یادداشتهای یک کچل از خودراضی
چهارشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۵
جشن سده
ز هوشنگ ماند این سده یادگار/ بسی باد چون او دگر شهریار
کز آباد کردن جهان شاد کرد /جهانی به نیکی از او یاد کرد
روزگاری نه چندان دور در جشن سده آتشی می افروختند و ایرانیان بسیاری گرداگرد این آتش گرد میآمدند
و در گرمای آتش مقدس و گرمای وجود جمع جشنی میگرفتند بزرگ
آتش نشانه وحوت ملی بود و ایرانیان ایران زمین در همه جا این نشانه ملی را گرامی میداشتند،و بدون جنگ و خونریزی این آیین بزرگ را به تمام دنیا صادر کردند
آنروزها قرار نبود با زور شمشیر و تازیانه،یا با زور بمب و ماهواره و ... فرهنگ را صادر کنند و کردند
تا جایی که هنوز هم در تمام مساجد ،در تمام کلیساها و... شمع روشن میکنند.
اما امروز جای آتش مقدس را حشم و کینه گرفته است،غرور ملیامان،انرژی هستهای شده و قرار است برای این غرور ملی دنیا را به آتش بکشیم،
برای همین است که میگویم من و تو حقی از آن آتش مقدس نداریم،
حق نداریم نام مبارک و مقدساش را آلوده کنیم
ما از نسل کوتولهها هستیم نه از نسل هوشنگ
بزرگنرین هنر ما شاید این باشد که بخواهیم(نه اینکه بتوانیم) دنیا را بیشتر از اینی که هست به گند بکشیم.
جمعه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۵
یک خواب عجیب
دوچرخهها بیرون بازار پارک کردیم (بدون اینکه قفلشان کنیم!) و رفتیم راسته فرش فروشها،
برای دیدن،نه برای خریدن
راسته فرش فروشها اینطوری که الان میبینیم نبود،میدانگاه بزرگی بود که دورش مغازهدارهای اصیل فرشهای گرانشان را میفروختند و در وسط میدان دستفروشان فرشهای ارزانشان را،
ما هم فرششناسهای قابلی بودیم،
در بین دست فروشها پیرمردی بود که فرش بزرگی را میفروخت،
میگفت هشتصدهزار تومان،وما میدانستیم فرشاش چند ملیونی میارزد!
میگفت با همسرش فرش را با هم بافتهاندوحالا که همسرش مرده دیگر نمیتواند هر روز فرش را ببیند،برای همین آمده فرش را بفروشد تا با پولش برود زیارت.
گفتم پدر جان میدانی قیمت فرشات در این فروشگاههای اطراف چقدر است؟
گفت از من بیشتر از پانصدتومان نخریدند،تازه نقد هم نه،
گفتم میدانی چند میفورشند؟
گفت احتمالا دو سه ملیون!
گفتم : تو که میدانی ،چرا ایمقدر ارزان میفروشی؟
گفت میخواهم هرچه زودتر بفروشماش...
کلی درد دل کرد،
از همسرش گفت که از کودکی عاشق هم بودند،
از مجلس عروسیاش گفت
و از فرزندانی که نداشت،
از 50 سال زندگی مشترک گفت،
هم ما،هم خودش میدانستیم که در آخر مجبور است فرش را به همان مغازهدارهایی اطراف بفروشد.
انگار در حاشیه میدان همه منتظر بودند تا ببیند کی طاقتاش تمام میشود(این اولین باری بود در زندگیام که از لاشخورها بدم آمد)
وما پول نداشتیم که فرشاش را بخریم،
فکر میکرد ما خبرنگاریم،
میگفت تا به حال چند بار با او مصاحبه کردهاند...
و از ما قول گرفت که بنویسیم...
توی دالان تاریک بازار که بودیم نادر گفت: هیچ وقت معنی این شعر سهراب را اینقدر روشن ندیده بودم که می گفت:
"-چرا گرفته دلت ؟مثل آنکه تنهایی..بیرون بازار با کمی فاصله، نزدیک ناصر خسرو خانهای قدیمی بود،
-چقدر هم تنها..."
از همان خانهها که حیاط بزرگی دارند و دور تا دورش اتاقهای کوچکی دارد و توی فیلم گوزنها هم بود.
طبقه دوم سمت راست اتاق اول یا به قول خودش خانه اول،خانه دوستی بود که میهمانمان کرد
برایمان با ویلون صالحیاش ساز زد،نمیدانم چه زد،اما هنوز (حتی بعد از بیدار شدن) صدای سازش توی گوشم هست...
