانه بدست آمدند. اين لوحهها در کاوشهای سالهای ۱۳-۱۳۱۲ و ۱۷-۱۳۱۶ کشف شدهاند. بيشتر آنها که از باروی استحکامات شمال خاوری به دست آمدند، به نام «لوحههای بارو/ استحکامات» با علامت اختصاری (PF) و بخش ديگری که از کاخ خزانه در جنوب خاوری تختجمشيد پيدا شدند به نام «لوحههای خزانه» با علامت اختصاری (PT) شناخته میشوند.
ماندگاری لوحهها تا به امروز شمار اين لوحهها در اصل بسيار بيشتر از اين تعداد بوده است؛ اما به دليل اينکه بر روی گل خام يا نپخته نوشته شده بودهاند و قرار هم بر اين نبوده که برای زمانهای بسيار دوری از آنها نگهداری شود، به مرور زمان از بين رفتهاند. اما اينکه چرا همين تعداد از لوحهها تاکنون سالم باقی ماندهاند، داستان شگفتی دارد. پس از يورش سپاه نابکار اسکندر مقدونی به ايرانزمين در سال ۳۳۰ پيش از ميلاد (تقريباّ ۱۷۰ سال پس از نگارش لوحهها) و غارت و سوزاندن تختجمشيد که با هدف آزادی و اتحاد ملتها صورت گرفت؛ گرمای شديد ناشی از آتشسوزی کاخ خزانه و تالار صدستون (که در کنار باروی خاوری قرار دارد) موجب پختهشدن و استحکام بيشتر آن لوحههای گلی، و پايدار ماندن آنها تا به امروز میشود.
شکل ظاهری اين لوحهها تقريباّ به اندازه يک کف دست هستند و بر روی گل خام نوشته و نگهداری میشدهاند. هر لوح در چند نسخه نوشته میشده تا برای بايگانی ادارات ديگر شهرهای مورد نياز فرستاده شوند و يکی هم در بايگانی تختجمشيد نگهداری شود. بر کنار حدود ۶۰۰ لوحه، اثر چند مهر فشاری و غلتان باقی مانده است که متعق به صادرکننده و دريافتکننده آن سند بوده است. نقش و نگارهای اين مهرها نيز میتوانند آگاهیهای فراوانی از هنر و باورهای آن روزگار را در اختيار بگذارند. به موجب همين لوحهها دانسته شده است که از چرم و اوراق پوستگياهی (در فارسی باستان به نام «پَـوَسـتا») نيز برای نوشتن بهرهبرداری میشده که امروزه هيچ نمونهای از آن به دست نيامده است.
زمان نگارش محتوای اين لوحهها نشان میدهد که تاريخ نگارش لوحههای بارو به سالهای ۵۰۹ تا ۴۹۴ پيش از ميلاد، يعنی سالهای سيزدهم تا بيست و هشتم پادشاهی داريوش بزرگ بر میگردد. اما لوحههای خزانه در فاصله سالهای ۴۹۲ تا ۴۵۸ پيش از ميلاد، يعنی در فاصله سیامين سال پادشاهی داريوش بزرگ تا هفتمين سال پادشاهی اردشير يکم نوشته شدهاند.
خط و زبان تقريباّ همگی لوحهها به خط و زبانی نگاشته شدهاند که امروزه به خط و زبان «عيلامی» معروف هستند. امروزه اطلاعی از نام واقعی اين خط و زبان در دست نيست. برخی کسان به اشتباه تصور کردهند که چون اين لوحهها به عيلامی نوشته شده است، متعلق به عصر فرمانروايی عيلاميان هستند. اشتباهی که ناشی از تمايز ندادن ميان زبان و حکومت عيلامی است. بجز اين، حدود ۵۰۰ لوح به زبان آرامی (آريايی)، ۸۰ لوح همراه با ترجمه به آرامی، سه لوح به زبان بابلی نو (اکدی)، يک لوح به زبان يونانی و يک لوح ديگر به زبان فريگيهای نوشته شده است. شنيدهام که چند لوح هم به خط و زبان پارسی باستان به دست آمده است که هنوز آگاهی کاملی در اين باره ندارم.
امانت به دانشگاه شيکاگو از آنجا که کاوشهای تختجمشيد توسط هيئتی از دانشگاه شيکاگو و به سرپرستی باستانشناس بزرگ و نامآور آلمانی (که پژوهشهای با ارزش و ماندگار فراوانی در باره ايران انجام داده است) انجام میشد، چنين توافق شد که لوحهها برای خوانش و پژوهش بر روی آن، به صورت امانت به دانشگاه شيکاگو منتقل شوند. دانشگاه پس از چند سال، شماری از لوحهها که از شدت آسيبديدگی، خواندن آنها امکانپذير نمیشد را به ايران بازگرداند و پژوهش بر روی شماری از آنها که سالمتر و خواندنیتر بودند را آغاز کرد. پس از آن تعداد ۳۰۰ لوح ديگر به ايران بازگردانده شده و بقيه آن همچنان در امانت دانشگاه شيکاگو است.
