یادداشتهای یک کچل از خودراضی
پنجشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۶
پرشینبلاگ ،اصلاحیه
در مطلب قبلی شاید از جانب انصاف خارج شده باشم،
که این هم این بیشتر به خاطر عدم اطلاع رسانی مدیران پرشینبلاگ بود.
اطلاعاتی که امروز (با صحبت با یک دوست قدیمی که از قضا در پرشینبلاگ کار میکند) به دست آوردم،اطلاعات جالبی است،که اگر درست باشد ،میتواند دیدگاه ما را در مورد امنیت شرکتهای ثبت دامنه را به صورت کلی عوض کند.
تا همینجا را داشته باشید تا ببینیم مسوولان پرشینبلاگ چه میکنند.
-----------------
البته هنوز هم در ته ذهن دایی جان ناپلئونای من تلاش مسوولان اطلاعتی کشور حس میشود برای نا امن جلوه داده شرکتهای خارجی و کوچ دادن(شاید اجباری) سایتهای ایرانی به شرکتهای داخلی و دامنه .ir
البته روشنگری مسوولان پرشینبلاگ میتواند خط بطلانی بر تمام این فرضیهها بکشد
چه میشود کرد؟ ماها عادت داریم همه اتفاقها را به عوامل قدرتمند و خارج از دسترسی خودمان نسبت بدهیم.
که این هم این بیشتر به خاطر عدم اطلاع رسانی مدیران پرشینبلاگ بود.
اطلاعاتی که امروز (با صحبت با یک دوست قدیمی که از قضا در پرشینبلاگ کار میکند) به دست آوردم،اطلاعات جالبی است،که اگر درست باشد ،میتواند دیدگاه ما را در مورد امنیت شرکتهای ثبت دامنه را به صورت کلی عوض کند.
تا همینجا را داشته باشید تا ببینیم مسوولان پرشینبلاگ چه میکنند.
-----------------
البته هنوز هم در ته ذهن دایی جان ناپلئونای من تلاش مسوولان اطلاعتی کشور حس میشود برای نا امن جلوه داده شرکتهای خارجی و کوچ دادن(شاید اجباری) سایتهای ایرانی به شرکتهای داخلی و دامنه .ir
البته روشنگری مسوولان پرشینبلاگ میتواند خط بطلانی بر تمام این فرضیهها بکشد
چه میشود کرد؟ ماها عادت داریم همه اتفاقها را به عوامل قدرتمند و خارج از دسترسی خودمان نسبت بدهیم.
سهشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۶
پرشینبلاگ : قسم حضرت عباس یا دم خروس؟
در دنیای اینترنت هک کردن معنای خاصی دارد،
هک کردن یعنی استفاده از نقطهضعفهای سیستمی برای نفوذ در آن و اینکه ادعا میشود دامین پرشینبلاگ هک شده است،میتواند دردسرهای حقوقی زیادی برای پرشینبلاگ ایجاد کند و نمی توان فکر کرد که مدیران پرشینبلاگ از این موضوع بی اطلاع اند .
معنی هک کردن دامین پرشین بلاگ این است که هکرها توانستهاند سایت Netfirms را هک کنند!
در صورتی که مدیران پرشینبلاگ بتوانند ثابت کنند که اشکال از شرکت netfirm بوده و دامین دزدیده شده، نه فقط دامین قابل برگشت است بلکه شرکت Netfirm باید خسارت هم پرداخت کند.
اما اگر مشکل از کم دقتی، بیحواسی و یا مسایل پشت پرده باشد ،شرکت Netfirm از پرشینبلاگ به خاطر تبلیغات منفی شکایت کند.
از طرفی اگر دامین هک شده است و غیر قابل بازگشت است لوگوی پرشینبلاگ و 'برشین بلاگ در حال بروز رسانی میباشد لطفا چند روز بعد مراجعه فرماید.' ،در صفحه هک شده به چه معناست؟
هک کردن یعنی استفاده از نقطهضعفهای سیستمی برای نفوذ در آن و اینکه ادعا میشود دامین پرشینبلاگ هک شده است،میتواند دردسرهای حقوقی زیادی برای پرشینبلاگ ایجاد کند و نمی توان فکر کرد که مدیران پرشینبلاگ از این موضوع بی اطلاع اند .
معنی هک کردن دامین پرشین بلاگ این است که هکرها توانستهاند سایت Netfirms را هک کنند!