------
این مطلب را فقط به خاطر قولی که به آن پیرمرد دادم نوشتم و به احترام دوست عزیزی که تا به امروز فقط سه بار صدای سازش را شنیدهام،
بار اول در خانه واقعیاش بعد از تماشای فیلمی که من برایش برده بودم ،نمایش مذخرفی بود که در آن دو نفر ویولون میزدند و من فکر میکردم آن دوست عزیز خوشش بیاید، (اگر امروز کسی چنین فیلمی به من نشان دهد و بگوید چه خوب ساز میزنند به احتمال زیاد خودم خفهاش می کنم) و دوست عزیز فیلمی نشانم داد از یک اجرای واقعی ویولون و بعد خودش کمی برایم ساز زد...
بار دوم در تالار وحدت بود،
و بار سوم در این خواب عجیب
پ.ن1: شناخت من از فرش در دنیای بیداری در حدی است که به سختی میتوانم فرش دست باف را از ماشینی تشخیص دهم(شاید هم نتوانم)
پ.ن2: این اولین باریست در عمرم که خوابی را اینقدر واضح و کامل به یاد دارم!
چهارشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۵
خودخواهی
اولین باری که کتاب تنهایی پر هیاهو را در دست کسی دیدم ناراحت شدم،شاید توی دلم فکر می کردم هرابال کتاب را برای من نوشته و دوایی عزیز هم فقط برای شخص من ترجمه کرده.
وقتی دیدم کسی هست که میخواهد فراموش شدهگان را ببیند تمام تلاشم را کردم که منصرفاش کنم،
اصلا دوست نداشتم کسی در جستجوی زمان از دست رفته را بخواند.
خیلی فیلمها هست که دوست ندارم کسی ببیندشان
کتابهای زیادی هست که دوست ندارم کسی بخواندشان
آدمهای هست که دوست ندارم کسی با آنها آشنا شود
و وبلاگهایی هم هست که دوست ندارم کسی از وجودشان خبر داشته باشد!
شاید این خودخواهی من ،ناشی از این باشد که هنوز بعضی چیزها برایم مقدس است و دوست ندارم کسی به مقدساتم (حتی در ذهناش)توهین کند.
(دیده اید بعضی از آدمهای مذهبی اجازه نمیدهند آدمهای بیمذهب حتی به مکان مقدساشان وارد شوند؟)
سالها پیش آشنایی،یکی از فیلمهای مقدس را به امانت گرفت تا ببیند،
فردایش با قیافهای برافروخته به سراغم آمد که آقا آبروی من را پیش خانوادهام بردی،چرا نگفتی فیلم صحنه دارد؟
راستش اولش خودم هم شک کردم که نکند فیلم را اشتباهی دادهام،بعد که تست کردم دیدم نخیر همان فیلم است
گفتم: رفیق مطمئنی که همین فیلم را میگویی؟
گفت: بله!
گفتم: کجایش مشکل دارد؟
گفت: این چه لباسی است که بازیگر زن فیلم پوشیده؟(لباس بازیگر فیلم آستین نداشت و آشنای مورد نظر با همین مشکل داشت!)
یا یک بار در سالهایی که ویدئو هنوز حرام بود،یک نسخه بدون کیفیت از یک اجرای کلاسیک باله پیدا کرده بودم،در بدر دنبال کسی بودم که برایم کپی کند،
آشنایی قبول کرد که فیلم را برایم کپی کند،
فردایش وقتی فیلم را آورد گفت:
این چه چیز مزخرفی بود؟
هر چه نشستم اصلا صحنه نداشت!،فقط لباسهایشان ....
نزدیک بود بالا بیاورم!
از همان روزها تصمیم گرفتهام چیزهای مقدسام را فقط برای خودم نگاه دارم،
و تنها و تنها و تنها وقتی با دیگران در موردشان حرف بزنم که طرف مقابلم خودش را ثابت کرده باشد .
-----------
پ.ن: اول که وقتی شروع کردم این پست را بنویسم ،میخواستم وبلاگی را که مدتهاست (بدون لینک دادن) میخوانم، معرفی کنم اما به همان دلایل بالا معرفیاش نمیکنم!
یکشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۵
به مناسبت آغاز ماه محرم الحرام و شهادت سالار شهیدان
دوشنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۵
بلاگر مردم آزار
از آنجایی که ما زبان مریخیمان ضعیف است احتمالا کمی طول می کشد تا همه چیز را ترجمه بفرماییم،پس به گیرنده ای خودتان دست نزنید ،اشکال از فرستنده است.
ستاره داوود سرخ و شیروخورشید سرخ
و در آن به تاریخچه شیر و خورشید و سر نوشت آن اشاره کرده بودم و با توجه به بولتن داخلی سازمان هلال احمر اشاره کرده بودم که این سازمان جهانی مهلتی را برای ایران تعیین کرده تا تکلیف علامت شیر و خورشید سرخ را روشن کند.
همینطور اشاره کرده بودم که اسراییل در تلاش است علامتی مخصوص خود را به ثبت برساند.
خب حالا همه مهلت ها تمام شده و احمق هایی که شیر و خورشید را علامتی طاغوتی می دانستند باید بعد از این علامت اسراییلی کریستال سرخ را در کنار علامت های دیگر سازمان جهانی صلیب سرخ تحمل کنند!
تاریخچه کوتاه جریان:
ایران شیر و خورشید سرخ در سال 1301 خورشیدی ایجاد کرد و با پیگیری های مستمر، در کنفرانس ژنو در سال ۱۹۲۹ میلادی آنرا به عنوان نشان سوم مورد حمایت بینالمللی، ثبت کرد.
بعد از ثبت این نشان،صلیب سرخ جهانی اعلام کرد که هیچ نشان جدیدی را نمی پذیرد بنابراین تنها نشان های جهانی عبارت بودند از: صلیب سرخ،هلال احمر و شیر و خورشید سرخ و در پرچم جهانی نیز هر سه این علامتها وجود داشت.
بعد از انقلاب سال 57 و در سال 1359 خورشیدی،دولت ایران نامه ای برای دولت سوییس (محل امضای قرارداد ژنو) نوشت و اعلام کرد که استفاده از شیر و خورشید سرخ را به تعلیق درآورده و به جای آن از نشان عربی(نه اسلامی) هلال احمر استفاده می کند.
تا 2-3 سال پیش هنوز نشان شیر و خورشید سرخ وحود داشت ولی ایران از آن استفاده نمی کرد،
تا اینکه دولت اسراییل (که به دلایل مذهبی از حدود 60 سال پیش به دنبال ایجاد علامتی مخصوص خودش بود)طی نامه ای به دولت سوییس اعلام کرد،از آنجایی که ایران از حق خود چشم پوشی کرده و سازمان جهانی صلیب سرخ هم آرم جدیدی را نمی پذیرد،آرم اسراییل به جای علامت ایران(که بی استفاهده مانده) قرار گیرد(نقل به مضمون)
دولت سوییس طی نامه ای به ایران اعلام کرد تکلیف علامت شیر و خورشید سرخ را مشخص کند(باز هم نقل به مضمون)
دولت ایران به نامه جوابی نداد،مدتی پیش ،مهلت صلیب سرخ به پایان رسید و به سادگی هر چه تمام تر کریستال سرخ (ستاره داوود)،جایگزین شیر و خورشید سرخ شد.
------------
پ.ن :
1- به قول یکی از دوستان کاری که سازمان می کند مهم است، چه اهمیتی دارد چه علامتی باشد ؟ شیر و خورشید،هلال احمر یا ستاره داوود؟
خب این هم بد حرفی نیست ولی ...
2-من نه با اسراییل مشکل دارم نه با ستاره داوود ولی وقتی پای انتخاب پیش بیاید طبیعی است که شیرو خورشید را به جای ستاره داوود انتخاب می کنم.
محض اطلاعتان هم دوست اسراییلی دارم ، هم دوست فلسطینی!
3-تاریخچه شیر و خورشید سرخ و تبدیل آن به هلال احمر در سایت هلال احمر ایران
4-تاریخچه شیر و خورشید سرخ و تبدیل آن به هلال احمر در ویکی پدیا
سهشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۵
به چنین ملت و گور پدرش باید ...
کسانی که از فعالیت های ارکستر مجلسی جوانان خبر دارند می دانند وحیدی آذر ، فرهاد و تمام اعضای ارکستر چه زحمتی کشیده اند تا ارکستر به این سطح رسیده،(کسانی که اجرای ارکستر را دیده اند می دانند چه می گویم)
حاج آقا کامبیز روشن روان آقا شاهین فرهت،و موسیو لوریس،همینگوی گفته قشنگی دارد : شرافت یک هنرمند مثل بکارت یک دوشیزه است.ار دست که رفت، رفته است.
