یادداشتهای یک کچل از خودراضی
دوشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۶
یکشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۶
منجی در صبح نمناک
بار اول منجی در صبح نمناک را در سالهای 66-67 خواندم، مرگ اکبر رادی بهانهای شذ برای دوباره خوانی اش.
جالب اینکه بار اول بیشتر با حشمتی احساس نزدیکی میکردم و اینبار با شایگان!
بار اول دوست داشتم که نمایشنامه را اجرا کنیم-و بدون شک نقش خشمتی مال من بود- تو رویاهایم سرتاسر سن را طی میکردم و برجعاج نشینی مثل شایگان را له میکردم.
اینبار اما بیشتر شاهد شایگانهایی بودم که در انفجار پلهای حشمتیها، همراه حشمتیها میمردند.
کاش روزی بود که حشمتیها و شایگانها در کنار هم چیزی مینوشیدند،
و چه حیف که طلاییها همیشه هستند و البته بسیار باهوشتر از شایگانها و حشمتیها.
نسحه من چاپ سال 65 است (نشر زمان) - هر چند سال 60 برای چاپ آماده بوده -
جالب اینکه بار اول بیشتر با حشمتی احساس نزدیکی میکردم و اینبار با شایگان!
بار اول دوست داشتم که نمایشنامه را اجرا کنیم-و بدون شک نقش خشمتی مال من بود- تو رویاهایم سرتاسر سن را طی میکردم و برجعاج نشینی مثل شایگان را له میکردم.
اینبار اما بیشتر شاهد شایگانهایی بودم که در انفجار پلهای حشمتیها، همراه حشمتیها میمردند.
کاش روزی بود که حشمتیها و شایگانها در کنار هم چیزی مینوشیدند،
و چه حیف که طلاییها همیشه هستند و البته بسیار باهوشتر از شایگانها و حشمتیها.
نسحه من چاپ سال 65 است (نشر زمان) - هر چند سال 60 برای چاپ آماده بوده -
نمیدانم کتاب به چاپهای بعدی رسیده یا نه
چهارشنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۶
سهشنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۶
من با کیام؟
رفته حس مردمی از مرد و زن؛ من با کی ام ؟
نيست گوشی تا نيوشد اين سخن؛ من با کی ام ؟
بيست سال افزون زدم داد وطن؛ نشنيد کس
تازه از نو ميزنم داد وطن؛ من با کی ام ؟
همچو بلبل گر هزار آوا بر آرم؛ چونکه هست
گوش ها بر نغمه زاغ و زغن؛ من با کی ام ؟
هی علی و هی حسين و هی حسن گويم چو نيست
نی علی و نی حسين و نی حسن؛ من با کی ام ؟
گاه گويم کز مشيری موتمن جويم علاج
چون نمی بينم مشيری موتمن؛ من با کی ام ؟
ميزنم در انجمن فرياد واويلا و ليک
پنبه دارد گوش اهل انجمن؛ من با کی ام ؟؟
خلق ايران؛ دسته ای دزدند و بی دين؛ دسته ای
سينه زن؛ زنجير زن؛ قداره زن؛ من با کی ام ؟
گويم اين قداره را بر گردن ظالم بزن
ليک شيطان گويدش بر خود بزن؛ من با کی ام ؟
گويم اين زنجير بهر قيد دزدان است و او
هی زند زنجير را بر خويشتن؛ من با کی ام ؟
گويم ای نادان؛ به ظلم ظالمان گردن منه
او بخارد گردن و ريش و ذقن؛ من با کی ام ؟
گويمش: بايد بپوشانی کفن بر دشمنان
باز می پوشد به عاشورا کفن؛ من با کی ام؟
گويم: ای واعظ! دهانت را لئيمان دوختند
او همی بلعد ز بيم آب دهن؛ من با کی ام ؟
گويم: ای آخوند! خوردند اين شپش ها خون تو
او شپش می جويد اندر پيرهن! من با کی ام ؟
گويمش: دين رفت از کف؛ گويد اين باشد دليل
بر ظهور مهدی صاحب زمان! من با کی ام ؟
گويم: ای کلاش! آخر اين گدايی تا به کی ؟
گويدم چيزی به نذر پنج تن! من با کی ام ؟
پس همان بهتر که لب بر بندم از گفت و شنيد
مستمع چون نيست باری؛ خامشی بايد گزيد .