پژوهش و خوانش لوحهها نخستين گزارش و ترجمان متن لوحهها توسط ايرانشناس بزرگ و متخصص زبانهای باستانی ايرانی، يعنی جرج کامرون (G. Cameron) انجام شد. او دستاورد پژوهش ماندگار خود را در کتابی به نام لوحههای خزانه تختجمشيد (Persepolis Treasury Tablets) در سال ۱۹۴۸ در شيکاگو منتشر کرد. کتابی که هيچگاه در کشور ايران ترجمه و منتشر نشد. پس از آن ريچارد هالوک (R. T. Hollock) همتای ديگر کامرون، کار را بر روی حدود دو هزار لوحه بدست آمده از باروی تختجمشيد ادامه داد و گزارش و ترجمان خود را در کتاب گرانقدر لوحههای استحکامات تختجمشيد (Persepolis Fortification Tablets) در سال ۱۹۶۹ در شيکاگو منتشر ساخت و پس از آن نيز مقالههای متعددی در اين زمينه در نشريات گوناگون به چاپ رساند. او در سال ۱۹۷۷ خبر از خوانش ۴۵۰۰ لوح ديگر را داد که پس از درگذشت او، تکميل و منتشر نشدند. اين کتاب و مقالهها نيز هيچگاه به ديده ايرانيان نيامد تا در انديشه ترجمه و انتشار آن باشند. در واقع دنيای شگفت نهفته در اين کتيبهها که از آن ايرانيان است با بیتوجهی عميق و گسترده آنان روبرو شد. امروزه نيز عليرغم مدعيان و ادعاهای فراوان، هنوز حتی يک برگ از گزارش و ترجمه اين لوحهها در ايران تهيه نشده است.
محتوا و مضمون لوحهها اين لوحهها برخلاف ديگر کتيبههای هخامنشی تختجمشيد که بيانيهها و گفتارهايی رسمی برای همگان و برای آيندگان بوده، برای خواندن عموم نوشته و عرضه نشده بودهاند و در واقع اسناد داخلی و حسابداری کارکنان تختجمشيد و يک بايگانی اداری بوده است. آنها بازگوکننده رويدادهای رسمی و حکومتی و سياسی نيستند، بلکه در کنار آگاهیهای فراوان ديوانی و اداری، اطلاعات فراوانی از زندگی روزمره و روزگار مردمان عصر هخامنشی در اختيار ما میگذارند که تاکنون با کمبود حيرتانگيزی در زمينه منابع و اسناد آن روبرو بودهايم. البته بجز لوحهای تختجمشيد، چندين بايگانی اداری ديگر از عصر هخامنشی در مصر و بابل (همچو بايگانی «موروشو») پيدا شده است.
کشف اين لوحهها و خوانش آنها، انقلابی در دنيای تاريخ و باستانشناسی هخامنشی بشمار میرفت. چرا که اکنون پژوهشگران بجز کتيبههای رسمی و آثار مکتوب تاريخنگاران يونان، به سرچشمهای غنی و گسترده از اسناد هخامنشی دست يافتهاند که چون برای همگان نوشته نشده بوده و قصد تبليغ و کسب مشروعيت و يا هرگونه ملاحظههای سياسی و تأثيرگذاری بر افکار عمومی را در سر نداشتهاند؛ از ارزش استنادپذيری فراوانی برخوردار بوده و هستند. از سوی ديگر، هيچ تاريخنگار يا سياستمداری نمیتوانسته است مانند هميشه متن تاريخی آنرا به نفع اهداف خود تحريف و بازنويسی کند. محتوای لوحهها نشان داد که سخنان بسياری از مورخان عصر کلاسيک يونان همچو هرودوت، نادرست و آکنده از تحريف واقعيتهای مربوط به ايران بوده است. نشان داد که برخلاف برخی ادعاها، يونانيان در ساخت تختجمشيد مشارکت نداشتهاند. نوشتههای روی لوحهها آگاهیهای فراوانی از نظام گاهشماری خورشيدی- مهی هخامنشی و نيز بسياری از نامهای کسان و نامهای جغرافيايی (همچو شيراز و نيريز) بدست میدهد.