شما با عملکرد خودتان مصداق بارز این جمله اید!
به نام خدا
ریاست محترم سازمان بازرسی کل کشور
سلام علیکم با احترام به عرض می رساند ارکستر مجلسی جوانان به رهبری اینجانب بهروز وحیدی آذر و با همکاری بیش از ۵۰ هنرمند جوان بیش از ۱۶ سال است که در مرکز موسیقی مشغول فعالیت هنری می باشد و در این مدت کنسرت های متعددی از آثار موسیقی کلاسیک را در تالارهای مختلف تهران، تبریز و شیراز با زیبایی و کیفیت بالا اجرا نموده است. حاصل این تلاش ها علاوه بر ارائه هنر متعهد در راستای اعتلای فرهنگی جامعه تربیت هنرمندان جوان بسیاری است که در سطوح بالا چون تکنوازی، سرگروهو نوازنده ارکستر سمفونیک تهران و ارکستر ملی و گروه های موسیقی صدا و سیما و غیره مشغول فعالیت هنری می باشند.
ارکستر مجلسی جوانان مطابق هر سا تمایل خود را برای شرکت در جشنواره موسیقی فجر اعلام نمود که متاسفانه با رفتارهای مسئولین موسیقی و جشنواره و انجمن موسیقی در طول سال که در این ایام شتاب بیشتری به خود گرفت، این امر ممکن نشد. از آن جمله:
- حذف اسم ارکستر مجلسی جوانان از لیست ارکسترهای مرکز موسیقی و جشنواره و بولتن ارکسترها
- عدم تخصیص بودجه موافقت شده در دوران مدیر قبلی و قطع حقوق رهبر ارکستر ار یکسال قبل تا کنون
- تعطیلی تمرینات ارکستر بیش از ۸ بار و بدون اطلاع قبلی و بی حرمتی به اعضای ارکستر
- تقلیل ساعات تمرین ارکستر و تخصیص آن به گروه های دیگر بدون هیچ دلیل موجه
- برخورد تبعیض آمیز با گروه های هنری و تخصیص تالار وحدت و بودجه به گروه های ضعیف
- انتخاب گروه های هنری بدون ضوابط و بر اساس منافع و سلیقه شخصی
- مطالبه اجاره بها برای سالن تمرین ارکستر و یا اجرای کنسرت رایگان آنهم چندین بار
لذا از آن مقام محترم استدعا داریم دستور فرمایند برای بهبود وضع موسیقی و اعاده حقوق هنرمندان به شکایت ما رسیدگی شود. قبلا از توجهات عالیجناب سپاسگزاریم.
ارادتمند بهروز وحیدی آذر
۱۷/۱۰/۸۵
اگر مطلب(بخصوص شعر عشقی) به نظر توهین آمیز می آید،تقصیر من نیست،من تمام تلاش خودم را کردم که این پست توهین آمیز نباشد . گندآبی که از آن صحبت می کنیم بسیار بدبو تر از آنی است که گفتم!
جمعه، دی ۱۵، ۱۳۸۵
Oh La La Paris!
مرسی علی جان برای تماس ات ومهربانیت،
شاید خودت ندانی چقدر تماس ات تاثیر گذار بود...
سهشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۵
رمان یا استان کوتاه؟
یا علاقه به فشرده خوانی؟(همه چیز MP3 شده است؟!)
کدام با ارزش تر است: فیلم کوتاه یا بلند؟
طبیعی است که فیلم کوتاهی که بلند ساخته شود،فیلم قابل قبولی نیست و برعکس،
داستان کوتاه هم مانند فیلم کوتاه است.
به هیچ وجه نمی توان شاهکار پروست(در جستجوی زمان از دست رفته) را به خاطر بلند بودنش نادیده گرفت و همینطور نمی توان از 'رویا' موپاسون چشم پوشید.
----
امروز به کمک دنیای دیجیتال و وبلاگ ،محدودیت ، سلیقه ناشر و اداره سانسور از میان رفته است و به سادگی می توان به نوشته های زیبایی مانند این دسترسی داشت.
مدتها بود داستان کوتاهی به این قدرت نخوانده بودم!
کاش فرهاد عزیز هم دست از عادت 'خود داستان پاک کنی' دست بر می داشت...