در صورتی که مدیران پرشینبلاگ بتوانند ثابت کنند که اشکال از شرکت netfirm بوده و دامین دزدیده شده، نه فقط دامین قابل برگشت است بلکه شرکت Netfirm باید خسارت هم پرداخت کند.
اما اگر مشکل از کم دقتی، بیحواسی و یا مسایل پشت پرده باشد ،شرکت Netfirm از پرشینبلاگ به خاطر تبلیغات منفی شکایت کند.
از طرفی اگر دامین هک شده است و غیر قابل بازگشت است لوگوی پرشینبلاگ و 'برشین بلاگ در حال بروز رسانی میباشد لطفا چند روز بعد مراجعه فرماید.' ،در صفحه هک شده به چه معناست؟
دوشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۶
بدبخت ملتی که نیاز به ناجی دارد
بعد از مدتها یک خنده اساسی فرمودیم!
نمیدانم ایمیل 'آقا پرفسور ابراهیم میرزایی بنیاد پیدایش علم حق و عدالت از زمین تا آسمانهای بیکران' به دست شما هم رسیده یا نه!
ایمیلی به زبانهای فارسی و عربی با این مضمون که این آقا ابراهیم میرزایی ظاهرا ناجی جدید ماست
خندهام گرفت که هنوزهم در قرن 21ناجیها قرار است بیایند ما را نجات بدهند و این گله گوسفند را به آغل ببرند،
یک بار ناجیامان آقا خمینی کبیر میشود،یک بار حضرت هخا ،یک بار احمدینژاد، یک بار هم این آقا!
مدتها هم هست که این حضرات یانکی قرار است بیایند و نجاتمان دهند!
ما ایرانیها چقدر کشته مرده داریم که قرار است بیایند و ما را نجات بدهند،
حیف که دیر فهمیدیم، وگرنه چه کلاسها که برای دیگر ملل مترقی دنیا نمیگذاشتیم!
این هم لینک سایت مردمی ناجی جدید، پشتابید برای دستبوسی و عرض بندگی و چاکری، که دیر برسید حوریها و غلمانهای حضرت باریتعالی تمام میشود و سرتان بیکلاه میماند!
نمیدانم ایمیل 'آقا پرفسور ابراهیم میرزایی بنیاد پیدایش علم حق و عدالت از زمین تا آسمانهای بیکران' به دست شما هم رسیده یا نه!
ایمیلی به زبانهای فارسی و عربی با این مضمون که این آقا ابراهیم میرزایی ظاهرا ناجی جدید ماست
خندهام گرفت که هنوزهم در قرن 21ناجیها قرار است بیایند ما را نجات بدهند و این گله گوسفند را به آغل ببرند،
یک بار ناجیامان آقا خمینی کبیر میشود،یک بار حضرت هخا ،یک بار احمدینژاد، یک بار هم این آقا!
مدتها هم هست که این حضرات یانکی قرار است بیایند و نجاتمان دهند!
ما ایرانیها چقدر کشته مرده داریم که قرار است بیایند و ما را نجات بدهند،
حیف که دیر فهمیدیم، وگرنه چه کلاسها که برای دیگر ملل مترقی دنیا نمیگذاشتیم!
این هم لینک سایت مردمی ناجی جدید، پشتابید برای دستبوسی و عرض بندگی و چاکری، که دیر برسید حوریها و غلمانهای حضرت باریتعالی تمام میشود و سرتان بیکلاه میماند!
یکشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۶
در آستانه
احمد شاملو
بايد اِستاد و فرود آمدبر آستان ِ دری که کوبه ندارد
چرا که اگر بهگاه آمدهباشي دربان به انتظار ِ توست و
اگر بيگاه
به درکوفتنات پاسخي نميآيد
کوتاه است در
پس آن به که فروتن باشي
آيينهيي نيکپرداخته تواني بود
آنجا
تا آراستهگي را
پيش از درآمدن
در خود نظری کني
هرچند که غلغلهی آن سوی در زادهی توهم ِ توست نه انبوهي ِ مهمانان
که آنجا
تو را
کسي به انتظار نيست
که آنجا
جنبش شايد
اما جُمَندهيي در کار نيست
نه ارواح و نه اشباح و نه قديسان ِ کافورينه به کف
نه عفريتان ِ آتشينگاوسر به مشت
نه شيطان ِ بُهتانخورده با کلاه بوقي منگولهدارش
نه ملغمهی بيقانون ِ مطلقهای مُتنافي
تنها تو
آنجا موجوديت ِ مطلقي
موجوديت ِ محض
چرا که در غياب ِ خود ادامه مييابي و غيابات
حضور ِ قاطع ِ اعجاز است
گذارت از آستانهی ناگزير
فروچکيدن قطره قطرانيست در نامتناهي ظلمات
دريغا
ایکاش ایکاش
قضاوتي قضاوتي قضاوتي
درکار درکار درکار ميبود
شايد اگرت توان ِ شنفتن بود
پژواک ِ آواز ِ فروچکيدن ِ خود را در تالار ِ خاموش ِ کهکشانهای ِ بيخورشيد
چون هُرَّست ِ آوار ِ دريغ
ميشنيدی
کاشکي کاشکي
داوری داوری داوری...