ملکالشعرای بهار
مشیر : صاحب مشورت و مشورت کننده . (غياث ) (آنندراج ). مشورت کننده و تدبيرکننده و وزير و صاحب مشورت (دهخدا
نيست گوشی تا نيوشد اين سخن؛ من با کی ام ؟
بيست سال افزون زدم داد وطن؛ نشنيد کس
تازه از نو ميزنم داد وطن؛ من با کی ام ؟
همچو بلبل گر هزار آوا بر آرم؛ چونکه هست
گوش ها بر نغمه زاغ و زغن؛ من با کی ام ؟
هی علی و هی حسين و هی حسن گويم چو نيست
نی علی و نی حسين و نی حسن؛ من با کی ام ؟
گاه گويم کز مشيری موتمن جويم علاج
چون نمی بينم مشيری موتمن؛ من با کی ام ؟
ميزنم در انجمن فرياد واويلا و ليک
پنبه دارد گوش اهل انجمن؛ من با کی ام ؟؟
خلق ايران؛ دسته ای دزدند و بی دين؛ دسته ای
سينه زن؛ زنجير زن؛ قداره زن؛ من با کی ام ؟
گويم اين قداره را بر گردن ظالم بزن
ليک شيطان گويدش بر خود بزن؛ من با کی ام ؟
گويم اين زنجير بهر قيد دزدان است و او
هی زند زنجير را بر خويشتن؛ من با کی ام ؟
گويم ای نادان؛ به ظلم ظالمان گردن منه
او بخارد گردن و ريش و ذقن؛ من با کی ام ؟
گويمش: بايد بپوشانی کفن بر دشمنان
باز می پوشد به عاشورا کفن؛ من با کی ام؟
گويم: ای واعظ! دهانت را لئيمان دوختند
او همی بلعد ز بيم آب دهن؛ من با کی ام ؟
گويم: ای آخوند! خوردند اين شپش ها خون تو
او شپش می جويد اندر پيرهن! من با کی ام ؟
گويمش: دين رفت از کف؛ گويد اين باشد دليل
بر ظهور مهدی صاحب زمان! من با کی ام ؟
گويم: ای کلاش! آخر اين گدايی تا به کی ؟
گويدم چيزی به نذر پنج تن! من با کی ام ؟
پس همان بهتر که لب بر بندم از گفت و شنيد
مستمع چون نيست باری؛ خامشی بايد گزيد .
ملکالشعرای بهار
مشیر : صاحب مشورت و مشورت کننده . (غياث ) (آنندراج ). مشورت کننده و تدبيرکننده و وزير و صاحب مشورت (دهخدا
شنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۶
دیر تش باد
سهشنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۶
جمعه، دی ۱۴، ۱۳۸۶
Yesterday when I was young...(Shirley bassey)
The taste of life was sweet as rain upon my tongue
I teased at life as if it were a foolish game
The way the evening breeze may tease the candle flame
A thousand dreams I dreamed
The splendid things I planned
I always built alas on weak and shifting sand
I lived by night and shunned the naked light of day
And only now I see how the years ran away
Yesterday when I was young
So many lovely songs were waiting to be sung
So many wayward pleasures lay in store for me
And so much pain my dazzled eyes refused to see
I ran so fast that time and youth at last ran out
I never stopped to think what life was all about
And every conversation I can now recall
Concerned itself with me, me, me and nothing else at all
Yesterday the moon was blue
And every crazy day brought something new to do
I used my magic age as if it were a wand
That never saw the waste and emptiness beyond
The game of love I played with arrogance and pride
And every flame I lit too quickly quickly died
The friends I made all seemed somehow drift away
And only I am left on stage to end the play
There are so many songs in me that won't be sung
I feel the bitter taste of tears upon my tongue
The time has come for me to pay
For yesterday....when I was young, young, young,......young.