به موجب اين لوحهها، ما امروز دانستهايم که سازندگان تختجمشيد را بردگان تشکيل نمیدادند، بلکه مردان و زنان آزادهای بودهاند که به اندازه تخصص خود و کاری که انجام میدادهاند، دستمزد میگرفتهاند. به آنان نه تنها دستمزدی شايسته، که گاه پاداش و هديه و کمک هزينه جنسی نيز پرداخت میشده است. آنان میتوانستهاند به هنگام پيمان زناشويی، در هنگام زايش نوزادی تازهرسيده، در جشنها و بيماریها از اين پاداش برخوردار شوند. زنان در تختجمشيد نه تنها کار میکردهاند، بلکه پابهپای مردان در کارهای تخصصی و مديريت شرکت داده میشدند. نوجوانان به کارآموزی میپرداختند و کودکان در ساعتهای کاری والدين در کودکستان تختجمشيد نگهداری و تربيت میشدهاند. لوحهها حاکی از آن است که پرداخت نهايی و ريزهکاریهای سنگنگارههای باشکوه تختجمشيد، بيشتر دستاورد هنر و توانايیهای زنان هخامنشی است.
نظام اداری تختجمشيد کاملاّ دقيق و منظم بوده است. دستمزدها و پاداشها و کمک هزينهها در اسناد متعدد ثبت و از سوی طرفين مهر میشده است. آنگاه اين اسناد به دقت طبقهبندی و بايگانی میشدهاند و رونوشتی از آن بسته به نياز، برای نواحی و شهرهای ديگر فرستاده میشده است. هيچکس از اين رويه مستثنا نبوده و مخارج بزرگان و وابستگان دربار و حتی شخص پادشاه به دقت بازبينی و حسابرسی میشده است.
لوحهها به ما پاسخ میدهند که در ايران هخامنشی هيچ دينی به عنوان دين رسمی شناخته نمیشده و هيچ دينی نيز تبليغ نمیشده است. اما در عينحال باورمندان به همه اديان از پشتيبانی حکومت برخوردار بودهاند. پيروان همه اديان نه تنها در امور داخلی خود آزاد بودهاند، بلکه برای آيينهای ويژه خود مقرری و کمک هزينه دريافت میداشتهاند.
تاراج کتيبهها لوحههای تختجمشيد تاکنون چندين تاراج را از سر گذراندهاند. نخست تاراج اسکندر را ديدهاند که پس از اشغال باشکوهترين بنای جهانی، طاقت و تحمل اين دستاورد بزرگ تمدن ايرانی را نداشت و در برابر آن احساس حقارت میکرد. تمدنی که استادش ارسطو صاحبان آنرا «مشتی غلام نر و ماده میدانست که حکومت بر آنان، حق يونانيان است». تاراج و آتشسوزیای که بعدها مورخان غربی کوشيدند آنرا به گردن زنی به نام تائيس و مستی و هشيار نبودن اسکندر بيندازند تا بتوانند اين ننگ را از تاريخ خود پاک کنند.
به روايت کورتيوس، اسکندر و سپاهيانش تختجمشيد را ابتدا غارت کردند. پارچههای زيبا را تکهتکه کردند تا هر کدام پارهای از آنرا بربايند. پيکرههای سنگين را خرد میکردند تا پارهای از آنرا صاحب شوند. صندلیهای باشکوه را میشکستند تا قطعات عاج و سنگهای گرانبهای آنرا به يغما برند و هر چه را که نمیتوانستند ببرند، نابود میکردند. آنان آنگاه مشعلهای خود را به ميان ۸۷۳ ستون تختجمشيد انداختند و بنايی که ۱۹۰ سال بود که با همکاری و همفکری همگی مردمان ايرانی و مردمانی از سراسر شرق باستان ساخته میشد را به آتش کشيدند. آنهمه سقفهای چوب سدر، آنهمه پيکرههايی که جزئيات آن به دقت يک گوهرتراش تراشيده شده بود، از بلندای بيست متری بر زمين در میغلطيدند و خرد میشدند. آنهمه ايوان و تالار و ديوارهای نگارين، آنهمه مردان با چهرههايی آکنده از آرامش و وقار، و آنهمه کتيبههايی که در آنها از راستی، از صلح، از عدالت و از شادی گفتگو شده بود، در ميان شعلههای آتش سوخت و رفت. اما آنچه از اين غارت و آتشافروزی برجای ماند و محصول آن بيداد بود، همانا پختهشدن لوحهها و بازماندن آنها تا به امروز است.
اکنون در دومين تاراجی که لوحهها نظارهگر آن بودهاند، باز هم دنيايی که خود را صاحب قانونهای مترقی و تمدن و حقوق بشر و آزادی میداند، فرمان تاراج و حراج آنها را به نفع بازماندگان کسانی که فرمان آزادی خود را از دست نگارندگان همين کتيبهها دريافت کرده بودند، صادر میکند. و ملت ما در اوج عقبماندگی علمی و اقتصادی، چيزی برای مقابله با اين حکم و اهرمی برای بازداشتن و فشار متقابل در برابر آنان در اختيار ندارد، مگر همت بلند اعتراض مستقل مردمانی از سراسر جهان.