جستجوی این وبلاگ
برچسبها
جاهايي که سر ميزنم
کتابخانهها
- کتاب فارسی
- ایرانیان آمریکای شمالی
- کتابخانه رضا قاسمی-دوات
- کتابخانه داتیس
- قفسه
- کتابخانه آشیان
- پارس تک
- کتابخانه مارکسیستها
- امیرحسین خنجی
- کتابخانه خوابگرد
- کتبخانه اهل سنت
- کتابخانه پارس
- آوای آزاد
- نیلوفرانه
- کتابخانه بهاییان
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه کامپیوتر
- کتابخانه نشر کارگری
- کتابخانه ادم و حوا
- جستجو در کتابهای فارسی
- کتابخانه نهضت ملی ایران
- تبرستان
- کتابخانه ایران باستان
اخبار زرتشتیان
آرشیو وبلاگ
-
2009
(53)
- دسامبر (4)
- نوامبر (3)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (4)
- اوت (6)
- ژوئیهٔ (10)
- ژوئن (4)
- مهٔ (3)
- آوریل (3)
- فوریهٔ (7)
- ژانویهٔ (7)
-
2008
(77)
- دسامبر (4)
- نوامبر (4)
- اکتبر (3)
- سپتامبر (4)
- اوت (15)
- ژوئیهٔ (11)
- ژوئن (7)
- مهٔ (2)
- آوریل (7)
- مارس (11)
- فوریهٔ (2)
- ژانویهٔ (7)
-
2007
(60)
- دسامبر (7)
- نوامبر (1)
- اکتبر (2)
- سپتامبر (3)
- اوت (2)
- ژوئیهٔ (8)
- ژوئن (10)
- مهٔ (5)
- آوریل (2)
- مارس (8)
- فوریهٔ (3)
-
2006
(130)
- دسامبر (8)
- نوامبر (6)
- اکتبر (6)
- سپتامبر (6)
- اوت (8)
- ژوئیهٔ (15)
- ژوئن (15)
- مهٔ (21)
- آوریل (15)
- مارس (8)
- فوریهٔ (6)
- ژانویهٔ (16)
بیشتر خواندهشدهها
-
در پسلرزهای اولیهی «اسناد پاناما»، وقتی مشخص شد در برخی از این اسناد، نام «محمود احمدینژاد» ذکر شده، گروهی که به اصلاحطلبان معروف شده...
-
یادت هست، چند سال پیش بود؟ شاید بیشتر از ۱۵ سال؟ خیلی ساده، وسط سرمای زمستان،اخرین بطری ودکا را ورداشتی و بدون لباس مناسب و تجهیزات زمستانی...
-
در دنیای اینترنت هک کردن معنای خاصی دارد، هک کردن یعنی استفاده از نقطهضعفهای سیستمی برای نفوذ در آن و اینکه ادعا میشود دامین پرشینبلاگ...
-
1- نفرین ملا: اما ناقلان شکرشکن و راویان اخبار چنین حکایت کنند که در روزگارقدیم مطربی بود بس مشهور، بزم بزمیان را با ساز و آواز خود گرم میک...
-
يه نكته خوب انتخابات تو ايران اينه كه رقيبا ﭘﺘﻪ همو مي ريزن رو آب! البته اين وسط آدماي بدبختي مثل عليرضا امير قاسمي هم بى جوري سه مي شن!( شا...
-
Yesterday when I was young The taste of life was sweet as rain upon my tongue I teased at life as if it were a foolish game The way the even...
-
دیروز یکی از دوستان ترک زبان ، می گفت روزنامه ایران یه مقاله چند صفحه ای نوشته و به ترک ها توهین کرده! و کلی هم عصبانی بود. وقتی کاریکاتور ...
-
لطفا اصرار نکن که رای بدهم، اگر بر فرض محال رای هم بدهم، به کسانی رای نمیدهم که نامشان با #فلاحیان و #ریشهری در یک لیست باشد.
-
هر روز مینشست توی بالکن بی نردهی روبرو، روی صندلی پلاستیکی کوتاه قرمزاش با همان شلوارک راهراه سفید و آبی اول سیگاری روشن میکرد بعد ...
-
خواب دبدم "ادوارد" ام، با دستهایی شبیه قیچی توی قطاری اتوبوسی بودم، پر از آدمهایی که بعضیها را میشناختم و خیلیها را نه... ا...
© ما اينيم 2013 . Powered by Bootstrap , Blogger templates and RWD Testing Tool