درکار درکار درکار درکار
اما داوری آن سوی در نشسته است، بيردای شوم ِ قاضيان
ذاتاش درايت و انصاف
هياءتاش زمان
و خاطرهات تا جاودان ِ جاويدان در گذرگاه ِ ادوار داوری خواهد شد
----
بدرود:
بدرود چنين گويد بامداد ِ شاعر
رقصان ميگذرم از آستانهی اجبار
شادمانه و شاکر
از بيرون به درون آمدم
از منظر
به نظّاره به ناظر
نه به هياءت ِ گياهي نه به هياءت ِ پروانهيي نه به هياءت ِ سنگي نه به هياءت ِ
برکهيي
من به هياءت ِ «ما» زاده شدم
به هياءت ِ پُرشکوه ِ انسان
تا در بهار ِ گياه به تماشای رنگينکمان ِ پروانه بنشينم
غرور ِ کوه را دريابم و هيبت ِ دريا را بشنوم
تا شريطهی خود را بشناسم و جهان را به قدر ِ همت و فرصت ِ
خويش معنا دهم
که کارستاني ازايندست
از توان ِ درخت و پرنده و صخره و آبشار
بيرون است
انسان زاده شدن تجسّد ِ وظيفه بود
توان ِ دوستداشتن و دوستداشتهشدن
توان ِ شنفتن
توان ِ ديدن و گفتن
توان ِ اندُهگين و شادمانشدن
توان ِ خنديدن به وسعت ِ دل، توان ِ گريستن از سُويدای جان
توان ِ گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع ِ شُکوهناک ِ فروتني
توان ِ جليل ِ به دوش بردن ِ بار ِ امانت
و توان ِ غمناک ِ تحمل ِ تنهايي
تنهايي
تنهايي
تنهايي عريان
انسان
دشواری وظيفه است
-----------
دستان ِ بستهام آزاد نبود تا هر چشمانداز را به جان دربرکشم
هر نغمه و هر چشمه و هر پرنده
هر بَدر ِ کامل و هر پَگاه ِ ديگر
هر قلّه و هر درخت و هر انسان ِ ديگر را
رخصت ِ زيستن را دستبسته دهانبسته گذشتم دست و دهان بسته
گذشتيم
و منظر ِ جهان را
تنها
از رخنهی تنگچشمي حصار ِ شرارت ديديم و
اکنون
آنک دَر ِ کوتاه ِ بيکوبه در برابر و
آنک اشارت ِ دربان ِ منتظر
دالان ِ تنگي را که درنوشتهام
به وداع
فراپُشت مينگرم
فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود
اما يگانه بود و هيچ کم نداشت
به جان منت پذيرم و حق گزارم
(چنين گفت بامداد ِ خسته)
یکشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۶
ملا و ...
به یکی از دوستانم که کارش(و زندگیاش)موسیقی است، گفتم: چه خبر؟
گفت: شرمنده، گفتهاند مصاحبه نکنید!، به زودی معلوم میشود(نقل به مضمون!)
احتمالا برای کنسرتی،چیزی آماده میشوند.
راستش یاد آن حکایت ملا افتادم:
--------------------------
1- به شما چه ربطی دارد ملا نیمه شب بیرون خانه چه میکرد؟
2-زبانم لال نخواستم دوستم را با آن مرد مقایسه کنم ها،بیشتر به شباهت ملا و خودم فکر میکردم.
گفت: شرمنده، گفتهاند مصاحبه نکنید!، به زودی معلوم میشود(نقل به مضمون!)
احتمالا برای کنسرتی،چیزی آماده میشوند.
راستش یاد آن حکایت ملا افتادم:
نیمهشب بود و ملا به خانه برمیگشت،
مردی کنار ستون در خانهای نشسته بود و ستون را به آرامی و بیصدا اره میکرد
ملا ژرسید چه میکنی؟
مرد گفت: ساز می زنم
ملا گفت: پس چر صدایش نمیآید؟
مرد گفت: صدایش فردا درمیآید.