سومين و عجيبترين تاراجی که لوحهها اکنون از سر میگذرانند، رفتار و اظهارنظرهای حيرتانگيز و باورنکردنی خود ماست. اظهار نظری که چند نفر در لابلای سخنان به ظاهر معترضانه خود بيان داشتند و مدعی بازگشتن بيشتر لوحهها به ايران شدند. ادعاهايی که نه تنها معنا و منظور گويندگان آن سخنان نادرست را نمیتوان درک کرد، بلکه با اظهارنظر تأسفبار مقامهای مسئول ديگری توأم میشود و در بسياری از رسانهها بازتاب میيابد که «مبلغ ۷۱ ميليون دلاری که دادگاه آمريکايی برای حراج کتيبهها به عنوان قيمت پايه تعيين کرده، رقم پايينی است و اين اجحاف به کتيبهها است!» تصور نمیکنم رنجها و آزارهای ديگری که بر سر لوحهها آمد، به دردناکی و سختی اين سخنان بوده باشد. واقعاّ چه میتوان گفت؟ ميهنمان چند میارزد؟ بيايد بر سر قيمتش چانهای بزنيم.
اين تاراجها همواره دستاورد نيکی نيز به همراه خود داشته است. اميد میرود اين رويدادهای اخير نيز دستاورد توجه بيشتر جوانان ايران به فرهنگ و تمدن شکوهمند نياکان خود، و موجهای تنومند و شکوهمند بازگشت به هويت ملی را به همراه داشته باشد.
چهارشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۵
به مرده رو بدهی به کفن خودش ...
آدم (!!؟؟)چقدر می تواند وقیح و پررو باشد؟
تمام تاریخ شناسان جهان(یهودی،مسیحی،لاییک و حتی مسلمان) با استناد به تحقیق هایشان و متون گذشته،چیزهایی را می گویند و بعد یکی بیاید با پررویی تمام بگوید ،نخیر همه چرت و پرت می گویند و من درست میگویم! و منطقش هم این باشد که بسیاری از این تحقیق ها در دوره رضا شاه انجام شده است!
خب حالا که اینطور است،من هم به نوشته های پیش از آن تاریخ استناد می کنم،سعی هم می کنم تمام استنادهایم از متون معتبر اسلامی باشد،تا ببینیم چه اتفاقی در تاریخ افتاد؟
چه کسانی صدها هزار ایرانی را قتل عام کردند و زنان و دخترانشان را به بردگی بردند؟ ببنیم فرق بین تمدن ایران و توحش لشگر اسلام کجاست؟
تا به امروز تحملشان کرده ایم،تمام تمدن،فرهنگ و داشته های ما را نابود کرده اند ، و اگر هم چیزی باقی ماند آنرا به نام خودشان و تمدن اسلامی!!!!! جا زده اند.ولی تحمل هم حدی دارد،
به درک که ممکن است این نوشته ها کسی را برنجاند،
به درک که ممکن است باعث رنجش پدرها و مادران به زور شمشیر مسلمان شده امان شود،
به اندازه کافی نگران ناراحت شدن و رنجیدن بقیه بوده ایم، حالا نوبت خودمان است،
راست گفته اند که به مرده رو بدهی به کفنش می ری ...
مطلب که جمع اوری شد می گذارمش اینجا و یک کپی اش را هم خدمت این جناب می فرستم(هرچند که این آقا انقدر ... هست که برایش مهم نباشد!)
تمام تاریخ شناسان جهان(یهودی،مسیحی،لاییک و حتی مسلمان) با استناد به تحقیق هایشان و متون گذشته،چیزهایی را می گویند و بعد یکی بیاید با پررویی تمام بگوید ،نخیر همه چرت و پرت می گویند و من درست میگویم! و منطقش هم این باشد که بسیاری از این تحقیق ها در دوره رضا شاه انجام شده است!
خب حالا که اینطور است،من هم به نوشته های پیش از آن تاریخ استناد می کنم،سعی هم می کنم تمام استنادهایم از متون معتبر اسلامی باشد،تا ببینیم چه اتفاقی در تاریخ افتاد؟
چه کسانی صدها هزار ایرانی را قتل عام کردند و زنان و دخترانشان را به بردگی بردند؟ ببنیم فرق بین تمدن ایران و توحش لشگر اسلام کجاست؟
تا به امروز تحملشان کرده ایم،تمام تمدن،فرهنگ و داشته های ما را نابود کرده اند ، و اگر هم چیزی باقی ماند آنرا به نام خودشان و تمدن اسلامی!!!!! جا زده اند.ولی تحمل هم حدی دارد،
به درک که ممکن است این نوشته ها کسی را برنجاند،
به درک که ممکن است باعث رنجش پدرها و مادران به زور شمشیر مسلمان شده امان شود،
به اندازه کافی نگران ناراحت شدن و رنجیدن بقیه بوده ایم، حالا نوبت خودمان است،
راست گفته اند که به مرده رو بدهی به کفنش می ری ...