اشتراک در:
پستها
(
Atom
)
جستجوی این وبلاگ
برچسبها
جاهايي که سر ميزنم
کتابخانهها
- کتاب فارسی
- ایرانیان آمریکای شمالی
- کتابخانه رضا قاسمی-دوات
- کتابخانه داتیس
- قفسه
- کتابخانه آشیان
- پارس تک
- کتابخانه مارکسیستها
- امیرحسین خنجی
- کتابخانه خوابگرد
- کتبخانه اهل سنت
- کتابخانه پارس
- آوای آزاد
- نیلوفرانه
- کتابخانه بهاییان
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه ادم و حوا
- جستجو در کتابهای فارسی
- کتابخانه نهضت ملی ایران
- تبرستان
- کتابخانه ایران باستان
اخبار زرتشتیان
CopyLeft! هرگونه کپی برداری مجازاست، اما خوشحال میشوم اگر به خودم هم خبر بدهید. با پشتیبانی Blogger.
آرشیو وبلاگ
-
2009
(53)
- دسامبر (4)
- نوامبر (3)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (4)
- اوت (6)
- ژوئیهٔ (10)
- ژوئن (4)
- مهٔ (3)
- آوریل (3)
- فوریهٔ (7)
- ژانویهٔ (7)
-
2008
(77)
- دسامبر (4)
- نوامبر (4)
- اکتبر (3)
- سپتامبر (4)
- اوت (15)
- ژوئیهٔ (11)
- ژوئن (7)
- مهٔ (2)
- آوریل (7)
- مارس (11)
- فوریهٔ (2)
-
2007
(60)
- دسامبر (7)
- نوامبر (1)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (3)
- اوت (2)
- ژوئیهٔ (8)
- ژوئن (10)
- مهٔ (5)
- آوریل (2)
- مارس (8)
- فوریهٔ (3)
- ژانویهٔ (9)
-
2006
(130)
- دسامبر (8)
- نوامبر (6)
- اکتبر (6)
- سپتامبر (6)
- اوت (8)
- ژوئیهٔ (15)
- ژوئن (15)
- مهٔ (21)
- آوریل (15)
- مارس (8)
- فوریهٔ (6)
- ژانویهٔ (16)
بیشتر خواندهشدهها
-
لطفا اصرار نکن که رای بدهم، اگر بر فرض محال رای هم بدهم، به کسانی رای نمیدهم که نامشان با #فلاحیان و #ریشهری در یک لیست باشد.
-
یادت هست، چند سال پیش بود؟ شاید بیشتر از ۱۵ سال؟ خیلی ساده، وسط سرمای زمستان،اخرین بطری ودکا را ورداشتی و بدون لباس مناسب و تجهیزات زمستانی...
-
خواب دبدم "ادوارد" ام، با دستهایی شبیه قیچی توی قطاری اتوبوسی بودم، پر از آدمهایی که بعضیها را میشناختم و خیلیها را نه... ا...
-
يه نكته خوب انتخابات تو ايران اينه كه رقيبا ﭘﺘﻪ همو مي ريزن رو آب! البته اين وسط آدماي بدبختي مثل عليرضا امير قاسمي هم بى جوري سه مي شن!( شا...
-
هر روز مینشست توی بالکن بی نردهی روبرو، روی صندلی پلاستیکی کوتاه قرمزاش با همان شلوارک راهراه سفید و آبی اول سیگاری روشن میکرد بعد ...
-
تو کاملا آزادی که انتخاب کنی انتخاب اینکه توسط گرگها خورده شوی یا کفتارها ایکه بگویی رای نمیدهم نشانهی بیسوادی سیاسی توست تو میدانی ...
-
«اگر دیگر پای رفتنمان نیست، باری، قلعهبانان این حجّت با ما تمام کردهاند که اگر میخواهید در این دیار اقامت گزینید میباید با ابلیس قرار...
-
میگویند اگر قورباغهای را داخل آب جوش بیاندازی، بیرون میپرد ولی اگر آب را کمکم گرم کنی، قورباغه توی آب میپزد و متوجه نمیشود، این دقیق...
-
Yesterday when I was young The taste of life was sweet as rain upon my tongue I teased at life as if it were a foolish game The way the even...
-
یادم نیست کجا برای احساس خوشبختی 10 کار را ضروری دانسته بود، یکی از این کارها یاد گرفتن نواختن یک ساز بود-بقیه را چون (دستکم از دید من) مهم...
© ما اينيم 2013 . Powered by Bootstrap , Blogger templates and RWD Testing Tool