--------------------------
1- به شما چه ربطی دارد ملا نیمه شب بیرون خانه چه میکرد؟
2-زبانم لال نخواستم دوستم را با آن مرد مقایسه کنم ها،بیشتر به شباهت ملا و خودم فکر میکردم.
شنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۶
مصائب ما
به بهانه این نوشته سایت بازتاب
یادآوری بعضی خاطرههای فراموش شده.
یا
آنکه حقبقت را نمیداند نادان است ،انکه حقیقت را پنهان میکند جنایت کار.
هوا تاریک بود که از خانه که بیرون آمدیم ،وزن گونی سنگینتر از آن بود که بشود به آسانی حملش کرد،پر از خاطرات خوب و شاید چند تا خاطره بد.
کمر آدم بیشتر از وزن کتابها زیر بار خاطره ها له میشد.
خاطرات خوب عروسک سخنگو ، ماهیسیاه کوچولو،یک هلو هزار هلو و ... باید دفن میشدن.
--------------------
مسجد محل 22 ام بهمنه ،جشن تمام میهنه را پخش میکرد که سوسن را بردند،فردایش سوسن دیگر نبود که برایمان کتاب بخواند،و مادرش حتی اجازه نداشت برای دخترش گریه کند.
--------------------
سرمان را باید با نمره چهار میزدیم،موی بلند نشانه غربزدگی بود ،شلوار نه باید تنگ بود نه گشاد ،(سانتی متر یادتان هست ؟جلوی در مدرسه ها؟ من هنوز از آن سانتی مترهای پلاستیکی که لوله اش می کردند متنفرم!)
--------------------
توی مدرسه کیفات را میگشتند و اگر خدای نکرده توی کیفات چیز غیر درسی بود حسابت با کرامالکاتبین بود-کرامالکاتبینی که چوب آلبالو داشت -
لباس آرم دار مگر شما عروسک تبلیغاتی هستید؟
آستین کوتاه،عریان گرایی و برهنگی؟ از زن و بچه مردم حیا نمیکنید؟
--------------------
جلوی در خیلی از مسجدها سنگر بندی بود و پشتش چیزی که -دستکم آنروزها-فکر میکردیم ضدهوایی است(هنوز ماندهام ضد هوایی وسط خیابان به آن تنگی چه کاربردی داشت؟)
--------------------
روزنامهها هر روز لیست اعدامیها را چاپ میکردند ما تازه خواندن یاد گرفته ها با کنجکاوی و دلهره اسم سوسن ها را میخواندیم.
--------------------
تو خیابانها دستههایی چوب و چماق فریاد میزندند یا روسری یا تو سری.
--------------------
فیلمها و کارتونهای تلوزیون انقلابی بود و ما بچههای 7-8 ساله باید توبه نصوح میدیدیم تا خدای نکرده منحرف نشویم.
کتابخانه کانون نیمه تعطیل بود و تمام قفسهها خالی شده بود
دیگر نمیشد کتابهای طلایی را پیدا کرد،خبری از آندرسن نیود و ما نمیدانستیم قرار است زیبای خفته با ایمان شود و شاهزاه هم فقط قرار است برایش دعا کند تا طلسم جادوگر باطل شود.
--------------------
بعضی چیزها آنقدر غیر واقعی به نظر میآید که با خواب اشتباه گرفته میشوند.
شاید خواب دیدهایم؟
شاید تمامش کابوسی بوده تب آلودی بوده بعد از خوردن بستنی در هوای سرد؟
فراموش کردن آدمها ،کتابها و خاطرهها و اتفاقها چیزی است که در این گوشه دنیا رسم است.
اما...
هنوز حسرت کتابهایی را میخورم که مجبور به دفناش شدیم،
هنوز هم بعضی شبها خواب سوسن را میبینم که برایم ماهی سیاه کوچولو می خواند ،بیدار که میشوم حس می کنم کنارم نشسته و لبخند میزند
حسام صدای گلوله بیشتز از آنی که ترس باشد حس تهوع است و بوی خون.
هنوز هم توی خیابان با دیدن ماشینهای گشت ،احساس تنفر و نا امنی میکنم
ماندهام که چرا انروزها ماباید میدیدیم-تا به قول خودشان مرد بشویم- و حالا باید فراموش کنیم-چون کابوس بوده،واقعیت نداشته،تبلیغات صهیونیسم جهانی است. و یا بدتر از آن گفتنش و یاد آوریش به مصلحت نیست.
چهارشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۶
یکشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۶
اندر حکایت دست دادن و انکار
1- نفرین ملا:
اما ناقلان شکرشکن و راویان اخبار چنین حکایت کنند که در روزگارقدیم مطربی بود بس مشهور،
بزم بزمیان را با ساز و آواز خود گرم میکرد و دلشان را شاد.
و خود در این میان نانی در میآورد و خود و خانوادهاش را سیر میکرد؛ هرچند که ملای شهر نان بدست آمده از مطربی را حرام میدانست و هرگاه که او را در کوی میدید روی برمیگرداند و با صدایی که بقیه هم بشنوند او را نفرین میکرد و از خدایش برای او طلب عذابی الیم!
مطرب اما پسری ذاشت بسیار کم رو و خجالتی
و مطرب هر چه میکرد نمیتوانست او را همراه خودش به مجالس بزم ببرد تا او نیز کار پدر را بیآموزد .
پدر نگران آینده فرزند بود و برای همین نزد دانای شهر رفت.
ماجرا را بازگفت و راهنمایی خواست.
دانای بزرگ به پدر نگران پیشنهاد کرد که پسرش را مجبور کند به برای یک ماه هر روز از صبح تا شب جلوی در قهوهخانه شهر بنشیند.
نا ببیند بعد چه میشود.
پدر اما بنابر احتیاط پسر را به مدت دو ماه جلوی قهوهخانه نشاند.
بعد دورباره نزد دانای کل رفت و ماجرا را بگفت.
دانای کل از این سخن برآشفت و گفت پسرت دیگر به درد مطربی نمیخورد،فقط میتواند ملا بشود.
و بدینسان نفرین ملا برآورده شد.
2 -...
3 - ...
4- اپیدمی: انگار در این مملکت رسم است که اول کاری بکنند (درست یا غلط)بعد با وجود فیلم ،منکرش بشوندو دست اخر فیلم را مونتاژی بخوانند؛ ماجرای معجزه هزاره سوم و هاله نور را یادتان هست؟
------------------------------------------
بخش دو و سه را به احترام سالهایی یک نفر مدیر کتابخامه ملی بود و البته به احترام بعضی از دوستان حذف کردم.
اما ناقلان شکرشکن و راویان اخبار چنین حکایت کنند که در روزگارقدیم مطربی بود بس مشهور،
بزم بزمیان را با ساز و آواز خود گرم میکرد و دلشان را شاد.
و خود در این میان نانی در میآورد و خود و خانوادهاش را سیر میکرد؛ هرچند که ملای شهر نان بدست آمده از مطربی را حرام میدانست و هرگاه که او را در کوی میدید روی برمیگرداند و با صدایی که بقیه هم بشنوند او را نفرین میکرد و از خدایش برای او طلب عذابی الیم!
مطرب اما پسری ذاشت بسیار کم رو و خجالتی
و مطرب هر چه میکرد نمیتوانست او را همراه خودش به مجالس بزم ببرد تا او نیز کار پدر را بیآموزد .
پدر نگران آینده فرزند بود و برای همین نزد دانای شهر رفت.
ماجرا را بازگفت و راهنمایی خواست.
دانای بزرگ به پدر نگران پیشنهاد کرد که پسرش را مجبور کند به برای یک ماه هر روز از صبح تا شب جلوی در قهوهخانه شهر بنشیند.
نا ببیند بعد چه میشود.
پدر اما بنابر احتیاط پسر را به مدت دو ماه جلوی قهوهخانه نشاند.
بعد دورباره نزد دانای کل رفت و ماجرا را بگفت.
دانای کل از این سخن برآشفت و گفت پسرت دیگر به درد مطربی نمیخورد،فقط میتواند ملا بشود.
و بدینسان نفرین ملا برآورده شد.
2 -...
3 - ...
4- اپیدمی: انگار در این مملکت رسم است که اول کاری بکنند (درست یا غلط)بعد با وجود فیلم ،منکرش بشوندو دست اخر فیلم را مونتاژی بخوانند؛ ماجرای معجزه هزاره سوم و هاله نور را یادتان هست؟
------------------------------------------
بخش دو و سه را به احترام سالهایی یک نفر مدیر کتابخامه ملی بود و البته به احترام بعضی از دوستان حذف کردم.