مطلب که جمع اوری شد می گذارمش اینجا و یک کپی اش را هم خدمت این جناب می فرستم(هرچند که این آقا انقدر ... هست که برایش مهم نباشد!)
جمعه، تیر ۰۲، ۱۳۸۵
سي و يکم خرداد ماه، در سالگرد تيرباران سعيد سلطانپور
ميخواهم از شما که از ما هزار بار بگوييد بگويند با قاري بزرگ،
ميکاريم عشق بزرگ را، تا گل دهد به دامن بيزاري بزرگ...
چهارشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۵
1984
30 خرداد سال 60 در تاریخ ایران اگر سیاه ترین روز نباشد ،یکی از سیاه ترین روزهاست.
قتل عام هزاران نفر در محاکمه هایی قرون وسطایی(شاید هم ماقبل تاریخی) چند دقیقه ای ، بدون حضور وکیل،بدون حق دفاع و اعدام بلافاصله متهمان(؟؟)،نشان داد که سال 1984 ای که جورج اورول می گفت چند سال زودتر فرا رسیده است!
هزاران جوان و نوجوان در این روز سیاه و مدتی پس از آن ،بعد از دادگاههای چند دقیقه ای محاکمه و بلافاصله اعدام شدند و جسد بسیاری از آنها بعد از گرفتن پول گلوله مصرف شده برای تیر باران به خانواده اشان تحویل شد و هر روز روزنامه ها اسامی اعدام شده گان را چاپ می کردند!
بعد اختناق شروع شد،
دانشگاه ها تعطیل شد،
بعد از قبولی در کنکور باید در تحقیق محلی هم پذیرفته می شدی و کافی بود با یکی از همسایه ها خورده حسابی داشته باشی ، تا نه فقط از دانشگاه محروم شوی،بلکه ممکن بود کارت به دادگاههای لاجوردی و جوخه اعدامش بکشد!
و این جدا از کشتار ترکمن صحرا و کردستان بود...
بسیاری از کسانی امروز خود را اصلاح طلب می نامند آنروزها بدنه ماشین کشتار جمهوری اسلامی بودندوامروز با وقاحت تمام دم از آزادی بیان می زنند! و گنجی نمونه بارز آنهاست.
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو!
قتل عام هزاران نفر در محاکمه هایی قرون وسطایی(شاید هم ماقبل تاریخی) چند دقیقه ای ، بدون حضور وکیل،بدون حق دفاع و اعدام بلافاصله متهمان(؟؟)،نشان داد که سال 1984 ای که جورج اورول می گفت چند سال زودتر فرا رسیده است!
هزاران جوان و نوجوان در این روز سیاه و مدتی پس از آن ،بعد از دادگاههای چند دقیقه ای محاکمه و بلافاصله اعدام شدند و جسد بسیاری از آنها بعد از گرفتن پول گلوله مصرف شده برای تیر باران به خانواده اشان تحویل شد و هر روز روزنامه ها اسامی اعدام شده گان را چاپ می کردند!
بعد اختناق شروع شد،
دانشگاه ها تعطیل شد،
بعد از قبولی در کنکور باید در تحقیق محلی هم پذیرفته می شدی و کافی بود با یکی از همسایه ها خورده حسابی داشته باشی ، تا نه فقط از دانشگاه محروم شوی،بلکه ممکن بود کارت به دادگاههای لاجوردی و جوخه اعدامش بکشد!
و این جدا از کشتار ترکمن صحرا و کردستان بود...
بسیاری از کسانی امروز خود را اصلاح طلب می نامند آنروزها بدنه ماشین کشتار جمهوری اسلامی بودندوامروز با وقاحت تمام دم از آزادی بیان می زنند! و گنجی نمونه بارز آنهاست.
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو!
سهشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۵
خوشگلا رو می گیرن!
کجا بودی عزیزم ؟
دوشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۵
یکشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۵
Hey You!
یکی از خاطره انگیز ترین و به یاد مادنی تری ترانه هایی که در اوج اختناق دهه 60 و اوایل 70 باهاش زندگی می کردیم!
Hey You!
Hey you, out there in the cold
Getting lonely, getting old
Can you feel me?
Hey you, standing in the aisles
With itchy feet and fading smiles
Can you feel me?
Hey you, dont help them to bury the light
Dont give in without a fight.
Hey you, out there on your own
Sitting naked by the phone
Would you touch me?
Hey you, with you ear against the wall
Waiting for someone to call out
Would you touch me?
Hey you, would you help me to carry the stone?
Open your heart, Im coming home.
But it was only fantasy.
The wall was too high,
As you can see.
No matter how he tried,
He could not break free.
And the worms ate into his brain.
Hey you, standing in the road
Always doing what youre told,
Can you help me?
Hey you, out there beyond the wall,
Breaking bottles in the hall,
Can you help me?
Hey you, dont tell me theres no hope at all
Together we stand, divided we fall.
[click of tv being turned on]
Well, only got an hour of daylight left. better get started
Isnt it unsafe to travel at night?
Itll be a lot less safe to stay here. youre fathers gunna pick up our trail before long
Can loca ride?
Yeah, I can ride... magaret, time to go! maigret, thank you for everything
Goodbye chenga
Goodbye miss ...
Ill be back
Hey you, out there in the cold
Getting lonely, getting old
Can you feel me?
Hey you, standing in the aisles
With itchy feet and fading smiles
Can you feel me?
Hey you, dont help them to bury the light
Dont give in without a fight.
Hey you, out there on your own
Sitting naked by the phone
Would you touch me?
Hey you, with you ear against the wall
Waiting for someone to call out
Would you touch me?
Hey you, would you help me to carry the stone?
Open your heart, Im coming home.
But it was only fantasy.
The wall was too high,
As you can see.
No matter how he tried,
He could not break free.
And the worms ate into his brain.
Hey you, standing in the road
Always doing what youre told,
Can you help me?
Hey you, out there beyond the wall,
Breaking bottles in the hall,
Can you help me?
Hey you, dont tell me theres no hope at all
Together we stand, divided we fall.
[click of tv being turned on]
Well, only got an hour of daylight left. better get started
Isnt it unsafe to travel at night?
Itll be a lot less safe to stay here. youre fathers gunna pick up our trail before long
Can loca ride?
Yeah, I can ride... magaret, time to go! maigret, thank you for everything
Goodbye chenga
Goodbye miss ...
Ill be back
جمعه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۵
شهر هایی که دوستشان دارم
1- تهران:
فقط خورشید حق دارد لکه داشته باشد!(گوته)
"بهانه و توضیح آوردن برای دوست داشتن کار ابلهانه ایست!"
چند بار پای پیاده از از میدان راه آهن تا تجریش رفته ام؟
چند بار در کوچه پس کوچه های این شهر گم شده ام؟(گم نه پیدا شده ام!)
کافه نادری را اولین بار کی کشف کردم؟ سینما عصر جدید را کی؟
اولین بار کی ار کتاب فروشی های روبروی دانشگاه کتاب خریدم؟
میدان تجریش،دربند،بازار تهران،...
چقدر در زندگی من ریشه دوانده اند؟
بقیه را نمی دانم ولی تهران برای من دایه ای مهربان است(نه مهربانتر از مادر!) که در آغوشش بزرگ شدم
برای من تهران با تمام ترافیک اش،با تمام دود اش و با تمام ساختمان های بی قوراره اش ،هنوز بهترین جای دنیاست
هنوز هم پر است از کوچه پس کوچه هایی که وقتی دلت گرفت می توانی در آنها یک دل سیر پیاده روی کنی و خسته نشوی.
هنوز هم کافه نادری ای دارد که می شود ساعتها بدون اینکه کسی مزاحمت بشود تویش بنشینی و کتاب بخوانی و گاهی هم قهوه ای سفارش بدهی
هنوز هم پر است از کتاب فروش هایی که در پستوهایشان پر است کتابهای خوب
گور پدر هر کسی که از تهران عزیز من بد می گوید!
کسی که با بلیط مجانی به تآتر آمده بیشتر از همه انتقاد می کند.
بیشتر کسانی که را تهران عزیز من بد می گویند حتی متولد تهران نیستند و بیشتر از همه در آلوده کردن شهر من سهم داشته اند
چه صبری دارد این تهران!
از همه جای ایران(و شاید دنیا) به تهران ریخته اند،آلوده اش می کنند،پر ترافیک اش میکنند،بعد هم نفرین اش می کنند!
صدایش هم در نمی آید!نه زلزله ای،...
تمام خاطرات من،تمام زندگی ام و همه چیز من با تهران پیوند خورده،
چطور می توانم دوستش نداشته باشم؟
فقط خورشید حق دارد لکه داشته باشد!(گوته)
"بهانه و توضیح آوردن برای دوست داشتن کار ابلهانه ایست!"
چند بار پای پیاده از از میدان راه آهن تا تجریش رفته ام؟
چند بار در کوچه پس کوچه های این شهر گم شده ام؟(گم نه پیدا شده ام!)
کافه نادری را اولین بار کی کشف کردم؟ سینما عصر جدید را کی؟
اولین بار کی ار کتاب فروشی های روبروی دانشگاه کتاب خریدم؟
میدان تجریش،دربند،بازار تهران،...