اشتراک در:
پستها
(
Atom
)
جستجوی این وبلاگ
برچسبها
جاهايي که سر ميزنم
کتابخانهها
- کتاب فارسی
- ایرانیان آمریکای شمالی
- کتابخانه رضا قاسمی-دوات
- کتابخانه داتیس
- قفسه
- کتابخانه آشیان
- پارس تک
- کتابخانه مارکسیستها
- امیرحسین خنجی
- کتابخانه خوابگرد
- کتبخانه اهل سنت
- کتابخانه پارس
- آوای آزاد
- نیلوفرانه
- کتابخانه بهاییان
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه ادم و حوا
- جستجو در کتابهای فارسی
- کتابخانه نهضت ملی ایران
- تبرستان
- کتابخانه ایران باستان
اخبار زرتشتیان
CopyLeft! هرگونه کپی برداری مجازاست، اما خوشحال میشوم اگر به خودم هم خبر بدهید. با پشتیبانی Blogger.
آرشیو وبلاگ
-
2009
(53)
- دسامبر (4)
- نوامبر (3)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (4)
- اوت (6)
- ژوئیهٔ (10)
- ژوئن (4)
- مهٔ (3)
- آوریل (3)
- فوریهٔ (7)
- ژانویهٔ (7)
-
2008
(77)
- دسامبر (4)
- نوامبر (4)
- اکتبر (3)
- سپتامبر (4)
- اوت (15)
- ژوئیهٔ (11)
- ژوئن (7)
- مهٔ (2)
- آوریل (7)
- مارس (11)
- فوریهٔ (2)
- ژانویهٔ (7)
-
2007
(60)
- دسامبر (7)
- نوامبر (1)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (3)
- اوت (2)
- ژوئیهٔ (8)
- ژوئن (10)
- مهٔ (5)
- آوریل (2)
- مارس (8)
- فوریهٔ (3)
- ژانویهٔ (9)
-
2006
(130)
- دسامبر (8)
- نوامبر (6)
- اکتبر (6)
- سپتامبر (6)
- اوت (8)
- ژوئیهٔ (15)
- ژوئن (15)
- مهٔ (21)
- آوریل (15)
- مارس (8)
- فوریهٔ (6)
- ژانویهٔ (16)
بیشتر خواندهشدهها
-
در پسلرزهای اولیهی «اسناد پاناما»، وقتی مشخص شد در برخی از این اسناد، نام «محمود احمدینژاد» ذکر شده، گروهی که به اصلاحطلبان معروف شده...
-
یادت هست، چند سال پیش بود؟ شاید بیشتر از ۱۵ سال؟ خیلی ساده، وسط سرمای زمستان،اخرین بطری ودکا را ورداشتی و بدون لباس مناسب و تجهیزات زمستانی...
-
در دنیای اینترنت هک کردن معنای خاصی دارد، هک کردن یعنی استفاده از نقطهضعفهای سیستمی برای نفوذ در آن و اینکه ادعا میشود دامین پرشینبلاگ...
-
1- نفرین ملا: اما ناقلان شکرشکن و راویان اخبار چنین حکایت کنند که در روزگارقدیم مطربی بود بس مشهور، بزم بزمیان را با ساز و آواز خود گرم میک...
-
يه نكته خوب انتخابات تو ايران اينه كه رقيبا ﭘﺘﻪ همو مي ريزن رو آب! البته اين وسط آدماي بدبختي مثل عليرضا امير قاسمي هم بى جوري سه مي شن!( شا...
-
Yesterday when I was young The taste of life was sweet as rain upon my tongue I teased at life as if it were a foolish game The way the even...
-
دیروز یکی از دوستان ترک زبان ، می گفت روزنامه ایران یه مقاله چند صفحه ای نوشته و به ترک ها توهین کرده! و کلی هم عصبانی بود. وقتی کاریکاتور ...
-
لطفا اصرار نکن که رای بدهم، اگر بر فرض محال رای هم بدهم، به کسانی رای نمیدهم که نامشان با #فلاحیان و #ریشهری در یک لیست باشد.
-
خواب دبدم "ادوارد" ام، با دستهایی شبیه قیچی توی قطاری اتوبوسی بودم، پر از آدمهایی که بعضیها را میشناختم و خیلیها را نه... ا...
-
«اگر دیگر پای رفتنمان نیست، باری، قلعهبانان این حجّت با ما تمام کردهاند که اگر میخواهید در این دیار اقامت گزینید میباید با ابلیس قرار...
© ما اينيم 2013 . Powered by Bootstrap , Blogger templates and RWD Testing Tool