چقدر در زندگی من ریشه دوانده اند؟
بقیه را نمی دانم ولی تهران برای من دایه ای مهربان است(نه مهربانتر از مادر!) که در آغوشش بزرگ شدم
برای من تهران با تمام ترافیک اش،با تمام دود اش و با تمام ساختمان های بی قوراره اش ،هنوز بهترین جای دنیاست
هنوز هم پر است از کوچه پس کوچه هایی که وقتی دلت گرفت می توانی در آنها یک دل سیر پیاده روی کنی و خسته نشوی.
هنوز هم کافه نادری ای دارد که می شود ساعتها بدون اینکه کسی مزاحمت بشود تویش بنشینی و کتاب بخوانی و گاهی هم قهوه ای سفارش بدهی
هنوز هم پر است از کتاب فروش هایی که در پستوهایشان پر است کتابهای خوب
گور پدر هر کسی که از تهران عزیز من بد می گوید!
کسی که با بلیط مجانی به تآتر آمده بیشتر از همه انتقاد می کند.
بیشتر کسانی که را تهران عزیز من بد می گویند حتی متولد تهران نیستند و بیشتر از همه در آلوده کردن شهر من سهم داشته اند
چه صبری دارد این تهران!
از همه جای ایران(و شاید دنیا) به تهران ریخته اند،آلوده اش می کنند،پر ترافیک اش میکنند،بعد هم نفرین اش می کنند!
صدایش هم در نمی آید!نه زلزله ای،...
تمام خاطرات من،تمام زندگی ام و همه چیز من با تهران پیوند خورده،
چطور می توانم دوستش نداشته باشم؟
چهارشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۵
شکست
نامردی ربطی به جنسيت ندارد. قديمها کسی که لوطیگری سرش نمیشد و به مقتضای فضا خود را چماق میکرد میگفتند نامرد. نامردی يعنی نامردمی، يعنی زور، يعنی اسلحه، يعنی معرفت را مثل هستهی آلبالو قورت دادن و طلبکار بودن. نامردی يعنی زنی سبيلکلفت که با باتوم از آدمها انتقام عقدههاش را میگيرد، و شب در بغل مردی خود را عق میزند، بی دليل.ار وبلاگ عباس معروفی (حضور خلوت انس)
سهشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۵
حکایت باتوم و زبان
روزگار غریبی است نازنین!
آن که بر در می کوید شباهنگام به کشتن چراغ آمده است.
"...گفت مسلسل چیست؟
گفتم گلدوزی زیبایی دار بر سینه من،سینه تو،سینه هر مرد و زن و کودک..."
حکایت غریبی است حکایت باطوم و اسپری فلفل با زبان،وقتی بزرگترین جرم حرف زدن باشد !
به نظر شما خودکشی 3 زندانی دز یک زندانی آمریکایی مهمتر است یا عکسهایی که این بالاست؟
به نظر شما درگیری(؟) یک دانش آموز چینی با معلم اش بر سر اسراییل مهم تر است یا درگیری پلیس ضد شورش با زنان ایرانی در یک تجمع نفی خشونت؟
شاید برای شما عکسهای بالا مهم تر باشد، ولی فراموش نکنید شما در یک کشور اسلامی(!!!!) زندگی می کنید و مسلمانان بزرگترین حقی که برای زنان قایل بوده اند حق زنده به گور نشدن است!
حق طلاق؟
سرپرستی فرزندان؟
...
مگه اینجا فرانسه است؟
نکته اینجا ایران اه!
این عکسها و نمونه های مشابه اشان به یادمان می آورد که اینجا کشوری است به نام الایران که یکی از بلاد اسلام است.
هم سن و سالهای من که دهه شصت را به یاد دارند حتما هنوز گشت ثارالله،گشت جندالله ،گشت حزب الله و... را ازیاد نبرده اند،
اینها که چیزی نیست،
اشتراک در:
پستها
(
Atom
)
جستجوی این وبلاگ
برچسبها
جاهايي که سر ميزنم
کتابخانهها
- کتاب فارسی
- ایرانیان آمریکای شمالی
- کتابخانه رضا قاسمی-دوات
- کتابخانه داتیس
- قفسه
- کتابخانه آشیان
- پارس تک
- کتابخانه مارکسیستها
- امیرحسین خنجی
- کتابخانه خوابگرد
- کتبخانه اهل سنت
- کتابخانه پارس
- آوای آزاد
- نیلوفرانه
- کتابخانه بهاییان
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه ادم و حوا
- جستجو در کتابهای فارسی
- کتابخانه نهضت ملی ایران
- تبرستان
- کتابخانه ایران باستان
اخبار زرتشتیان
CopyLeft! هرگونه کپی برداری مجازاست، اما خوشحال میشوم اگر به خودم هم خبر بدهید. با پشتیبانی Blogger.
آرشیو وبلاگ
-
2009
(53)
- دسامبر (4)
- نوامبر (3)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (4)
- اوت (6)
- ژوئیهٔ (10)
- ژوئن (4)
- مهٔ (3)
- آوریل (3)
- فوریهٔ (7)
- ژانویهٔ (7)
-
2008
(77)
- دسامبر (4)
- نوامبر (4)
- اکتبر (3)
- سپتامبر (4)
- اوت (15)
- ژوئیهٔ (11)
- ژوئن (7)
- مهٔ (2)
- آوریل (7)
- مارس (11)
- فوریهٔ (2)
- ژانویهٔ (7)
-
2007
(60)
- دسامبر (7)
- نوامبر (1)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (3)
- اوت (2)
- ژوئیهٔ (8)
- ژوئن (10)
- مهٔ (5)
- آوریل (2)
- مارس (8)
- فوریهٔ (3)
- ژانویهٔ (9)
-
2006
(130)
- دسامبر (8)
- نوامبر (6)
- اکتبر (6)
-
اوت
(8)
- آقا جان چقدر بگویم سرورهای ایرانی قابل اعتماد نیستند؟
- احمقی نژاد وبلاگ نویس
- یک گفتگوی جالب بین من و دوستی ناشناس
- پاسخی دیگر برای کسانی که کاسه داع تر از آش شده اند
- انصاف برای کودکان اسراییلی و لبنانی و همه کودکان دنیا
- حقوق شهروندی
- قطعنامه سازمان ملل و مرگ اکبر محمدی
- مرگ اکبر محمدی هدیه ای برای گنجی و یارانش!
-
ژوئیهٔ
(15)
- هولوکاست اسلامی
- شاملو
- یه اتفاق خوب تو روزای بد!
- گنجی و مخملباف
- برای دوستی که این روزا دلش گرفته
- پیغام ماهی ها- یادت بخیر سهراب عزیز
- رویاهای گم شده
- از حال بد به حال خوب------>از حال خوب به حال بد!
- ارکستر مجلسی جوانان
- Wish You Were Here
- گنجی و من،خاطره های شاید مشترک-زاویه دیدهای کاملا...
- سند شماره 3-
- سند شماره 2-
- - سند شماره 1
- به مرده رو بدهی به کفن خودش ...
- ژوئن (15)
- مهٔ (21)
- آوریل (15)
- مارس (8)
- فوریهٔ (6)
- ژانویهٔ (16)
بیشتر خواندهشدهها
-
در پسلرزهای اولیهی «اسناد پاناما»، وقتی مشخص شد در برخی از این اسناد، نام «محمود احمدینژاد» ذکر شده، گروهی که به اصلاحطلبان معروف شده...
-
در دنیای اینترنت هک کردن معنای خاصی دارد، هک کردن یعنی استفاده از نقطهضعفهای سیستمی برای نفوذ در آن و اینکه ادعا میشود دامین پرشینبلاگ...
-
1- نفرین ملا: اما ناقلان شکرشکن و راویان اخبار چنین حکایت کنند که در روزگارقدیم مطربی بود بس مشهور، بزم بزمیان را با ساز و آواز خود گرم میک...
-
یادت هست، چند سال پیش بود؟ شاید بیشتر از ۱۵ سال؟ خیلی ساده، وسط سرمای زمستان،اخرین بطری ودکا را ورداشتی و بدون لباس مناسب و تجهیزات زمستانی...
-
يه نكته خوب انتخابات تو ايران اينه كه رقيبا ﭘﺘﻪ همو مي ريزن رو آب! البته اين وسط آدماي بدبختي مثل عليرضا امير قاسمي هم بى جوري سه مي شن!( شا...
-
Yesterday when I was young The taste of life was sweet as rain upon my tongue I teased at life as if it were a foolish game The way the even...
-
دیروز یکی از دوستان ترک زبان ، می گفت روزنامه ایران یه مقاله چند صفحه ای نوشته و به ترک ها توهین کرده! و کلی هم عصبانی بود. وقتی کاریکاتور ...
-
لطفا اصرار نکن که رای بدهم، اگر بر فرض محال رای هم بدهم، به کسانی رای نمیدهم که نامشان با #فلاحیان و #ریشهری در یک لیست باشد.
-
هر روز مینشست توی بالکن بی نردهی روبرو، روی صندلی پلاستیکی کوتاه قرمزاش با همان شلوارک راهراه سفید و آبی اول سیگاری روشن میکرد بعد ...
-
خواب دبدم "ادوارد" ام، با دستهایی شبیه قیچی توی قطاری اتوبوسی بودم، پر از آدمهایی که بعضیها را میشناختم و خیلیها را نه... ا...
© ما اينيم 2013 . Powered by Bootstrap , Blogger templates and RWD Testing Tool